اجازه ویرایش برای همه اعضا

مرحوم بهمنیار 1

نویسه گردانی: MRḤWM BHMNYAR
"مرحوم بهمنیار استاد فقید دانشگاه رحمه اللّه هفده سال پیش الأبنیة عن حقائق الأدویة (روضة الأنس و منفعة النفس) موفق الدین ابو منصور علی الهروی را با نوشتن حواشی و تعلیقاتی برای چاپ توسط انتشارات دانشگاه تهران آماده و مشکلات آن را تا حد امکان حل کرده بود امّا متأسّفانه نسخه ماشین‌شده اصل که متضمن تعلیقاتی نیز بوده است، اکنون در دست نیست و این هم از بازیهای حیرت‌زای روزگار است که کتابی در عرض هزار سال باقی می‌ماند و بدست آیندگان می‌رسد و باز همان کتاب در عرض هفده سال از دست می‌رود. بهر صورت این چاپ چون از روی نسخه ثانی ماشین شده است تعلیقات را فاقد است و فقط با حواشی مرحوم بهمنیار انتشار می‌یابد." .... و نیز ذکر این نکته ضروری است که با این چاپ هنوز هم حقّ کتاب چنانکه باید ادا نشده است و وقتی حقّ آن کاملا ادا می‌شود که:
1 - چاپ حاضر با چاپ عکسی خطّ اسدی توأم شود (تا رسم الخطّ کتاب و مخصوصا تلفّظ کلمات چنانکه در کتاب آمده است معلوم شود. مثلا در این کتاب، دوّم را دوم، سیّم را سیم، شش را شش، روغن را روغن، گوز (بمعنی گردو) را گوز، بباید را بباید، بشکند را بشکند، سطبر را سطبر اعراب گذارده است و کلمات تبش و چربش و گشنیز را بهمین صورتی که معربا نوشته شده است اعراب کرده است و بسیاری از این تلفّظها با تلفّظ امروزی معمول در تهران فرق دارد، چنانکه در کلمه بیفزاید هم روی ف سه نقطه گذارده است که این خود علامت تلفّظ خاصی است و البتّه نقل همه این علامات و خصوصیات بعلّت نبودن حروف و نشانه در چاپخانه کاری دشوار است درصورتی‌که با چاپ عکسی کاملا واضح می‌شود.) 2- مقدّمه لاتینی چاپ اروپا ترجمه و بدان ضمیمه شود.
3- نام علمی گیاهانی که در این کتاب ذکر شده است، براساس گیاه‌شناسی جدید تهیه و بدان اضافه شود. 4- نقشه رنگینی از گیاهان مذکور در کتاب، به کتاب ضمیمه شود.
این دو خواسته با امکانات امروز بر آوردنی است. چنین کنم و بیشتر. م. و. د.
آبنوس . (اِ) (از یونانی ابنس و یا عبری هابن و یا آرامی آب نوسا) چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام . و آن درخت شبیه بعناب است و ثمر آن مانندانگور زرد و باحلاوت ، برگش چون برگ صنوبر و عریض تر از آن و خزان نمی کند و تخمش مانند تخم حنا. قسم هندی با خطوط سفید و قسم حبشی سیاه و صلب و املس . شیز. (ربنجنی ). شیزی ̍. شیزی ، قسمی از آن تیره تر باشد و آن را آبنوس سیاه و ساسم خوانند. (زمخشری ). و این قسم چون املس بود اجود اقسام آبنوس است . و قسمی روشن تر که آن را آبنوس سپید، آبنوس پیسه ، ملمع و ملمعه گویند. چغ. ساج . (از زمخشری ). رجوع به ساج شود.
/////////////
آبنوس درختی است از تیره خرمالوئیان که در هند و ماداگاسکار و جزیره موریس می‌روید. این درخت شبیه به عناب است و میوه آن مانند انگور زرد است و برگ آن مانند برگ صنوبر و عریض‌تر از آن است و تخمش مانند تخم حنا است. نوع هندی آن با خطوط سفید و نوع حبشی آن سیاه است.

