اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طاوس

نویسه گردانی: ṬAWS
طاوس . [ وو ] (اِخ ) موضعی است در نواحی بحر فارس ، که غُلاّب حضرمی مالک آنجا بود، از طریق دریا لشکری بدان جای گسیل کرد، چون خلیفه ٔ وقت (عمربن الخطاب ) اجازه ٔچنین امری بدو نداده بود، بر او خشم گرفت . و او را از شغل بازداشت ، او نیز شبانگاه بسوی کوفه نزد سعدبن ابی وقاص که از یارانش بود شد، سعد نیز او را معاضدت میکرد تا آنکه در ذی قار کشته شد. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
طاوس آتش پر. [ وو س ِ ت َ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است و آن را طاوس مشرق خرام نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ). کنایه از آ...
طاوس قزوینی . [ وو س ِ ق َزْ ] (اِخ ) امام برهان الدین ابراهیم بن محمدبن ابی المکارم قزوینی . او راست : کتاب اربعین .
طاوس سمنانی . [ وو س ِ س ِ ] (اِخ ) خواجه قطب الدین طاوس سمنانی . بنا بروایت مؤلف دستورالوزراء، در دارالوزاره ٔ سمنان ، دو قبیله از سایر متوطن...
طاوس العرفاء. [ وو سُل ْ ع ُ رَ ] (اِخ ) نزد طایفه ٔ یزیدیه ، شیطان را طاوس العرفاء خوانند.
طاوس العلماء. [ وو سُل ْ ع ُ ل َ ] (اِخ ) لقب ابوالقاسم جنید. یکی از بزرگان و مشاهیر متصوفه . رجوع به جنید شود. (از کشف المحجوب هجویری ).
طاوس الملائکة. [ وو سُل ْ م َ ءِ »َ ] (اِخ ) لقب جبرائیل .
طاوس وار رفتن . [ وو رَ ت َ ] (مص مرکب ) نوعی از ورزش کشتی گیران که واژگونه شده خود را مثل طاوس رقصان کنند، و آن رادر عرف هند، مورچال خوا...
طاوس الحرمین . [ وو سُل ْ ح َ رَ م َ ] (اِخ )حمداﷲ مستوفی در ذیل کلمه ٔ ابرقو گوید: و از مزار اکابر در آنجا طاوس الحرمین است ، و آن تربت را خاصی...
چتر طاوس زدن . [ چ َ رِ وو زَ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح کشتی گیران ، استادن و پاها را بسوی پشت خم کردن و همین قسم رفتن است . (آنندراج ). ن...
قلعه تخت طاوس . [ ق َ ع َ ت َ وو ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 41هزارگزی شمال زرقان و کنار شوسه ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.