اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رهانیدن

نویسه گردانی: RHANYDN
رهانیدن . [رَ دَ ] (مص ) رهاندن . متعدی از رهیدن و رستن . تخلیص . نجات دادن . خلاص . رهاندن . (یادداشت مؤلف ). خلاص کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). افلاط. (منتهی الارب ). استنقاذ. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). انقاذ.(دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). تخلیص . (منتهی الارب ). تفلیص . (منتهی الارب ) تنجیة. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (دهار) :
جهانی رهانیدی از این ستم
ز چنگال این اژدهای دژم .

فردوسی .


مرا این که آید همی با عروس
رهانید ز اسکندر فیلقوس .

فردوسی .


کنیزک که او را رهانیده بود
برآن کامگاری رسانیده بود.

فردوسی .


چو مرا بویه ٔ درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را و از این غم برهان .

فرخی .


تو شیری و شیران به کردار غرم
برد تا رهانی دلم را ز گرم .

عنصری .


خلیفه گفت : خواستیم ترا از حال تنگ برهانیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 524).
این چندین هزار جان را از روی زمین رهانیدم . (قصص الانبیاء ص 118).
جهد کن تا ز نیست هست شوی
برهانی روان ز بار گران .

ناصرخسرو.


جز که یمگان نرهانید مرا زینهار
عدل باراد برین شهره زمین یزدان .

ناصرخسرو.


گفت پنداری این همانست که ما او را از دست آن مار برهانیدیم . (نوروزنامه ). تا خلق را از ظلمت جهل و ضلالت نفس برهانید. (کلیله و دمنه ).
مهره ٔ جان ز ششدر برهانید مرا
که شما نیز نه زین ضربه رهایید همه .

خاقانی .


شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی .

سعدی (گلستان ).


ولیکن میل خاطر من به رهانیدن این یک بیشتر بود. (گلستان ).
غمگنان را ز غم رهانیدن
به مراعات خلق کوشیدن .

حافظ.


|| تفکیک . (منتهی الارب ). تمییز. (منتهی الارب ). جدا کردن . || سردادن . ول کردن . احتجاف . دست بازداشتن . (یادداشت مؤلف ). || شفا دادن . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
خویشتن رهانیدن . [ خوی / خی ت َ رَدَ ] (مص مرکب ) خود را رهانیدن . خود را خلاص کردن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.