اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عینة

نویسه گردانی: ʽYN
عینة. [ ن َ ] (ع اِ) وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عبارتست از اینکه شخصی نزد شخص دیگر رود و وامی طلب کند. وام دهنده به طمع سودی که از راه وام دادن به دست نمی آید به دادن وام راغب نگردد و گوید این جامه را که بیش از ده درهم ارزش ندارد به دوازده درهم به تو بفروشم ، مشروط بر اینکه قیمت آن را در فلان موعد بپردازی . و بدینوسیله دو درهم برای خود سود در نظر گیرد در برابر مدتی که برای ادای دین مدیون معین کرده است .(از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد). || بهای پیشین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سلف و بهای پیشین . (ناظم الاطباء). سلف . (اقرب الموارد). نسیه . (دهار). || بهترین و برگزیده ٔ شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیکو و برگزیده از مال ، بمعنی عیمة: خرج فی عینة ثیابه ؛ با لباسهای نیکوی خود خارج شد. و «عینةالخیل »؛ نیکو از اسبان . (از اقرب الموارد). || ماده ٔ جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده ٔ جنگ وکارزار. (ناظم الاطباء). مادةالحرب . (اقرب الموارد). || گرداگرد چشم گوسپند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، عین . (اقرب الموارد). || ثوب عینة (بصورت اضافه )؛جامه ٔ نیک روگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ نیکو در نگاه چشم . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
آینه گر. [ ی ِ ن َ / ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) سازنده ٔ آینه : شاگردی عبارت و خط تو کرده اندهم صبح آینه گر و هم شام مشک سای .کمال اسماعیل .
آینه لی .[ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: آینه + «لی »ترکی ، به معنی دارا و دارنده ) قسمی تفنگ در قدیم .
آینه ور. [ ی ِ ن َ / ن ِ وَ ] (اِخ ) قصبه ٔ ناحیه ٔ بندپی به طبرستان .
نیم آینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در دو بیت زیر از مجیر آمده و معنی آن معلوم نشد و احتمالاً آینه ٔ کوچکی بوده است : ای دلت از نه فلک ...
هفت آینه . [ هََ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت کوکب باشد که سبعه ٔ سیاره است . (آنندراج ) (برهان ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
آینه گری . [ ی ِ ن َ / ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) حرفه ٔ آینه گر.
آینه گون .[ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) چون آینه . رخشنده . صافی .
آینه دار. [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه آینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن در آن بینند : ای آفتاب آینه دار جمال تومشک سیاه مجمره ...
آینه کار. [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه آینه کاری کند.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.