چندمرده . [ چ َ م َ دَ
/ دِ ] (ق مرکب ) چیزی که چند مرد را سزاوار و کافی باشد و موازنه ٔ چند کس را نیز گویند. برابر چند مرد. (آنندراج ). قائم مقام چند مرد. (غیاث اللغات ). کاری که از قدرت چند مرد برآید.
-
چَندمَرده حَلاّج ؛ (قید) با موازنه چند منصور حلاج
۞ ، در جایی که کسی بر سر لاف زنی و خودستایی آید، گویند ببینم چندمرده حلاجی ؟ از عهده چند منصور حلاج توانی برآمد
: طاهر که بکون شیخ محتاجی تو
بر چین شده میخ کرسی عاجی تو
کی حکه اش از تو پنبه کاری بیند
پیداست که چندمرده حلاجی تو.
طغرای مشهدی .
و قیاس علیه آن ده مرده و دومرده .
(آنندراج ).
-
چَندمَرده حَلاج بودن ؛ کنایه از انجام دادن کاری که در حد توانائی چند مرد باشد.شاید تشبیه بعمل چند مرد حلاج باشد که یک تن آن را انجام دهد.
-
چندمرده حلاجی ؛ (جمله ٔ خطاب استفهامی ) یعنی موازنه ٔ چند حلاج ، جایی که کسی بر سر لاف زنی و خودستایی آید گویند: ببینم چندمرده حلاجی . از عهده ٔ چند منصور حلاج توانی برآمد. (غیاث اللغات ). رجوع به ترکیب چند مرده حلاج بودن شود.