گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فلاح نویسه گردانی: FLAḤ فلاح . [ ف َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) کشتی بان . || کرایه دهنده ستور را. || کشاورز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : بر سر خرمن به وقت انتقادنی که فلاحان همی جویند باد؟ مولوی .رجوع به فلاحت شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی فلاح فلاح . [ ف َ ] (ع اِ) طعام سحری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) باقیماندگی در خیر و نیکویی . (از اقرب الموارد). || زیست . (منتهی ... فلاح دریافت پاداش مناسب با کارهای خوب. رستگاری. فلاح آباد فلاح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان فومن که دارای 493 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول عمده اش برنج ، توتون ، ... فلاة فلاة. [ ف َ ] (ع اِ)دشت بی آب وگیاه ، یا بیابان بی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صحرای وسیع و فراخ . ج ، فلا، فلوات ، فلو، فلی . ج... فلعة فلعة. [ ف ِ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از کوهان : لعن اﷲ فلعتها؛ دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب ). قطعه ای از سنام . ج ، فِلَع. (اقرب الموارد)... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود