اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صراف

نویسه گردانی: ṢRʼF
صراف . [ ص َرْ را ] (ع ص ، اِ) صیغه ٔ مبالغه از صرف . صیرفی . (زمخشری ) (دهار). صیرف . (منتهی الارب ).نقاد. نقاد دراهم . || انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی ). || داننده ٔ علم صرف . || سره گر. سره کننده ٔسیم و زر. سره کننده . سیم سره کننده . (منتهی الارب ). گرداننده . گرداننده ٔ درم . بازگرداننده . درم گزین . گاه بد. گهبد. جهبذ. قسطار. قسطر. ج ، صرافون :
ای بر رسته ٔ صرافان بر، من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم .

مسعودی .


سائل از بخشش تو گشت شریک صراف
زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز.

فرخی .


گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید
رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز.

منوچهری .


شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف .

ابوالمؤید.


چگونه داند انگشتری که زرگر کیست
چگونه داند صراف خویش را دینار
چو نیست دانش بر کار خویش دایره را
چگونه باشد دانا بخالق پرگار؟

ناصرخسرو.


گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل وگروهی صراف دانش و گروهی معیار هنر. (نوروزنامه ).
کعبه صرافی دکانش نیم بام آسمان
بر یکی دستش محک زر ایمان آمده .

خاقانی .


هوا را دست بربستم ، خرد را پای بشکستم
نه صرافم چه خواهم کرد نقد انسی و جانی .

خاقانی .


تا یافت محک شب از پلیدی
صراف فلک دکان برانداخت .

خاقانی .


جان بر تو کنم نثار نی نی
صراف سفال برنتابد.

خاقانی .


کان سخن ما و زر خویش داشت
هر دو بصراف سخن پیش داشت .

نظامی .


صراف سخن بلفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر.

نظامی .


صراف سخن باش و سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو.

سعدی .


مزن جان من آب زر بر پشیز
که صراف دانا نگیرد بچیز.

سعدی (بوستان ).


خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ
نگاهدار که قلاب شهر صراف است .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صراف . [ ص ِ ] (ع مص ) بگشن آمدن سگ ماده . (زوزنی ). خواهش نر کردن سگ ماده . خوسه شدن سگ ماده . (از منتهی الارب ). || مبادلة. صرافة. فان ا...
صراف . [ ] (اِخ ) شیخ ابراهیم بن حسین .یکی از کبار مشایخ دور سلطان محمد و مریدان آق شمس الدین است . اصلاً از سیواس و مدرس مدرسه ٔ «خوند خات...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صراف خزان . [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است . || بادخزان . || فصل خزان . (برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه ف...
محمد رحیم صراف در 23 آبان 1318 در شهر خوی بدنیا آمد . وی تحصیلات خود را در رشته باستان شناسی تا مقطع فوق‌لیسانس در دانشگاه تهران گذراند و دکترای این ر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.