اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فخر

نویسه گردانی: FḴR
فخر.[ ف َ ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی در مفاخرت . || چیره شدن بر کسی در نبرد. رجوع به فخار شود. || نازیدن . (منتهی الارب ). مباهات . بالیدن . فخار. فخارة. افتخار. (یادداشت بخط مؤلف ). خودستایی به خصال و مباهات به مناقب و مکارم چه درباره ٔ خود وچه درباره ٔ پدران خود. (اقرب الموارد) :
تن خویش را ازدرِ فخر کن
نشستنگه خویش استخر کن .

فردوسی .


زمین است گنج خدای جهان
همان از زمین است فخر شهان .

اسدی .


به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من
به پایگاه وزیری فرونیارم سر.

خاقانی .


|| نازیدن به خوی نیکو. (منتهی الارب ). فخار. فخاره . رجوع به فخار شود. || افزون داشتن کسی را بر کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فخار. فخارة. رجوع به فخار شود. || بزرگ منشی نمودن . (منتهی الارب ). فخار. رجوع به فخار شود. || بزرگی نمودن . (منتهی الارب ) :
حیدر کز او رسید و ز فخر او
از قیروان به چین خبر خیبر.

ناصرخسرو.


|| افزون شدن . || نیکویی کردن . (منتهی الارب ). || تاختن بر مردم با برشمردن نیکی های خود. (تعریفات ). || (اِمص )افتخار. شهرت . نازش . بالش . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
فخر. [ ف َ خ َ ] (ع مص ) ننگ داشتن . (منتهی الارب ). انف . (اقرب الموارد).
فخر. [ ف َ ] (اِخ ) (مولانا...) میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود، و این مطلع از اوست :دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است من و آن دا...
فخر. [ ف َ ] (اِخ ) (امام ...) رجوع به فخر رازی شود.
فخر رازی . [ ف َ رِ ] (اِخ ) محمدبن عمربن حسین بن علی طبرستانی . مولد وی به ری بود و در هرات مدفون گردید. لقبش فخرالدین و منسوب به خاندان...
فخر کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن . بالیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : عملت کو، به عمل فخر کن ایرا که خدای با تو ازبهر عمل کرده در این...
حسن فخر. [ ح َ س َ ن ِ ف َ ] (اِخ ) فخرالدین ملک الشعراء هندی متخلص به فخر. درگذشته ٔ 1199 هَ . ق . او راست : «المرجئه » بفارسی ، و فخرالحسن در ...
فخر فارسی . [ ف َ رِ فا ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن احمد، مکنی به ابوعبداﷲ. طبیب و فاضل بود. به سال 622 هَ . ق . / 1225 م . درگذشت . او را در اص...
فخر آوردن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تفاخر کردن . فخر فروختن . مفاخرت کردن .
فخر اخلاطی . [ ف َ رِ اَ ] (اِخ ) رجوع به فخرالدین اخلاطی شود.
فخر بناکتی . [ ف َ رِ ب َ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابوسلیمان (داودبن ابی الفضل ...) شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.