مدنی
نویسه گردانی:
MDNY
مدنی . [ م ُ دُ ] (ص نسبی )منسوب به مدن به معنی شهرها. رجوع به مَدَنی شود.
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
مدنی . [ م ُ نا ] ۞ (ع ص ) مرد ضعیف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مدنی . [ م ُ ](ع ص ) نزدیک شونده . رجوع به ادناء شود. || نزدیک گرداننده . (ناظم الاطباء). رجوع به ادناء شود.
مدنی . [ م ُدْ دَ ] (ع ص )نزدیک گردنده . (آنندراج ). نزدیک شده . (ناظم الاطباء).
مدنی . [ م ُ دَن ْ نی ] (ع ص )آنکه نزدیک می گرداند و سبب نزدیک شدن می گردد. رجوع به تدنیة شود. || آنکه جستجو می کند در کارهای خرد و بزرگ ...
مدنی . [ م َ دَنی ی / م َ دَ ] (ص نسبی ) باشنده ٔ شهر. (از غیاث اللغات ). شهری . شهرباش . حضری . مدری . قراری . ساکن حضر. ساکن شهر. مقابل بدوی ....
مدنی . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب است به مدینه که به معنی شهر است عموماً و شهر یثرب خصوصاً. و در نسبت به مدینه خلاف است که مدنی باید گ...
مدنی ٔ. [ م ُ ن ِءْ ] (ع ص ) مرتکب شونده ٔ عیب و نقص . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش تازى (اربى) ست ولى سرچشمه اش پارسى ست. واژه ى مدینة را تازیان (اربان) از واژه مَدینا/مُدینا/مَدینک Madina/Modina/M...
عمر مدنی . [ع ُ م َ رِ م َ دَ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص زهری مدنی . وی از جانب عبیداﷲبن زیاد با چهارهزار لشکری برای جنگ با دیلمیان رهسپار ...