اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شمس

نویسه گردانی: ŠMS
شمس . [ ش َ ] (ع مص ) آفتابناک شدن روز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). با آفتاب شدن روز. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || دشمنی برآوردن کسی را: شمس له . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) التتمش . از سلاطین مملوک (غوریان ) دهلی (هند) (جلوس 607- 633 هَ . ق .). وی بزرگترین فرد سلاطین مملوک دهلی ...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) الیاس شاه . ازسلاطین آل الیاس در بنگاله (جلوس 740-746 هَ . ق .). وی به بنگاله ٔ غربی قناعت کرد. (فرهنگ فا...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) امام محمد سهروردی . مؤلف تاریخ حکما است و آدم و شیث و ادریس علیهم السلام را داخل اهل حکمت داشته و افت...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) شمس اوزجندی . قاضی شمس الدین منصوربن محمود از شعرا و فضلای مشهور زمان خود بود و به صدرالشریعه شهرت داشت ....
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) اول ، محمد از پادشاهان آل کرت (جلوس 643-676 هَ . ق .). ملک رکن الدین پادشاه کرت دخترزاده ٔ خویش شمس الدین ...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ )ایلدگز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ایلدگز شود.
شمس الدین . [ ش َ سُدْدی ] (اِخ ) بردعی . متخلص به حمدی و مشهور به ملازاده و بردعی زاده از فرزندان مولانا محمد بردعی است که حاشیه ٔ او بر شر...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) بغدادی یا بخارایی ۞ محمدبن مؤید الحداد، و او را شمس خاله یا شمس الدین خاله گویند. با ضیاءالدین فارسی خ...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) تبریزی . شمس تبریزی . رجوع به شمس تبریزی شود.
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) جوینی . جد خواجه شمس الدین محمد جوینی وزیر اباقاخان بود. رباعی زیر از اوست :چون بی رخ دلبر است ایام بهار...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.