کژدم فسای . [ ک َ دُ ف َ ] (نف مرکب ) افساینده و افسون کننده ٔ کژدم . آنکه علاج کژدم زده به افسون کند مثل مارافسای . (آنندراج ). آنکه عقرب را افسون کند و گزیدگی او را معالجه نماید
: زانکه زلفش کژدمست و هرکرا کژدم گزید
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای .
منوچهری .
هزار مردم کژدم فسای دیدستی
بیا و کژدم مردم فسای بین اکنون .
امیر معزی (از آنندراج ).