اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرونهادن

نویسه گردانی: FRWNHADN
فرونهادن . [ ف ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) به پایین نهادن چون فرونهادن بار بر بار خود را. (یادداشت بخط مؤلف ). فروگذاشتن . گذاشتن . بزمین نهادن :
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه و جوشنت بفرکند.

عماره ٔ مروزی .


جام هایی که بود پاکتر از مروارید
چون بدخشی کن وپیش آر و فرونه بقطار.

منوچهری .


نه برکشیدش فرعون از آب و از شفقت
به یک زمان ننهادش همی فرو ز کنار؟

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


اسب آزت سوی بدبختی برد
زین ز بخت بد فرونه بی جدال .

ناصرخسرو.


فرونهادن بار امل در مهب شکوک . (کلیله و دمنه ). || وضع حمل . زایمان . (یادداشت بخط مؤلف ). || تکلیف کردن . تحمیل کردن : رسولان در میانه کردند تا بر امیر خلف فرونهادند که بطاق همی باش ... و حسین شهر دیگر نواحی میدارد. (تاریخ سیستان ). || منعقد کردن . قرار دادن : پس ایشان صلح فرونهادند و سوگندان مغلظ در میان کردند. (تاریخ سیستان ). || ایجاد کردن . تأسیس کردن . برقرار نمودن : دعوی شیعت کردند و مذهبی فرونهادند و در آن مقالتها گفتند. (مجمل التواریخ و القصص ). || دفن کردن . بخاک سپردن : مرده را با هرچه با خویشتن از جامه و پیرایه به گور فرونهند. (حدود العالم ). || فروکردن :
لختی عنان مرکب بدخوت بازکن
تا دستها فروننهد مرکبت به گور.

ناصرخسرو.


- برداشتن و فرونهادن ؛ دم زدن و گفتگو کردن درباره ٔ چیزی : ما که فرزندان وییم ، همداستان نباشیم که تو سخن پدر ما بیش از اینکه گفتی ، برداری و فرونهی . (تاریخ بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.