اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سیاست

نویسه گردانی: SYAST
سیاست . [ سیا س َ ] (ع اِمص ) پاس داشتن ملک .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگاه داشتن . (دهار). حفاظت . نگاهداری . حراست . حکم راندن بر رعیت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رعیت داری کردن . (منتهی الارب ). حکومت . ریاست . داوری . (ناظم الاطباء) : از چنین سیاست باشد که جهانی را ضبط توان کرد. (تاریخ بیهقی ).
چنانکه کرد همی اقتضا سیاست ملک
سها بجای قمربود چندگاه مشار.

ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280).


عمر سیاست و عدل علی شجاعت و جود
سبیل سنت هر دو قدم گذار تو باد.

سوزنی .


نام عمر به عدل و سیاست سمر شده ست
امروز هم بعدل و سیاست سمر تویی .

سوزنی .


آن چنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی ... ابوالقاسم محمود راست . (کلیله و دمنه ). و دوست و دشمن به علو همت و کمال سیاست آن خسرو و پندار... اعتراف آوردند. (کلیله و دمنه ). پادشاهان را در سیاست رعیت بدان حاجت افتد. (کلیله و دمنه ).
من خضر دانشم تو سکندر سیاستی
هرچند خضر پیش سکندر نکوتر است .

خاقانی .


و هر کس از سیاست نفس خویش عاجز آید چون سیاست ولایتی وریاست امتی کند. (عقدالعلی ).
|| مصلحت . تدبیر. دوراندیشی :
خجسته بادت عید ای خجسته پی ملکی
که با سیاست سامی و با هش هوشنگ .

فرخی .


زنگ همه مشرق به سیاست بزدودی
زنگ همه مغرب به سیاست بزدایی .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 98).


پس شاه او را پرسید که ای دیو وارون از کجایی و به چه کار آمده ای پیش من و او را دشنام داد و شاه آن از بهر سیاست گفت . (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی سعید نفیسی ).
بر امر و نهی گوهر طبع عزیز تو
در آتش سیاست صافی عیار باد.

مسعودسعد.


و عمارت بی عدل و سیاست ممکن نگردد. (کلیله و دمنه ).
طوطی ار پیش سلیمان نطق بربندد رواست
کز سیاست بر سر مرغان رقیبش یافتم .

خاقانی .


سیاستی آغاز نهاد که اگر زیاد مشاهدت کردی از سیاست خویش مستزید گشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بگفتن با پرستاران چه کوشی
سیاست باید اینجا یا خموشی .

نظامی .


مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست نپاید. (گلستان ). || قهر کردن و هیبت نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شکنجه . عذاب . عقوبت . (ناظم الاطباء) :
سخاوت تو ندارد در این جهان دریا
سیاست تو ندارد بر آسمان بهرام .

عنصری .


سیاست کردنش بهتر سیاست
زلیفن بستنش بهتر زلیفن .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 65).


مردم که با وی بودند از این سیاست و حشمت بترسیدند و امان خواستند و از وی جدا شدند. (تاریخ بیهقی ). این ناحیت جز به شمشیر و سیاست و ... نایستد که قاعده ها بگشته است . (تاریخ بیهقی ). و برداشت کنم آن کسان را که در باب ایشان سیاست کرده باشم . (تاریخ بیهقی ).
چونکه بمن بنگری ز کبر و سیاست
من چکنم گر تر اضیاع و عقار است .

ناصرخسرو.


این هر سه [ گناه ] را در وقت سیاست فرمودندی . (نوروزنامه ). و این راهها و قمع مفسدان ... بسیاست منوط است . (کلیله و دمنه ).
ما را خبر ده از شب اول که زیر خاک
شب با سیاست ملکان چون گذاشتی .

خاقانی .


مثال داد تا شاهزاده را سیاست کنند... دستور چهارم چون بدانست که شاه فرزند را سیاست فرمود، جلاد را گفت : سیاست در توقف دار تا من بحضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تأجیل سیاست بازنمایم . (سندبادنامه ص 171).
بسیاست او و تعصب و تصلب در دین و تمثیل و تنکیل او اشارت رفته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). نیشابور به هیبت و سیاست او بیارامید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سیاست بین که میکردند از این پیش
نه با بیگانه با دُردانه ٔ خویش .

نظامی .


کسی کش در دل آمد سر بریدن
نیارست از سیاست بازدیدن .

نظامی .


چو شاهنشه در آن صورت نظرکرد
سیاست در دل و جانش اثر کرد.

نظامی .


ور ز عشق تو بگویم نکته ای
از سیاست بر سر دارم کنند.

عطار.


بچشم سیاست در او بنگریست
که سودای این بر من از شهر چیست .

سعدی .


یکی سوی دستور دولت پناه
بچشم سیاست نظرکرد شاه .

