اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نحی

نویسه گردانی: NḤY
نحی . [ ن َ حا ] (ع اِ) سبوی گلین که در آن شیر اندازند جهت دوغ زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نوعی از خرمای تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا). || تیر پهن پیکان . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، انحاء، نَحی ّ، نحاء.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
نحی . [ ن َح ْی ْ ] (ع مص ) دوغ زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زایل کردن چیزی را. || برگردانید...
نحی . [ ن َح ْی ْ / ن ِح ْی ْ / ن ُح ْی ْ ] ۞ (ع اِ) خیک ، یا به خصوص مشک روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مشک که از پوست ...
نحی . [ ن َ حی ی ] (ع ص ) ابل نحی ؛ شتر دورکرده . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِ نَحی ̍. رجوع به نَحی ̍ شود.
نحی . [ ن ُ حی ی ] (ع اِ) ج ِ نحْی . رجوع به نحْی شود.
نهی . [ ن َهَْ ی ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة). وازدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازداشت...
نهی . [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] (ع اِ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن . (منتهی الارب ). آبگیر درشت . (مهذب الاسماء). غدیر یا مانند آن . (از اقرب الم...
نهی . [ ن َ هی ی ] (ع ص ) مرد به پایان خردمندی رسیده . (منتهی الارب ). رجل نهی ، متناهی العقل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهیاء. || ...
نهی . [ ن ُ ها ] (ع اِ) ۞ ج ِ نهیة به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نُهْیَة شود. || عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلا...
نهی . [ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) النَهی و النِهی به صورت اتباع ، متناهی العقل ، گویند: هو نَه و نِه . ج ، نَهون ، نِهون . (از اقرب الموارد) (از متن ال...
نهی . [ ن ِ ها ] (ع اِ) زجاج . (اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.