اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کبد

نویسه گردانی: KBD
کبد. [ ک َ ] (اِ) لحیم زرگری و مسگری را نیز گویند و آن چیزی باشد که مس و طلا و نقره و امثال آن را بدان پیوند کنند. (برهان قاطع چ معین ). لحیم که مسینه و رویینه بدان پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی ). || فربه باشد که در مقابل لاغر است (برهان ). در لغت فرس ص 85 آمده : کبد لحیم باشد، دقیقی (طوسی ) گفت :
از آنکه مدح تو گوید درست گویم و راست
مرا بکار نیاید (نباید. دهخدا) سریشم و کبدا.
و مراد از لحیم بهم پیوستن (سیم و زر) است ولی فرهنگ نویسان «لحیم » را بمعنی دیگر آن که «گوشت ناک و مرد باگوشت ». (منتهی الارب ) باشد، گرفته معنی فربه را برای آن قایل شده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || بمعنی سریشم هم آمده است و آن چیزی است که درودگران استخوان و چوب را با آن به هم بچسبانند. (برهان ). سریشم باشد که بدان بر کاغذ مهر کنند. (اوبهی ). این معنی را هم از بیت دقیقی مذکور در فوق استنباط کرده اند و کبد را مترادف سریشم گرفته اند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || شتاب و تعجیل . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
کبد. [ ک َ ] (ع مص ) بر جگر کسی زدن . (منتهی الارب ). چیزی بر جگر زدن . (زوزنی ). بر کبد کسی زدن وبقولی اصابت به کبد کسی . (از اقرب الموارد)....
کبد. [ ک َ / ک ِ ۞ ] (ع اِ) جگر و گاه مذکر آید. ج ، اکباد و کُبود. (منتهی الارب ). || امعائی که برای جدا کردن صفرا درست شده ، مؤنث است ...
کبد. [ ک ِ ] (ع اِ) رجوع به کَبد شود.
کبد. [ ک َ ب َ ] (ع اِمص ) بزرگی شکم . (منتهی الارب ). || (اِ) سختی و دشواری . منه قوله تعالی : لقد خلقنا الانسان فی کبد. ۞ (منتهی الارب...
کبد. [ ک َ / ک َ ب َ ] (ص ) گوشت آور و فربه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). فربه باشد که در مقابل لاغر است . (برهان ) ۞ .
کبد. [ ک َ ب َ ] (ع مص ) دردناک گردیدن جگر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بزرگ شدن شکم . (ناظم الاطباء).
کبد. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) میانه ٔ چیزی . || شکم و درون بتمامی . || معظم هر چیز. || ما بین دو طرف علاقه ٔ کمان . || به اندازه ٔ یک ذراع ...
کبد. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) جگر. ج ، اَکباد و کُبود. (منتهی الارب ). رجوع به جگر شود.- ام ّ وجعالکبد ؛ گیاه باریکی است که میش آن را دوست دارد،...
کبد. [ ک َ ب ِ ] (اِخ ) لقب عبدالحمیدبن ولید، محدث است ، جهت گرانی جسم وی . (منتهی الارب ).
کبد. [ ک َ ب ِ ] (اِخ ) کوهی است سرخ مر بنی کلاب را. || سر کوهی است مر غنی را. (منتهی الارب ).- کبدالحصاة ؛ شاعری است . (منتهی الارب ).- ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.