اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بر در

نویسه گردانی: BR DR
بر در. [ ب َ دَ ] (حرف اضافه + اسم ) بالای در. زبر در. || بسوی در. (ناظم الاطباء).
- بر در آمدن ؛ سوی در آمدن . (ناظم الاطباء).
- بر در جلال زدن ؛ کنایه از خشمناک شدن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ) : بر در جلال زدند و ریشش گرفته کشیدند. (نعمت خان عالی از آنندراج ).
- بر در زدن ؛ بیرون شدن . (ناظم الاطباء). کنایه از بیرون رفتن . (آنندراج ) :
شکوفه چو از شاخ او سر زده
غم از صحن این باغ بر در زده .

طغرا (از آنندراج ).


بر در شارع صدقافله ٔ تفرقه است
زود بر در زن از آن خانه که در بسیار است .

صائب (آنندراج ).


- || بیرون راندن . بیرون کردن : پسر او فرخشاه برجای پدر نشست و احوال او.... در اضطراب افتاد و سرهنگان غلبه نمودند و حشم غُز را از شهر بر در زدند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 6).
- || حمله بر در خانه ٔ کسی بردن .
- || متصل ساختن به دهانه ٔ چیزی و مدخل آن ساختن . رجوع به ترکیب بردرزده شود.
- بردرزده ؛ مقفل . قفل بر در آن نهاده :
رسته ها بینم پرمردم و درهای دکان
همه بربسته و بردرزده هریک مسمار.

فرخی .


- || دهانه ٔ کیسه ٔ یا خریطه را یعنی کیسه های محتوی نامه ها را بند کشیدن یا حلقه نهادن و متصل ساختن . نظیر لاک و مهر و نخ کشی شده ٔ امروز در محمولات و کیسه های پستی یا شاید مهر شده با گل مختوم . (یادداشت بخط مؤلف ) : اسکدار بیهقی رسید حلقه ها برافکنده و بر درزده . (تاریخ بیهقی ص 349 چ ادیب ). چاشتگاه اسکداری رسید حلقه افکنده و بردرزده .(تاریخ بیهقی ص 553). استادم آن را بستد و بگشاد و یک خریطه همه بردرزده . (تاریخ بیهقی ص 553). نماز دیگرپیش امیر نشسته بودم اسکدار خوارزم به دیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده ، دیوانبان دانسته بود که هر اسکداری که چنین رسد سخت مهم باشد آن را بیاورد و بگشادم نامه ٔ صاحب برید ما بود. (تاریخ بیهقی ).
- بر در شدن ؛ بیرون شدن . بیرون زدن . بیرون آمدن .
- بردر عرفان زدن ؛ بی حجاب شدن و ترک شرم و حیا کردن . (ناظم الاطباء). از حجاب و شرم برآمدن . (غیاث ).
- بردرنشین ؛ سائل . گدای مقیم بر در خانه ها :
تو هم بر دری هستی امیدوار
پس امید بردرنشینان برآر.

سعدی .


- بر درنهادن ؛ راندن و بیرون کردن . (از ناظم الاطباء). کنایه از بیرون کردن . (آنندراج ). از خانه راندن :
این منم کاختر بصد خواری مرا بردر نهاد
بازم اکنون با هزاران ناز در بر می کشد.

سیداشرف .


کرا مرده از خانه بر در نهند
کرا تاج اقبال بر سر نهند.

نظامی .


زاغ سیاه دل را بر در نهاد بلبل
چون دید دم طاوس گشته پر حواصل .

کمال اسماعیل (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هلاک بر درنهادن . [ هََ ب َ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جدا کردن . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
بردر. [ ب َ دَ ] (اِ) مخفف برادر است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).برادر و سرور. (ناظم الاطباء). رجوع به برادر شود.
بردر. [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان 6 هزارگزی باختر باجگیران و 4 هزارگزی جنوب مرز ایران و شوروی . ک...
در بر. [ دَ رِ ب َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک ، واقع در 24هزارگزی شمال باختری طرخوران . آب آن از چشمه و را...
در بر کردن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درپوشیدن . به بر کردن . لبس : پارسا بین که خرقه دربرکردجامه ٔ کعبه را جل خر کرد.سعدی .
در بر کشیدن . [ دَ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در کنار گرفتن . در آغوش کشیدن : چو لهراسب گفتار دستان شنیدبراو آفرین کرد و در بر کشید. فردوسی .خ...
در بر گرفتن . [ دَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چسبانیدن کسی را بخود رویاروی . (یادداشت مرحوم دهخدا). بغل کردن . التزام . (دهار) (المصادر زوزنی )...
در بر داشتن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) در کنار و بغل داشتن .(ناظم الاطباء). در آغوش داشتن . در کنار خود داشتن .- امثال : هرکه زر دارد دشمن در ...
جامه در بر کردن . [ م َ / م ِ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جامه بر تن کردن . جامه پوشیدن . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.