داص
نویسه گردانی:
DʼṢ
داص . (اِ) مهره ٔ کبود باشد که در گردن استر و بر پالان نهند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 227).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
دأص .[ دَ ءَ ] (ع مص ) فیریدن و سخت شادان شدن . || آکنده گوشت شدن شتران از فربهی . (منتهی الارب ).
داس . (اِخ ) دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 17هزارگزی شمال باختری قدمگاه . کوهستانی ، معتدل و دارای 5 تن سکنه اس...
داس . (اِ) ۞ کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان ...
داس . [ سِن ْ ] (ع ص ) هو داس لا زاک ؛ او کم شونده است نه گوالنده . (منتهی الارب ).
داس . (اِخ ) ۞ نام اصلی مردم سرزمین پنجاب و سند در برابر آریائیها معنی کلمه در ریگ ودا اهریمنی و وحشی است مقابل آریائی . || نام کشور د...
داس . (اِخ ) ۞ نام مردم طایفه ای که سترابون در کتاب خود از آنان در ردیف مردمان معروف اروپا نام برده است . (ایران باستان ج 1 ص 92). نام ...
دعص . [ دَ ] (ع مص ) کشتن گرما کسی را یا عام است . (از منتهی الارب ). بقتل رساندن . (از اقرب الموارد). || لگد زدن . (از منتهی الارب ). || ...
دعص . [ دِ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد یا پشته ٔ ریگ مجتمع یا پشته ٔ خرد از ریگ . (از منتهی الارب ). تپه از ریگ و شن گرد آمده . (از اقرب الموارد). ...
دعص . [ دِ ع َ ] (ع اِ) ج ِ دِعصة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به دعصة شود.
دعث . [ دَ ] (ع مص ) باریک نمودن خاک برزمین به دست یا پا. (از منتهی الارب ). نرم کردن خاک بر روی زمین بوسیله ٔ پا یا بوسیله ٔ دست و غیر ...