اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نحی

نویسه گردانی: NḤY
نحی . [ ن َح ْی ْ / ن ِح ْی ْ / ن ُح ْی ْ ] ۞ (ع اِ) خیک ، یا به خصوص مشک روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مشک که از پوست گوسپند سازند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). مشک روغن . (غیاث اللغات از صراح ) (مهذب الاسما). خیک روغن از پوست بزغاله ٔ رسیده . (فرهنگ خطی ). عکة. (یادداشت مؤلف ). ج ، انحاء، نحاء، نُحی ّ.
- نحیین ؛ تثنیه ٔ نحی است . منه المثل : اشغل من ذات النحیین ؛ یقال هی امراءة من تیم اﷲبن ثعلبةتبیع السمن فی الجاهلیة فجائت بنحیین من سمن فأتاها رجل من انصار اسمه خوات بن جبیر فساومها فحلت نحیاًمملواً فقال امسکیه حتی انظر الی غیره ثم حل آخر و قال لها امسکیه فلما شغل یدیها ساورها فقضی منها ما اراد و هرب ثم اسلم الانصاری و شهد بدراً فقال له رسول اﷲ یا خوات کیف شراوک و تبسم رسول اﷲ (ص ) فقال یا رسول اﷲ قد رزق اﷲ خیراً و اعوذ باﷲ من الحور بعد الکور. (منتهی الارب ). در مثل است : اشغل من ذات النحیین ؛ یعنی گرفتارتر از خداوند دو خیک ، و آن چنان بود که زنی از قبیله ٔ تیم اﷲبن ثعلبه در جاهلیت روغن میفروخت . مردی از انصار به نام خوات بن جبیر برای خرید روغن نزداو رفت و او را تنها دید، طمع در وی بست ، او را گفت تا سر خیکی بگشاید. چون بدان نگریست گفت : بگیر که روغنی به از این خواهم . زن خیکی دیگر گشود، مرد بدان نگریست و گفت : بگیر که این را نیز نخواهم . چون هر دودست زن را مشغول ساخت بر او جست و کام خود حاصل کرد. پس جیش گران گسیل کرده امر فرمودند... که از دو جانب او را «اشغل من ذات النحیین » مشغول کار رزم و پیکار سازند. (دره ٔ نادره چ شهیدی متن و حاشیه ص 566). و رجوع به مجمع الامثال میدانی و ثمارالقلوب ص 234 و ناظم الاطباء شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
نحی . [ ن َح ْی ْ ] (ع مص ) دوغ زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زایل کردن چیزی را. || برگردانید...
نحی . [ ن َ حا ] (ع اِ) سبوی گلین که در آن شیر اندازند جهت دوغ زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نوعی از خرمای تر. (منتهی الارب ) (آنند...
نحی . [ ن َ حی ی ] (ع ص ) ابل نحی ؛ شتر دورکرده . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِ نَحی ̍. رجوع به نَحی ̍ شود.
نحی . [ ن ُ حی ی ] (ع اِ) ج ِ نحْی . رجوع به نحْی شود.
نهی . [ ن َهَْ ی ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة). وازدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازداشت...
نهی . [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] (ع اِ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن . (منتهی الارب ). آبگیر درشت . (مهذب الاسماء). غدیر یا مانند آن . (از اقرب الم...
نهی . [ ن َ هی ی ] (ع ص ) مرد به پایان خردمندی رسیده . (منتهی الارب ). رجل نهی ، متناهی العقل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهیاء. || ...
نهی . [ ن ُ ها ] (ع اِ) ۞ ج ِ نهیة به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نُهْیَة شود. || عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلا...
نهی . [ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) النَهی و النِهی به صورت اتباع ، متناهی العقل ، گویند: هو نَه و نِه . ج ، نَهون ، نِهون . (از اقرب الموارد) (از متن ال...
نهی . [ ن ِ ها ] (ع اِ) زجاج . (اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.