اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرة

نویسه گردانی: MR
مرة. [ م ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث مر، به معنی تلخ ، در مقابل حلو. ج ، مرائر، برخلاف قیاس . (از اقرب الموارد). || بودن شخص بخیل نسبت به مال خود تا وقتی زنده باشد. حالت شخصی که در زمان حیات خود در مورد مال خویش بخل بورزد سپس آن را بوسیله ٔ وصیتهایی بر پایه ٔ هوای نفس تبذیر کند. || بخیل و نظرتنگ و شحیح . (از اقرب الموارد). || درختی و یا تره ای تلخ . (منتهی الارب ). درخت یا بقله ای است . (از اقرب الموارد). ج ، مُرّ، اَمرار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
- ابومرة ؛ کنیه ٔ ابلیس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ابومرة شود.
- || فرعون . (دهار).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مرة. [ م َ رَ ](ع اِ) مخفف مراءة به معنی زن . (از اقرب الموارد).
مرة. [ م َرْ رَ ] (ع اِ) یک بار انجام دادن کاری . (از اقرب الموارد).یک بار. (دهار). یک دفعه . ج ، مَرّ، مِرار، مِرَر، مُرور، مَرّات . (اقرب ال...
مرة. [ م ِرْ رَ ] (ع مص ) غلبه کردن خِلطِ «مِرَّة» بر کسی ، و فعل آن بصورت مجهول بکار رود و چنین شخصی را ممرور نامند. (از اقرب الموارد). مَر...
مرة. [ م ِرْ رَ ] (ع اِ) توانائی و استواری اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حالتی که چیزی بر آن استمرار یابد. ج ، مِرَر. جج ، ا...
مرة. [ م ُرْ رَ ] (اِخ ) ابن لوی بن غالب ، جد ششم رسول (ص ).
ذات مرة. [ ت َ م َر رَ تن ] (ع ق مرکب ) در یک باری . (قاضی خان بدر محمد دهار). کرتی . نوبتی .
پنج مرة. [ پ َ م رَ ] (اِخ ) موضعی در شمال کارده در نواحی شمالی مشهد مقدس .
لعبة مرة. [ ل ُ ب َ ت ِ م ُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) المستعجلة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
مرح . [ م َ] (ع اِ) سوراخ درز توشه دان . مَرَح . (منتهی الارب ).
مرح . [ م َ رَ ] (ع مص ) نشاطی شدن . (ترجمان علامه جرجانی ص 87) (دستور الاخوان ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بالا گرفتن نشاط و فرح ش...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.