اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی برگی

نویسه گردانی: BY BRGY
بی برگی . [ بی ب َ ] (حامص مرکب ) فقر. احتیاج . مسکنت . بی نوایی . فقیری . درماندگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است .

نظامی .


به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم .

نظامی .


بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم .

عطار.


چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت .

مولوی .


زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم .

سعدی .


اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.

سعدی .


گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم .

دهخدا.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.