قلمکار. [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب )نوعی از بافته ٔ رنگارنگ و الوان . (ناظم الاطباء). چیزی که به قلم نقش کرده باشند. (آنندراج ). پارچه ای که بر روی آن نقشها و گلها با قلم نگارند
: متاع شهرت این قوم خالی از معنی است
بجز لباس قلمکار نیست چون تصویر.
شفیع اثر (از آنندراج ).
بجز دعای قدح نیست ورد خامه ٔ ما
ز داغ باده قلمکار گشته جامه ٔ ما.
محمد سعید اشرف (از آنندراج ).
-
امثال :
یک پول جگرک سفره ٔ قلمکار نمیخاد (نمیخواهد).
|| (ص مرکب ) حکاک که بروی برنج و نقره و طلا حکاکی میکند. || نقاش . (ناظم الاطباء).