اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عون

نویسه گردانی: ʽWN
عون . [ ع َ ] (ع مص ) میانه سال گردیدن زن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). «عون » شدن زن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) یاری و مددکاری . (غیاث اللغات ). مددکاری و دستگیری و حمایت و اعانت . (ناظم الاطباء) :
بلند حصنی دان دولت ودرش محکم
به عون کوشش بر دَرْش مرد یابد بار.

(از تاریخ بیهقی ص 277).


اکنون آن شرط نگاه دارم بمشیة اﷲ و عونه . (تاریخ بیهقی ).
از حفظ و عون یزدان در سرد و گرم دهر
بر شخص عالی تو شعار و دثار باد.

مسعودسعد.


قوت گرفت و قوت او هست برفزون
از عون و رای پیر تو بخت جوان ملک .

مسعودسعد.


بزرگ بارخدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه ٔ عونی چو بخت اصل نجاح .

مسعودسعد.


ای سپاه حق به عون رای تو
کرده بر لشکرگه باطل کمین .

خاقانی .


ترکیب آب و خاک به عون بقاش باد
تا بر بساط خاک سر آید زمان آب .

خاقانی .


آن را که عون و نصرت ایزد مدد دهد
افلاک جمله عدّت و اجرام لشکر است .

ظهیر.


امید در عون باری تعالی و اقبال ایام دولت بست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225).
حساب طالع از اقبال کردش
به عون طالع استقبال کردش .

نظامی .


بخواهم که شاها عنایت دهی
که باشد مرا عون تو پرّ و بال .

کشفی .


- بعون اﷲ ؛ به یاری خداوند : چنانک یاد کرده آید بعون اﷲ تعالی و حسن توفیقه . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 111). بعون اﷲ عزوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش را نیازردم . (گلستان ).
- عون الهی ؛ استعانت و دستگیری خداوند. (ناظم الاطباء).
|| (اِ) پشتیبان و یاری گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشتیبان در کار و یارگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، أعوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عرب گوید: جأت السنة و جاء معها أعوانها؛ یعنی خشک سالی آمد و یاران آن (ملخ و گرگ و بیماری ) نیز آمدند. (از اقرب الموارد) :
جلال دولت عالی محمد محمود
که عون و ناصر او باد جاودان یزدان .

فرخی .


فرعونیان بی فر و عونند لاجرم
اصحاب بینش ید بیضای من نیند.

خاقانی .


نی به سحر ساحران فرعونشان
می کشید وگشت دولت عونشان .

مولوی .


|| خادم . (اقرب الموارد). خدمتگزار. نوکر. خدمتکار. || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اون . [ اَ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب ). ج ، آونة. (منتهی الارب ).
اون . [ اِ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب ).
اون . (ع اِ) ج ِ اِوان . صفه ٔ بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ایوان .
اون . [ ] (ترکی ، اِ) آواز. (شرفنامه ٔ منیری ).
آون . [ وَ ] (ص ، اِ) مخفف آونگ . نگون . معلق . آویزان . آویخته . دروا.- آون کردن میوه ؛ به آونگ کردن آن : همه مردم از دانه خرمن کنندز انگ...
آون . [ وِ ] (اِ) در لهجه ٔ عرب اندلس «ابن » بوده و از اینرو کنیه ها مَبْدُوّ بابن عربی که از آن طریق داخل مغرب شده است بهمان صورت باقیس...
آون پاس . [ وِم ْ ] (اِخ ) ۞ آوِمْپاس . مصحف نام ابن باجه ، نزد مردم اروپا.
(ترکی،اِ) فرماندۀ یک واحد نظامی شامل ده سرباز. امر نمودم که چون ده نفر سپاهی اصیل کارکرده جمع آیند، یکی از ایشان که به جوهر شجاعت و مردی مخصوص باشد، ...
رابرت اوون (به انگلیسی: Robert Owen) (زاده ۱۴ مه ۱۷۷۱ - درگذشته ۱۷ نوامبر ۱۸۵۸) یک اصلاح‌گر سوسیالیست اهل ولز بریتانیا و یکی از بنیادگذاران جنبش سوسیا...
تیموله اون . [ م ُ ل ِ اُ ] (اِخ ) ۞ از سران دولت یونان قدیم (410-336 ق .م .) و آزادکننده ٔ سیراکوس است . وی به قانون و آزادی بحدی عشق می...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.