اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دیوزاد

نویسه گردانی: DYWZʼD
دیوزاد. [ وْ ] (ن مف مرکب ) دیوزاده . زاده شده از دیو. بچه ٔ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان :
که گر گیو گودرز و آن دیوزاد
شوند ابر غرنده یا تیزباد.

فردوسی .


که برد آگهی نزد آن دیوزاد
که آنجا سیاوخش دارد نژاد.

فردوسی .


کنون چون گشاده شد آن دیوزاد
بچنگ است ما را غم و سرد باد.

فردوسی .


بطمع بزرگیم بدهی بباد
بدان اژدهاپیکر دیوزاد.

اسدی .


گل را نتوان بباد دادن
مهزاد به دیوزاد دادن .

نظامی .


همه در هراسیم ازین دیوزاد
تویی دیوبند از تو خواهیم داد.

نظامی .


بمن بانگ برزد که ای دیوزاد
شبیخون من چونت آید بیاد.

نظامی .


|| کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. (غیاث ) (آنندراج ) :
به چابک روی پیکرش دیوزاد.

نظامی .


|| خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
خسرو دیوزاد. [ خ ُ رُ وِ دُوْ وْ ] (اِخ ) نامی افسانه ای است که دریکی از داستان های کودکان می آید. (یادداشت مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.