اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بلید

نویسه گردانی: BLYD
بلید. [ ب َ ] (ع ص ) کند. کندخاطر. (منتهی الارب ). کاهل و کند. (دهار). کندذهن . (غیاث ). ضد ذکی و فطن . (از اقرب الموارد). کودن . بی وقوف . (ناظم الاطباء). سست خاطر. کندخاطر. کندفهم . دیریاب . دیرفهم . دیربرخورد. خنگ . کورذهن . کاهل و کسلان . (زمخشری ). ج ، بُلداء. (دهار) :
در ثنا و مدح تو ارباب نظم و نثر را
نی زبان گردد کلیل و نی شود خاطر بلید.

سوزنی .


چون خبر واقعه ٔ او بشنید آنچ همت بلید و طویت پلید او اقتضای آن می نمود. (جهانگشای جوینی ).
|| افسرده دل که به نشاط نیاید. جَثّامه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
مصطفی فرخفال
۱۳۹۲/۰۲/۲۷ Iran
0
0

ور بود حالت تو زشت و پلید
همه گردند از آن سفیه و بلید

مصطفی فرخفال
۱۳۹۲/۰۳/۰۴ Iran
0
0

نیک و بد, صاف و درد, پاک و پلید
پس پرده نهان ز شخص بلید


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.