اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نأموس

نویسه گردانی: NAMWS
نأموس .[ ن َءْ ] (ع اِ) فترة الصیاد. (معجم متن اللغة). کازه ٔ شکارچی . لغتی است در ناموس . رجوع به ناموس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ناموس . (معرب ، اِ) ۞ احکام الهی . (برهان قاطع). شریعت . (اقرب الموارد) (المنجد). قانون و شریعت و احکام الهی . (ناظم الاطباء). هو الشرع الذی ...
این واژه تازى (اربى) است و برابر آن در پارسى پهلوى اینهاست : اَخویش Axwish (پهلوى: خویش ، آنکه از توست) و بوپاشْمان Bupashman (خویش ، آنکه از تو و خوی...
بی ناموس . (ص مرکب ) (از: بی + ناموس ) که ناموس ندارد. لامذهب و ناپرهیزگار. (آنندراج ). بی عفت و بی عصمت . بی مذهب . دشنامی است سخت قبیح و ا...
خون ناموس . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب است . خون خم : به ساغر کن آن خون ناموس رابه پرواز ده رنگ طاوس را.اشرف (از آ...
کین ناموس . (اِخ ) ۞ رجوع به کین نام شود.
هتک ناموس . [ هََ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تجاوز به زن . لکه دار ساختن گوهر عفت زن خواه بعنف و تهدید و یا غیر آن باشد. ماده ٔ 207 قانون...
ننگ و ناموس . [ ن َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ننگ و نام . آبرو. حرمت : کی گمان داشتم که آخر کارننگ و ناموس را نهی به کنار.ضیاء اصفهانی .
ناموس ده . [ دِ ] (اِخ ) از دهات دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل است ،در 6 هزارگزی شمال غربی آمل بر کنار جاده ٔ آمل به محمودآباد. ...
ناموس گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) دعوی دار. اهل ادعا. مدعی : عیب خرند این دو سه ناموس گربی هنر و بر هنر افسوس گر.نظامی .
ناموس پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) غیور. که از عرض خویش دفاع کند. ذائد.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.