اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کون

نویسه گردانی: KWN
کون . [ ک َ ] (ع اِمص ، اِ) هستی و وجود. (ناظم الاطباء). بود. هستی . وجود. (فرهنگ فارسی معین ). بوش . هستی . وجود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ... هزار سال خدای را سجده کرد، او را صالح نام کردند و همچنین بر هر آسمانی ... او را نامی کردند تا بر همه کون بگردید تا یک وجب از زمین و عرش نماند که همه را به سجده نیاراست . (قصص الانبیاء).
کآنچه گویم همی خبر دهدت
از نهاد وجود کون و عدم .

مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 359).


به نام او کرد ایزد جهان پر از نعمت
هنوز کون وی اندر ازل نگشته تمام .

مسعودسعد.


تا خیال چهره اش در چشم ماست
هرچه در کون است کان می خواندش .

خاقانی .


حاصل شش روز کون چون تویی از هفت چرخ
بر تو سزد تا ابد ملک جهان محتشم .

خاقانی .


فلک خود سوگند بر همت او
که در کون جز تو مقدم ندارم .

خاقانی .


ای در هوای مهرت ذرات کون گردی
وی از صفات چهرت جنات عدن وردی .

سلمان ساوجی .


|| گیتی . عالَم . (از ناظم الاطباء). به معنی دنیا و این جهان . (غیاث ). جهان . عالم . گیتی . ج ، اکوان . (فرهنگ فارسی معین ) :
همه پست و دراز عمر چو کون
همه کوتاه دیده چون فرعون .

سنائی .


- دو کون ؛ دنیا و عقبی . زمین و آسمان . عالم جسمانی و عالم روحانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دارم سر آنکه سر برآرم
خود را ز دو کون بر سر آرم .

خاقانی .


هست مرد حقیقت ابن الوقت
لاجرم بر دو کون پیروز است .

عطار.


بر فرق خاک ریز اگر یک نفس ترا
در هر دو کون داعی وحدت فتور یافت .

عطار.


بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی .

حافظ.


من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منّت اوست .

حافظ.


حقّا که به هر دو کون امیری
گر پیشتر از اجل بمیری .

امیرحسینی سادات .


ذرات دو کون را به هم بیشی نیست
کس نیست که با دگر کسش خویشی نیست .

؟ (از امثال و حکم ص 787).


- کون و مکان ؛ یعنی هستی و جای . (آنندراج ). جهان و همه ٔ موجودات که در اوست . دنیا و مافیها. (فرهنگ فارسی معین ) :
جایی که هست فزون از کل کون و مکان
جایی که هست برون از وهم ما و شما.

خاقانی .


چون تو مهر نیستی را بر گریبان بسته ای
هیچ دامانت نگیرد هستی کون و مکان .

خاقانی .


به ولای تو که گر بنده ٔ خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم .

حافظ.


خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه ٔ میدان تو باد.

حافظ.


گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد.

حافظ.


حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست .

حافظ.


|| چیز نوپیدای زشت غیرمعتاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز نو و یا اصلی . (ناظم الاطباء). || حرکت و سکون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اکوان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ذات و جبلت و طبیعت . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فلسفه ) کون یعنی وجود. «صرف الکون »، یعنی وجود محض . «کون در عین »، یعنی وجود در خارج ، در مقابل «کون در ذهن »، یعنی وجود ذهنی . به هر حال عالم کون ، یعنی عالم وجود. معنی خاص این اصطلاح عبارت از امری است که حادث شود بطور دفعی ، مانند آب که تبدیل به هوا گردد، در مقابل استحاله که تغییر صورت به نحو تدریج می باشد. شیخ الرئیس گوید: کون ، عبارت از اجتماع اجزاء و فساد عبارت از افتراق آنهاست . ابوالبرکات گوید: کون عبارت از حدوث صورتی است در هیولا و فساد زوال صورت می باشد. عالم کون و فساد، یعنی جهان جسمانی که در معرض تحول و خلع ولبس است . محققان فلاسفه حصول صور و زوال آنها را بطور دفعی منکرند و گویند کون و فساد، حصول و زوال تدریجی می باشد و محال است که بطور دفعی صورتی تقرر یابد و یا زایل گردد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سیدجعفر سجادی ).
- کون خیالی ؛ یعنی وجود خیالی و وجود در مرتبت خیال . (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).
- کون ذهنی ؛ وجود ذهنی . موجودات عالم خارج و عین را وجود دیگری است در اذهان ، زیرا شکی نیست که انسان به واسطه ٔ حواس ظاهری خود اشیاء را احساس و ادراک کرده و به واسطه ٔ قوای باطنی به قوای عقلی مرتسم می شوند. آنچه را انسان از اشیاء و موجودات خارجی درمی یابد و در قوت حافظه و در ذهن او حاضر می شوند مطابق است با آنچه در خارج است . مثلاً از آتش صورت آتش مصور می شود و از آب صورت آب و بالجمله انسان به واسطه ٔ حواس و قوای ظاهره و باطنه به اشیای خارج علم پیدا می کند و علاوه بر اموری هم که وجود عینی خارجی محسوسی ندارد علم حاصل می کند و صوری از آنها را ساخته و مصور می کند. (فرهنگ علوم عقلی ایضاً ص 479 و 619).
- کون صناعی ؛ وجود صناعی . (فرهنگ علوم عقلی ایضاً). مقابل کون طبیعی .
- کون طبیعی ؛ وجود طبیعی . در مقابل وجود صناعی . (فرهنگ علوم عقلی ایضاً). مقابل کون صناعی .
- کون عینی ؛ وجود خارجی . وجود عینی . مراد از وجود عینی ، وجود خارجی اشیاء است ، در مقابل وجود ذهنی . (از فرهنگ علوم عقلی ایضاً ص 479 و 621).
- کون مطلق ؛ یعنی مطلق وجود یا وجود مطلق و گاه مراد از کون مطلق کون جوهری است که عنصری از عنصری دیگر تکون یابد در مقابل کون مقید که جوهری حالتی دیگر به خود گیرد، قسم اول چنانکه آب تبدیل به هوا شود و قسم دوم چنانکه آب گرم شود. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).
- کون مقید . رجوع به ترکیب قبل شود.
- کون و فساد ؛ موجود شدن و تباه گردیدن . (غیاث ) (آنندراج ). عبارت است از معرفت تبدیل صور بر ماده ٔ مشترکه . (نفایس الفنون ). دو حالتی هستند که متعاقب و متوارد بر موجودات جهان طبیعت اند، چنانکه موجودات همواره در معرض خلع صورت و لبس صورتی دیگرند. خلع صورت را فساد و لبس صورت دیگر را کون گویند، چنانکه آب تبدیل به هوا شود، یعنی صورتی را رها کرده متلبس به صورتی دیگر گردد. کون و فساد، وجود و تباهی دفعی هستند بر خلاف استحالت . بطور کلی موجودات بر دوقسم اند: بعضی قابل کون و فساد نمی باشند، بلکه مبدع اند و آنها را هیولای مشترک قابل تبدیل به صور نمی باشد.خواجه نصیر طوسی گوید: آنچه در جوهر افتد دفعتاً باشد و آن را کون و فساد خوانند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ). کون ، تلبس صورت عنصر و فساد، تخلع آن صورت است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در پهلوی این دو اصطلاح را بوشن اُ ویناسیشن ۞ می گفتند. کون و فساد ۞ نزد قدما، یکی از شعب طبیعی بود در معرفت ارکان و عناصر و تبدیل صور بر ماده ٔ مشترک . (از فرهنگ فارسی معین ) :
طلب کن بقا را که کون و فساد
همه زیر این گنبد چنبری است .

ناصرخسرو.


و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمنه ).
ماندم به دست کون و فساد اندرون اسیر
با این دو پای بند چگونه سرآورم .

خاقانی .


|| (اصطلاح تصوف ) تمام موجودات را گویند. (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ).
- کون جامع ؛ انسان کامل است که مظهر تمام نمای حق است . شاه نعمت اﷲ گوید :
کون جامع مظهر ذات و صفات
سایه ٔ حق آفتاب کاینات
وجهی از امکان و وجهی از وجوب
در شهادت آمد از غیب الغیوب
صورت و معنی بهم آراسته
ظاهر و باطن بهم پیراسته
جمع کرده خلق و با خود همدگر
همچو نوری می نمایددر نظر
هفت دریا قطره ای از جام او
روح قدسی رند دردآشام او.

(فرهنگ مصطلحات عرفا ایضاً).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
کون . [ک ُ وَ ] (اِ) درخت پده را گویند و آن نوعی از بید باشد که بار و میوه ندهد و به عربی غرب خوانند. (برهان ). درخت پده . (آنندراج ) (فرهنگ...
کون . [ ک ُ وِ ] (ص ) حیزو مخنث را گفته اند. (برهان ). حیز و مخنث . (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). هیز و مخنث را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندر...
کون . [ ک َ وَ ] (اِ) درختی است خاردار و ساق آن بی خار. صاحب مخزن الادویه گفته به فارسی آن را کُم گویند و به شیرازی بالش عاشقان خوانند...
کون . (اِ) سرین و جفته و نشستنگاه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سرین . نشستنگاه . مقعد. در پزشکی ، نشیمنگاه و در حقیقت ناحیه ٔ سرینی...
کون . [ ک َ ] (ع مص )بودن . (ترجمان القرآن ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بودن و هست شدن ، و کِیان و کینونة مثل آن است . (منتهی الارب ). کا...
کون . [ ک ُ وِ / ک َ وَ ] (اِخ ) نام روستایی است که در هر عاشورا ده هزار مرد آنجاجمع شوند. (فرهنگ جهانگیری ). روستا و مجمعی باشد درعاشورا که چن...
برخی که به کار بردن این واژه را بی ادبی می دانند، به جای آن واژه های عربی مانند: مقعد، دُبُر را به کار می برند؛ ولی بجز کون، واژه های دیگری در پارسی ه...
دیوانه، بی عقل، ساده لوح، کسی که سریع فریب میخورد و بی دلیل اعتماد می کند. عبارت تغییر شکل یافته کس خرنه.
کون کن . [ کو ک ُ ] (نف مرکب ) کسی که از راه دبر مباشرت و جماع کند. امردباز. غلامباره . (فرهنگ فارسی معین ). بچه باز. تف کار. اهل نم . لاطی ....
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.