سعدی .


چون نباشد سیاست اندر شهر
ندرخشد سنان و خنجر قهر.

اوحدی .


|| ضبط ساختن مردم از فسق به ترسانیدن و زدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || محافظت حدود و ملک . || عدالت . || اجرای حکم بطور عدالت و آزار و اذیت . (ناظم الاطباء).
- سیاست اجتماعی . رجوع به انواع مشاورات و اساس الاقتباس ص 549 شود.
- سیاست اقتصادی ؛ طریقه ای که دولت یا حزبی در اداره ٔ امور اقتصاد کشور پیش میگیرد. (فرهنگ فارسی معین ).
- سیاست جسمانی (جسمانیه ) ؛ طریقه ٔ حفظ بدن و تقویت آن از برهم خوردن تعادل آن است . (فرهنگ فارسی معین از اخوان الصفا).
- سیاست فاضله ؛ یکی از اقسام سیاست ملک سیاست فاضله است که آنرا امانت خوانند و غرض از آن تکمیل خلق بود و لازمه اش نیل به سعادت است . (فرهنگ فارسی معین از اخلاق ناصری ).
- سیاست قلت . رجوع به انواع مشاورات و اساس الاقتباس ص 549 شود.
- سیاست مُدُن (مدینه ) ؛ یکی از اقسام حکمت علمی است و آن علم مصالح جماعتی است که در شهری و کشوری اجتماعی کرده اند بر مبنای تعاون بقای نوع و ترفیه زندگی افراد؛ و آن خود بر دو قسم است : یکی آنکه متعلق بملک و سلطنت است که علم سیاست نامند و دیگر آنچه متعلق بشرایع آسمانی و احکام الهی و دستورهای انبیا و اولیا است که علم نوامیس نامند. (فرهنگ فارسی معین از دستور).
- سیاست منزل ؛ تدبیر منزل . رجوع به تدبیر شود.
- سیاست موازنه ؛ عبارت است از ایجاد تعادل قدرت بین ملل بمنظور منع استیلا و تفوق یکی بر دیگری و در نتیجه برقرار داشتن صلح عمومی .
- سیاست ناقص (ناقصه ) ؛ از فروع سیاست مدنیه و یکی ازاقسام سیاست ملک است که آنرا تغلب خوانند، و غرض ازآن استعباد خلق بود و لازمه اش نیل به شقاوت و مذمت است . (فرهنگ فارسی معین از اخلاق ناصری ).
- سیاست نفسانی (نفسانیه ) ؛ سیاست تهذیب اخلاق و سلوک با اطرافیان و افراد تابع و دوستان است و انجام دادن افعال نیک و کارهایی که بمصلحت مردم باشد. (فرهنگ فارسی معین از اخوان الصفا).
- سیاست وجدانی . رجوع به انواع مشاورات و اساس الاقتباس ص 548 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
(به‌ کسر سین‌‌‌) تدبیر و اصلاح امور٬ مراقبت و اداره مملکت، رعیت‌ داری٬ مردم‌ داری. قانون نشانه سیاست است و هیچ سیاستی بدون قانون اجرا نمی‌شود. هر ...
پاسول. شهربری.
سیاست = شهرآوری ( شهر = کشور و فرمانروایی + آور = جوینده)
زیرَکی - سیاسی = زیرَک گَر - سیاسیون = زیرَک گَران - سیاست مدار = زیرَک مَند - سیاست گذار = زیرکَرت گُذار , ایما(اشاره) به دینکَرت مزدیسناها(زر...
این واژه در سنسکریت صاستره śâstra و به معنی دستور، روش، ساماندهی، تدبیر، مجازات، پیاده سازی قانون می باشد؛ ریشه ی آن صاس می باشد که صرف سوم شخص مفرد آ...
فردوسی در این باره گوید: چـو بـا تـخت، مـنبـر بـرابــر شود، همه نــــام، بـوبکر و عـمَر شـود تــبــه گـــردد آن رنــج‌هــای دراز ...
سیاست مداری. عمل نمودن براساس مصلحت، تدبیر و دوراندیشی. رجوع شود به سیاست و مدار که در اینجا بمعنی نظم و نَسق است (مقایسه شود با بی مدار و کج مدار).
سیاست کردن . [ سیا س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکومت کردن . داوری نمودن . داوری کردن . عقوبت کردن بطور رسوایی و افتضاح . (ناظم الاطباء) : پادشاه...
سیاست راندن . [ سیا س َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات و عقوبت کردن : پس از آن به سیاست راندن حاجت نیاید و ارسلان نیز بازگشت . (تاریخ بیهقی ). و...
سیاست فرمودن . [ سیا س َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات کردن . کشتن : و بعد از آن سلطان سعدالملک را با چند تن دیگر از خواجگان معروف سیاست فرمود...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.