گفتگو درباره واژه گزارش تخلف داس نویسه گردانی: DʼS داس . (اِخ ) ۞ نام مردم طایفه ای که سترابون در کتاب خود از آنان در ردیف مردمان معروف اروپا نام برده است . (ایران باستان ج 1 ص 92). نام سکنه ٔ کشور داسی . رجوع به داسی شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی داس و دلوس داس و دلوس . [ س ُ دَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی ضایع و ابتر و دورافکندنی مانند خار و خس ، خاش و خماش و امثال آن . (برهان ). آشغال . تباه ... داس سی لیوم داس سی لیوم . (اِخ ) ۞ نام محلی به آسیای صغیر. ظاهراً نزدیک پلفلاگونیه و کرسی ایالت فریگیه ٔ سفلی یا فریگیه ٔ هلس پونت . (ایران باستان ج 2... ژیرار داس وس ژیرار داس وس . [ دُ اُ وُ ] (اِخ ) نام خاورشناسی طابع کتاب التنازع و التخاصم بین بنی امیة و بنی هاشم با مقدمه ای به زبان آلمانی بسال 1888 ... دعس دعس . [ دَ ] (ع مص ) آکندن خنور. (از منتهی الارب ). پر کردن ظرف را. (از اقرب الموارد). || سخت سپردن . (از منتهی الارب ). پای نهادن بر چیزی... دعس دعس . [ دَ ] (ع اِ) نشان . (منتهی الارب ). اثر. (اقرب الموارد). || (ص ) طریق دعس ؛ راه بسیارنشان و سپرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).... دعس دعس . [ دِ ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ). قطن . (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ مدور. لغتی است در دعص . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و ... داص داص . (اِ) مهره ٔ کبود باشد که در گردن استر و بر پالان نهند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 227). دأث دأث . [ دَ ] (اِخ ) نام محلی است در تهامة. (معجم البلدان ). دأث دأث . [ دَ ءْ آ ] (اِخ ) نام موضعی است . گفته اند: اصدرها عن طثرة الدأث . رجوع به معجم البلدان شود. دأث دأث . [ دَ ءَ ] (ع اِ) ج ِ دأثاء. (منتهی الارب ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود