اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی حاصل

نویسه گردانی: BY ḤAṢL
بی حاصل . [ ص ِ ] (ص مرکب ) بیهوده . بی فایده . بی نفع. بلاجدوی . لاطائل . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خار یابد همی ز من در چشم
دیو بی حاصل دوالک باز.

ناصرخسرو.


ز بهر چیز بی حاصل نرنجی به بود زیرا
بسی بهتر سوی دانا ز مرد ژاژخای ابکم .

ناصرخسرو.


میدهد دل مر تو را کاین بیدلان
بی تو گردند آخر از بیحاصلان .

مولوی .


نیکخواهانم نصیحت میکنند
خشت در دریا زدن بیحاصل است .

سعدی .


من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشم مست و او از بوی گیسویت .

حافظ.


قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی بمن آر.

حافظ.


ریخت چون دندان امید زندگی بیحاصل است
مهره چون برچیده شد بازی به آخر میرسد.

صائب .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.