اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صرام

نویسه گردانی: ṢRʼM
صرام . [ ص ُ] (ع اِ) نام جنگ بدان جهت که میبرد قرابت و مودت را. || (ص ) مرد توانا و سخت برنده . مرد قوی بر بریدن . || (اِ) داهیة. بلا. (منتهی الارب ). سختی . || باقی مانده ٔ شیر که بار دیگر دوشیده شود در وقت حاجت و ضرورت و منه المثل : حلبت صرام ؛ یعنی عُذر بنهایت رسید. (منتهی الارب ). || شیری که بسیار غلیظ شده باشد در پستان حیوان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
صرام . [ ص َ / ص ِ ](ع اِ) وقت بریدن خرما. (مهذب الاسماء). هنگام دروِ خرما. (منتهی الارب ). || هنگام رسیدن خرما.(منتهی الارب ). هنگام رسید...
صرام . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَرم . (دهار).
صرام . [ ص َرْ را ] (ع ص ) چرم فروش . (السامی فی الاسامی )(مهذب الاسماء) (حسن خطیب کرمانی ). نسبة الی بیع الصرم و هو الذی یفعل به الخفاف و...
صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن اسماعیل بن خالد صرام سختیانی جرجانی . وی از محمدبن ایوب رازی و همیم بن همام و ابواسحاق شیب...
صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوحامداحمدبن اسماعیل بن جبرئیل نیشابوری مقری صرام از قراء بزرگ و مجتهد و عبادت شعار بود و در مسجد مربعه ٔ نیشابور ق...
صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوالحسن محمدبن خلف بن عصام بن احمد الفرایضی الصرام . وی از اهل بخارا بود و بخراسان آمد و به عراق شد. از سهل بن ...
صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابونصر محمدبن محمدبن احمدبن علی بن انس صرام . از صالحین بود. و کنیت پدرش ابوالفضل و جدش ابوعمرو است . حاکم ابوعب...
صرام . [ ] (اِخ ) ابن بلخی گوید: صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم . هوای آن سردسیر است بغایت و قهستانی ، آب دشوار و آب های رو...
ثرام . [ ث َ ] (اِخ ) پشته ای است به یمن در دیار اوس . (مراصد الاطلاع ).
سرام . [ س َ ] (اِخ ) نام قله کوهی است که خط سرحدی ایران و عراق از قله ٔ آن عبور میکند. (از جغرافیای غرب ایران ص 135).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.