اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معین

نویسه گردانی: MʽYN
معین . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ع ون ») یار. (دهار). یاری دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). یاریگر و مددکارو یار و یاور و دستگیر. (ناظم الاطباء) :
از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست
دولت معین اوست خداوند یار اوست .

منوچهری .


چو یکسر معین تو گشتند دیوان
وز ابلیس نحس لعین مستعینی .

ناصرخسرو.


چو تیغ علی داد یاری قرآن
علی بود بی شک معین محمد.

ناصرخسرو.


بدین امید عمری می گذاشتم که ... یاری و معینی به دست آرم . (کلیله و دمنه ). یار و معین از تو بیش دارد. (کلیله و دمنه ). به هر طرفی می نگریست تا مگر ناصری یا معینی پیدا آید البته هیچکس را ندید.(جوامع الحکایات ).
در میان حق و باطل فرق کن
باش چون فاروق مر حق را معین .

خاقانی .


ای ملکوت و ملک داعی درگاه تو
ظل خدایی که باد فضل خدایت معین .

خاقانی .


نگاهدار و معینت خدای بادکه هرگز
بجز خدای نباشد نگاهدار معین را.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
معین آباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش وارداک است که در شهرستان مشهد واقع است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
محمد مُعین. «دکتر محمد معین», «استاد محمد معین»، یکی از شخصیت های برجسته و ارزشمند در تاریخ نچندان دور ادبی و فرهنگی ایران است. وی در ۹ اردیبهشت ۱۲۹۷ ...
محمّد معین (۹ اردیبهشت ۱۲۹۷ در رشت - ۱۳ تیر ۱۳۵۰) استاد زبان فارسی و پدیدآورندهٔ فرهنگ معین. محتویات [نمایش] زندگینامه [ویرایش] کودکی [ویرایش...
دُولَت مَعَین یکی از قدیمی‌ترین دولتهای عربی است که در یمن برپا شده‌است، وآغاز این دولت تقریباً از سال ۱۳۰۰ قبل از میلاد تا انقراض آن در سال ۶۳۰ قبل ا...
محمّد معین (۹ اردیبهشت ۱۲۹۷ در محلهٔ زرجوب رشت[۲][۳] – ۱۳ تیر ۱۳۵۰ در تهران) یکی از محققان برجسته و پدیدآورندهٔ یکی از مهمترین واژه‌نامه‌های فارسی یعن...
معین شدن . [ م ُ ع َی ْ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تعیین شدن . معلوم شدن : تا خادم نیکبخت معین شود. (اوصاف الاشراف ص 9).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
معین الملک . [ م ُ نُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابن علی ملقب به معین الملک یا معین الدوله اصم . از اوست :سگ در این روزگار بی فرجام بر چنین مهتری شرف ...
معین کردن . [ م ُ ع َی ْ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعیین کردن . مقرر کردن : پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان ). به اکرامم د...
معین نایب . [ م ُ ی ِب ْ ] (اِ مرکب ) درجه ای از نظام سابق ایران معادل «استوار» در نظام امروز.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.