اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تعس

نویسه گردانی: TʽS
تعس . [ ت َ ] (ع اِ) بدی و دوری و نگون ساری و هلاکی ، یقال : تعساً له . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدی و بدبختی و نحوست . (دزی ج 1 ص 147). تعساً له ؛ یعنی هلاک گرداند خداوند او را و این مفعول مطلق است و عامل آن محذوف . (از اقرب الموارد). تعساً له ؛ هلاکی باد بر او. (دهار).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تعس . [ ت َ ] (ع مص ) بر روی درافتادن و هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک شدن و بر روی درافتادن و خوار گردیدن و الفعل من فتح و سمع یع...
تعس . [ ت َ ع ِ ] (ع مص ) تاعس . نعت است از تَعس . (منتهی الارب ). هلاک شونده و برروی درافتاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تاعس و دو ماده ٔ ق...
تعص . [ ت َ ع َ ] (ع مص ) دردگین شدن اعصاب کسی از بسیاری رفتن : تَعِص َ تَعَصاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزد بع...
تاس . (اِ) تلواسه و اضطراب و بیطاقتی . (برهان ) (ناظم الاطباء). تاس و تاسا و تاسه بمعنی اضطراب و بی طاقتی و اندوه و ملالت و بی قراری (است )...
تاس . (اِخ ) ۞ از شعرای ایتالیا و پدر شاعر معروف و مشهور بهمین اسم . وی بسال 1493 م . متولد شد و بسال 1569 م . درگذشت . چند منظومه ٔ زیبا و اشع...
تاس . (اِخ ) ۞ شاعر مشهور ایتالیا که در «سورانت » ۞ ایتالیا بسال 1554 م . متولد شد و اثر معروفش «بیت المقدس (اورشلیم ) آزادشده » ۞ است که د...
طعس . [ طَ ] (ع مص ) آرامش کردن با زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شهرکی بوده در کرمان. در ناحیه پارس کوهی است که از میان بسا و داراگرد آغاز شود و به سوی خاور می رود تا مرز کرمان. آنگاه روی به شمال نهد تا مرز تاس و رو...
طاس . (اِ) در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث ا...
ده تاس . [ دَه ْ ] (اِ مرکب ) کفش چوبی . (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.