اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طاوس

نویسه گردانی: ṬAWS
طاوس . [ وو ] (اِخ ) موضعی است در نواحی بحر فارس ، که غُلاّب حضرمی مالک آنجا بود، از طریق دریا لشکری بدان جای گسیل کرد، چون خلیفه ٔ وقت (عمربن الخطاب ) اجازه ٔچنین امری بدو نداده بود، بر او خشم گرفت . و او را از شغل بازداشت ، او نیز شبانگاه بسوی کوفه نزد سعدبن ابی وقاص که از یارانش بود شد، سعد نیز او را معاضدت میکرد تا آنکه در ذی قار کشته شد. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
طاوس پیکر. [ وو پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) با پیکری چون پیکر طاوس . با اندام زیبا و رنگارنگ : دگر ره لعبت طاوس پیکرگشاد از درج لؤلؤ تنگ شکر....
طاوس جمال .[ وو ج َ ] (ص مرکب ) بزیبائی طاوس . بجمال طاوس : تا غزالی صید کند یا طاوس جمالی در قید آرد.(سندبادنامه ص 259).
طاوس خرام . [ وو خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده چون طاوس . با رفتار طاوس .
طاوس خلد. [ وو س ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از حور و غلمان بهشتی باشد. (برهان ).
طاوس فلک . [ ووس ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است ، چنانکه زاغ کنایه از سیاهی شب است : چو طاوس فلک بگریخت در باغ ب...
طاوس کردار. [ وو ک ِ ] (ص مرکب ) با کردار طاوس . با رفتار طاوس : بدین طاوس کرداری همائی روان شد چون تذروی در هوائی .نظامی .
طاوس ملائک . [ وو س ِ م َءِ ] (اِخ ) طاوس الملائکة. لقب جبرائیل : طاوس ملائک بنوا مدح تو خوانداندر قفس سدره چو قمری و چو دراج . سوزنی .طاوس ...
طاوس علیین . [ وو س ِ ع ِل ْ لی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طاوس بهشتی : پس برآمد پوستش رنگین شده که منم طاوس علیین شده .مولوی .
طاوس یمانی . [ وو س ِ ی َ ] (اِخ ) ابن کیسان الخولانی الهمدانی الیمانی اهل یمن و از ابناءالفرس است . یکی از اعلام تابعین بشمار است ، از اب...
سیدابن طاوس . [ س َی ْ ی ِ دِ ن ِ وو ] (اِخ ) رجوع به احمدبن موسی بن طاوس شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.