اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

توآم

نویسه گردانی: TWʼAM
توآم . [ ت ُ] (اِخ ) نام قصبه ٔ عمان است از جانب ساحل ، و مروارید توآمیه منسوب بدین قصبه است . رجوع به الجماهر فی معرفةالجواهر بیرونی و معجم البلدان و تؤامیة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
توآم . [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ توأم . (ناظم الاطباء) (اقرب ال-م-وارد). رج__وع ب-ه تواءَم شود.
تو ام. {ت اَم}. تو+ حالت متکلم وحده مصدر مفروض اَستَن. /////////////////////////////////////// کُشته چاهِ زَنَخدانِ تواَم کز هَر طَرَف صَد هِزارَش گَر...
توأم . [ ت َ ءَ ] (ع اِ) (از «ت ٔم » یا «ؤم »)بچه ٔ هم شکم . بچه ٔ دوگانه . (دهار). هم شکم . (زمخشری ) (ملخص اللغات حسن خطیب ) (مهذب الاسماء). ...
توأم . [ ت َ ءَ ] (اِخ ) منزلی است مر جوزا را. (منتهی الارب ). برج جوزا. (ناظم الاطباء). صاحب صبح الاعشی نویسد : مردمان از توأم به جوزا ت...
توأم . [ ت َ ءَ ] (اِخ ) قبیله ای از حبش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
توأم شدن . [ ت َ / تُو ءَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متصل و مخلوط و یکی شدن . آمیخته شدن . امتزاج .
ز باغ توام . [ زِ غ ِ ت ُ اَ ] (جمله ) از کنایات است . یعنی آفریده ٔ توام . (شرفنامه ٔ منیری ).
توأم شرقی . [ ت َ ءَ م ِ ش َ ] (اِخ ) یکی از توأمان که به سمت شرقی جای دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توأمان (جوزا) و ماده ٔ ...
توأم غربی . [ ت َ ءَ م ِ غ َ ] (اِخ ) یکی از توأمان که به سمت غربی جای دارد. رجوع به ماده ٔ قبل و توأمان شود.
توأم کردن . [ ت َ / تُو ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متصل و یکی کردن . آمیخته کردن . ممزوج و مخلوط کردن چیزی را با چیز دیگر.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.