اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

افشین

نویسه گردانی: ʼFŠYN
افشین . [ اَ ] (اِخ ) بیشتر فرهنگها ذیل این کلمه آورده اند: نام شخصی بود کریم و صاحب همت و مکرم و بزرگ و باسخا مانند حاتم و معن و از اصل و نسب و مقام و منصب او چیزی نیاورده اند بجز صاحب انجمن آرا که مؤلف آنندراج نیز از او پیروی کرده است ، چنین آورده : نام مردی بود اصلش از عجم و در نزد خلیفه ٔ بغداد ملازمت یافته و معتصم او را سردار کرده ، بجنگ بابک خرم دین فرستاد بابک را مغلوب و منکوب کرده ، آخرالامر در نزد خلیفه متهم بطغیان گردیده و کشته گشت . سرگذشت این سردار بزرگ در بیشتر تواریخ و تراجم مسطور است . مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: پس بابک را کار از اندازه بگذشت و معتصم افشین را بحرب بابک فرستاد. و افشین لقب پادشاهان اسروشنه است و نامش حیدربن کاوس بود و اصل او از ماوراءالنهر. و افشین سوی ارمینیه آمد، و بابک در کوههای آن حدود جایهای عظیم دشوار گزیده بود و قلعه ساخته بوده و بسیاری روزگار و حادثه ها رفت تاآخر کار بابک گرفتار شد بر دست او، و حیلت کردن سهل بن سنباط بر قلعه ٔ خویش و بابک را بعد از گریختن از قلعه ، آن جایگاه بداشتن ، و امید دادن ، و این سهل از دهقانان بود، افشین کس فرستاد و ابن سنباط بابک را بصید بیرون آورد تا سپاه او را بگرفتند و بعد مدتها این فتح برآمد، و او را پیش معتصم آوردند بسامره ، بفرمود تا دستش ببریدند و شکم بشکافتند، و پس سرش آوردندو تنش را بسامره بردار کردند و سرش در بلاد اسلام بگردانیدند که آفتی عظیم بود مسلمانی را. ... و مازیار بجانب طبرستان خروج کرد تا عبداﷲ طاهر او را بگرفت وبمعتصم فرستاد و او فرموده تا مازیار را به تازیانه میزدند از آن سبب که گفتند افشین را با مازیار مکاتبت بود در عصیان فرمودن ، و عبداﷲ سه ، چهار نوشته یافته بود از افشین به مازیار و به معتصم فرستاده بود وافشین منکر گشت و گفت این حیلت عبداﷲبن طاهر ساخته است پس مازیار را همی زدند تا راست بگوید. وی اندر آن زخم بمرد و هیچ نگفت . پس معتصم از این پس افشین رابفرمود کشتن . بعد از آنکه بر وی درست کردند که اقلف بود ختنه ناکرده وصنم پرستیدی و گفتند بابک را غروری دادی . (از مجمل التواریخ والقصص صص 257 - 258). و برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مآخذ زیر: تاریخ بیهقی ص 172 ببعد و موشح ص 308 و تاریخ الحکماء قفطی و فهرست آن و تاریخ گزیده و فهرست آن و کامل ابن اثیر ج 6 ص 182، 183، 194، 207، 209، 212 و حبیب السیر و فهرست آن و تاریخ تمدن جرجی زیدان و فهرست آن و وفیات الاعیان وفهرست آن و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ الاعلام ترکی و تاریخ اسلام و شرح احوال رودکی و سبک شناسی ج 1 ص 232.
نام این سردار در اشعار عرب و فارسی فراوان آمده وبسخا و رادمردی معروف بوده است :
یکی چون معتصم دایم زرافشان است در مجلس
یکی دایم بمیدان در سرافشان است چون افشین .

قطران (از انجمن آرای ناصری ).


ای بر بهنرمندان از صاحب و از صابی
ای به بجوانمردی از حاتم و از افشین .

سوزنی .


هرکه جود و کرم او بعیان دیده بود
بیهده گوش بافسانه ٔ افشین نکند.

سوزنی .


گه سخاوت معن است و حاتم و افشین
گه شجاعت فرهاد و رستم و بیژن .

سوزنی .


و برای نمونه های شعر عربی که ذکر افشین در آن آمده رجوع به البیان والتبیین و فهرست آن وعقدالفرید و فهرست آن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
افشین . [ اَ ] (اِخ ) لقب پادشاهان اسروشنه . (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 364). لقب عام ملوک اسروشنه . (از مفاتیح العلوم و آثارالباقیه از یادداشت ...
افشین . [ اَ ] (اِخ ) نام ناحیه ایست بخراسان . (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).
این واژه از دو بخش اوستایی ساخته شده و آفشین بوده است اوستایی: ãf+ŝayana: آف: رساننده. مانند آفتاب که تاب یعنی گرما و آفتاب یعنی گرما رسان. شین در...
افشین کاد. [ ] (اِخ ) یا اخشین نام یکی از اجداد سامانیان است . رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 317 شود.
محمد افشین . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ اَ ] (اِخ ) ابن دیوداد، مکنی به ابوالمسافر یا ابوعبیداﷲ و متوفی در 288 هَ . ق . دومین از بنی الساج در آذربایجان...
افشین غلام . [ اَ ن ِ غ ُ ] (اِخ ) همان افشین معروف که در نزهةالقلوب با وصف غلام معتصم آمده است . رجوع به این کتاب ج 3 ص 90 شود.
افشین قرطبی . [ اَ ن ِ ق ُ طُ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن موسی شود.
افشین اشروسنی . [ اَ ن ِاَ س َ ] (اِخ ) همان افشین سردار معروف معتصم است .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.