اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حلة

نویسه گردانی: ḤL
حلة. [ ح ِل ْ ل َ ] (ع اِ) گروهی از مردم که بجایی فرودآمده باشند. (از منتهی الارب ). مردمان فرودآمده . (از مهذب الاسماء). || نوعی از فرودآمدن . || جماعت خانه ها یا صد خانه . || مجلس . || جای اجتماع . || درختی خاردار که شتران برغبت خورند. || پاره ای از بوریا. || ضعف و فتور. || شکستگی . || (مص ) حله ٔ هدی ؛ رسیدن هدی بجایی که کشتن وی روا بود. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حلة. [ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) ضعف . فتور. || شکستگی . || جهت چیزی و مقصود آن . (منتهی الارب ). جهته و قصده . (از اقرب الموارد). || زنبیل کلان...
حلة. [ ح ُل ْ ل َ ] (ع اِ) ازار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || ردا. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || بردهای یمانی باشد یا غیر آن . (منته...
حلة. [ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است به ناحیه ٔ دجیل از بغداد. (منتهی الارب ).
حله . [ ح ِل ْ ل َ ] (اِخ ) مزیدیه . جامعان . (از منتهی الارب ). یاقوت چنین آرد: حله ٔ بنی مزید شهر بزرگی است که میان بغداد و کوفه واقع شده و...
حلح . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) محلی است در آشور که اسباط عشر، بعد از اسیری بدانجا برده شدند. و گویا همان حلستیس بطلمیوس باشد که بشمال غربی جوزانت...
هلة. [ هََ ل ْ ل َ ] (ع اِ) چراغ پایه . || باران . ج ، هلل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هلة. [ هَِ ل ْ ل َ ] (ع اِ) نموداری ماه نو. (منتهی الارب ).
هله . [ هََ ل َ / ل ِ ] (صوت ) هان . هین . الا. هلا. حرف تنبیه است به معنی آگاه باش ، توجه کن ، به هوش باش : گفت این بار ار کنم این مشغله ...
حله باف . [ح ُل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) بافنده ٔ حله : تا صبا شد حله باف و ابر شد گوهرفشان هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست .کمال الدی...
حله پوش . [ ح ُل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ حله و لباس نو و فاخر : صبا از زلف و رویش حله پوش است گهی قاقم گهی قندزفروش است . نظامی .س...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.