اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رحال

نویسه گردانی: RḤAL
رحال .[ رِ ] (ع اِ) نوعی از فرش و گستردنی . (ناظم الاطباء). گستردنی یمنی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). گستردنی یمنی یا آنکه در یمن ساخته شود. (از اقرب الموارد). || ج ِ رَحْل . (منتهی الارب ). ج ِ رَحْل . بارها. (حاشیه ٔ دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ). || ج ِ رحل که به معنی کوچ کردن و پالان شتر است . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به رحل شود. || یا ابن ملقی الرحال ؛ در شتم گویند. (ناظم الاطباء). || آنچه برای سفر مهیا کنند :
پس به گردونش نهاد او و عیال او
گاو و گردون بکشیدند رحال او.

منوچهری .


او را بشکست و اموال و رحال و اثقال او برگرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 390).
فکندم رحال و زمام جنیبت
و الهمت بالنحر و النحر واجب .

(منسوب به حسن متکلم ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
رحال . [ رَح ْ حا ] (ع ص ) ماهر و نیک دانا در پالان نهادن و سوار شدن شتر. (ناظم الاطباء). نیک دانا و ماهر در پالان نهادن . (آنندراج )(منتهی ال...
رحال . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 8 تن . آب آن از چشمه . محصولات آن غلات و حبوب و صنایع دستی آنج...
رهال . [ رَهَْ ها ] (ع ص ) ظاهراً به معنی سست و خرفت است ، ازرهل به معنی سست و جنبان شدن گوشت بدن : بدان منگر که رهالم به کار خویش م...
رهال .[ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در جنوب باختری بخش . که از شمال به دهستان فرورق ، از جنوب ...
رهال . [ رَ ] (اِخ ) دهی است ، مرکز دهستان رهال از بخش حومه ٔ شهرستان خوی . دارای 319 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قطور. محصول عمده ٔ آنجا غ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.