گفتگو درباره واژه گزارش تخلف داس نویسه گردانی: DʼS داس . (اِخ ) ۞ نام مردم طایفه ای که سترابون در کتاب خود از آنان در ردیف مردمان معروف اروپا نام برده است . (ایران باستان ج 1 ص 92). نام سکنه ٔ کشور داسی . رجوع به داسی شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی داس داس . (اِخ ) دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 17هزارگزی شمال باختری قدمگاه . کوهستانی ، معتدل و دارای 5 تن سکنه اس... داس داس . (اِ) ۞ کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان ... داس داس . [ سِن ْ ] (ع ص ) هو داس لا زاک ؛ او کم شونده است نه گوالنده . (منتهی الارب ). داس داس . (اِخ ) ۞ نام اصلی مردم سرزمین پنجاب و سند در برابر آریائیها معنی کلمه در ریگ ودا اهریمنی و وحشی است مقابل آریائی . || نام کشور د... سوئی داس سوئی داس . (اِخ ) ۞ از لغت نویسان یونان است که وطن اصلی و زمان حیات وی معلوم نیست . برخی معتقدند که در حدود قرن دهم قبل از میلاد میزیس... داس درو داس درو. [ س ِ دِ رَ / رُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داسی خاص بریدن غلات . رجوع به داس شود. || درو شده به داس . دروده بداس . (شعوری ج 1 ... داس دره داس دره . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی ،سردسیر دارای 170 تن سکنه . آب ... داس زرین داس زرین . [ س ِ زَرْ ری ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه نو است که به عربی هلال گویند. (برهان ). زورق سیمین . داس قلعه داس قلعه . [ ق َ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . در 21هزارگزی خاوری گل تپه و 3هزارگزی شمال کوهین . کوه... داس کیلیون داس کیلیون . [ یُن ْ ] (اِخ ) ۞ کرسی فریگیه ٔ سفلی که ایالتی در ساحل هلس پونت بوده است به آسیای صغیر در دوران هخامنشیان و بعد. و ظاهراً ا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود