خوستن . [ خوَس ْ
/ خُس ْ ت َ ] (مص )
۞ خواستن . (یادداشت مؤلف ). خواهیدن
: گر جاه و آبروی خوهی معصیت مورز
از طاعت خدای طلب آبروی وجاه .
سوزنی .
شاها مترس خون ستمکاره ریختن
می ریزبی محابا خوه شای و خوه مشای .
سوزنی .
گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا
ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز.
سوزنی .
خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین ز رهی توز.
سوزنی .
تا از بت و از می سخن انگیزد شاعر
می خوه ز بتان ختن و تبت و قرقیز.
سوزنی .