اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کازرونی

نویسه گردانی: KAZRWNY
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) ابوعمر عبدالملک بن علی بن عبداﷲبن عمر. وی از ابدال و مستجاب الدعوه بود. سفر کردو از ابی مسلم ابراهیم بن عبداﷲ الکجی البصری و جماعتی از اهل عراق حدیث نوشت . مردی ثقه و نبیل و زاهد بود. جماعتی از اهل شیراز نزد او رفتند. از وی ابوالقاسم الدهان و ابوبکر احمدبن محمدبن عبدوس النسوی و ابواسحاق ابراهیم بن ابی بکر الرازی و غیر ایشان روایت دارند. روز سه شنبه پنج روز مانده از ذی الحجه ٔ 358 جهان را بدرود گفت . (از انساب سمعانی ورق 471 الف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
کازرونی . [ زِ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به کازرون . رجوع به کازرون شود.
کازرونی . [ زِ ] (اِ)کازرونیه . قسمی بورانی از بادنجان و فرقش اینکه در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بر خلاف بورانی .
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی در روزیکشنبه پانزدهم رمضان سال 532 هَ . ق . در شمال کازرون در خانه ای که پس از ...
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) ابوالفضل قرشی صدیقی . رجوع به ابوالفضل ... شود.
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) امام عفیف الدین . او راست کتاب اربعین . کشف الظنون .
کازرونی . [ زِ] (اِخ ) سدیدالدین . از علماء قرن هشتم هجری . او راست : الشرح المغنی . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1539).
کازرونی . [ زِ ] (اِخ )سعدالدین . محدث است . (تاریخ گزیده ، فهرست ص 215).
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن عبداﷲبن احمد. وی در اهواز فرود آمد و بشیراز وارد شد و دراین شهر از حفظ خود حدیث گفت و گفت آنچه نوشته...
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن ابراهیم بن محمدبن مهردویه ، معروف به نهرون (؟). وی از مردم کازرون بود و به عراق و مکه سفر کرد و در م...
کازرونی . [ زِ ] (اِخ ) شیخ سعید الدین محمدبن مسعود الکازرونی . معاصر امیر محمد مظفر بود و در بلده ٔ فاخره ٔ شیراز به لوازم افاده و نشر علوم دی...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.