چوب آبنوس تیره‌رنگ و با چگالی بسیار بالاست بطوری که در آب فرو می‌رود. از این چوب در ساخت قطعات سازهای گوناگون استفاده می‌شود. چوب آبنوس از گرانترین چوب‌های دنیا است و در صنایع مبلمان نیز کاربرد ویژه‌ای دارد.
گونه‌ها
درخت خرمندی که در جنگل‌های شمال ایران یافت می‌شود از خانواده آبنوس است.
آبنوس دروغی که شجرةالنحل، قصاص و قطیس نیز نامیده می‌شود، درختی است از پروانه‌واران (خرمالوئیان).
آبنوس کیانی درختی است از تیره پروانه‌واران (خرمالوئیان)، مخصوص نواحی معتدل.
//////////////
أبنوس أو أبنوز (بالإنجلیزیة: Ebony) وهو خشب أسود صلب یمکن صقله لدرجة اللمعان المعدنی.
محتویات
موطن الأبنوس
تنمو اشجار الابنوس فی الیابان و اندونیسیا والفلبین وجزر الهند الشرقیة والهند وسریلانکا، ومدغشقر وجنوب أفریقیاو جنوب السودان وأمریکا الجنوبیة وأمریکا الشمالیة.
أنواع الأبنوس[عدل]
لب خشب الابنوس الخشب الجوفی غامق اللون اما خشب النسغ فانه ضارب إلى الرمادی أو أبیض ضارب إلى الوردی ولب خشب الأبنوس اعلاه صلب ناعم الصقل وسهل النحت یتحمل الابنوس کذلک التلمیع المکثف ویکون لب الخشب مو بعض أنواع الابنوس بنیا قاتما بدلا من الأسود وقد یکون بخطوط ذات الوان مختلفة کالبنی الخفیف أو الأصفر أو الأحمر. وقد یکون الصمغ الصلب الموجود فی انسجة لب الخشب سببا فی هشاشة الابنوس وقابلیته للکسر وهذا یجعله سهل التشکیل والتصنیع والنحت وهناک أنواع من الابنوس هی اشجار البرسیمون ولکن لهذه الأشجار لب أسود بمقدار قلیل جدا لذلک فلیس لها قیمة تجاریة وتستخدم الطبقة الخارجیة الصلبة من خشب البرسیمون الأمریکی لصنع مشابک ورؤوس خشبیة لمضارب الجولف ویستخدم الابنوس بصورة أساسیة فی صنع مفاتیح البیانو السوداء والنای ومقابض السکاکین والفرش والتلبیسات الخشبیة على الاثاث ومجسامات أغراض جمالیة أخرى
///////
עץ שחור או הָבְנֶה (קרי: הוֹ‏בְנֶה; שם מדעי: Diospyros ebenum; נקרא גם "אבוני" (ebony) למרות שמושג זה מציין גם עצים שחורים אחרים, בעיקר הכוונה אל ההובנה), הידוע גם כהובנה הודית או כהובנה סרי לנקית (בהתאם למוצאו), הוא עץ מסוג Diospyros. העץ, המשמש כחומר גלם, הוא כבד ושחור. העץ הוא ירוק-עד וגודלו בינוני. בממוצע, גובהו כ-20-25 מטר, אורך עליו כ-6-15 ס"מ ורוחבם כ-3-5 ס"מ. פרותיו בקוטר של 2 ס"מ, ודומים במקצת לאפרסמון. על אף גודלו הרב, צמיחתו איטית מאוד.

הובנה הוא אחד העצים החזקים ביותר שיש בהודו ובעולם בכלל, עצתו דחוסה וכבדה - משקלה הסגולי היבש, הוא 1.1-1.3 גרם לסמ"ק, כלומר-היא שוקעת במים, והשילוב של צפיפות גבוהה מאוד ומרקם עדין הפכו אותו לאחד העצים המבוקשים ביותר לתעשיית העץ היקר.
///////////
- Ebony is a dense black wood, most commonly yielded by several different species in the genus Diospyros. Ebony is dense enough to sink in water. It is finely-textured and has a very smooth finish when polished, making it valuable as an ornamental wood. The word ebony derives from the Ancient Egyptian hbny, via the Ancient Greek ἔβενος (ébenos), by way of Latin and Middle English.
Species of ebony include Diospyros ebenum (Ceylon ebony), native to southern India and Sri Lanka; Diospyros crassiflora (Gabon ebony), native to western Africa; and Diospyros celebica (Makassar ebony), native to Indonesia and prized for its luxuriant, multi-colored wood grain. Mauritius ebony, Diospyros tesselaria, was largely exploited by the Dutch in the 17th century. Some species in the genus Diospyros yield an ebony with similar physical properties, but striped rather than evenly black (Diospyros ebenum).
///////////


- Myosotis (/ˌmaɪ.əˈsoʊtɪs/; from the Greek: "mouse's ear", after the leaf) is a genus of flowering plants in the family Boraginaceae. In the northern hemisphere they are commonly called forget-me-nots or scorpion grasses.
There are currently 74 accepted species in the genus although some 503 species names have been recorded, many of which are synonyms of currently accepted names and others are awaiting resolution. The genus is largely restricted to two discrete geographic centres - western Eurasia with about 60 confirmed species and New Zealand with around 40 confirmed species. Very small numbers of species occur elsewhere including North America, South America and Papua New Guinea. Mysosotis species are now common throughout temperate latitudes through the planting of cultivars and introductions of alien species.


- آذربو، اشنان و چوبک
Acanthophyllum squarrosum
به یونانی آذربویه نامند. اسم فارسی چوۀ صباغان و به شیرازی چوبک اشنان نامند؛ بخور مریم نوعی از آن است، اسم عربی سطرونیون نیز نامند. بیخ گیاهی است سیاه رنگ شبیه به شلغم و بر روی آن چیزی مانند گره رسته و گیاه آن خاردار به قدر شبری و شاخ و برگش شبیه به برگ کرنب و ثمرش شبیه به غلاف نخود و در آن دو عدد یا سه عدد دانه زرد رنگی می‌باشد؛ گفته‌اند گل آن زرد است.
////////


- آذرگون، آتش رنگ، گل همیشه بهار کالاندولا افبسنالیس
Calendula officinalis (pot marigold, ruddles, common marigold, garden marigold, English marigold, or Scottish marigold)[2] is a plant in the genus Calendula of the family Asteraceae. It is probably native to southern Europe, though its long history of cultivation makes its precise origin unknown, and it may possibly be of garden origin. It is also widely naturalised further north in Europe (north to southern England) and elsewhere in warm temperate regions of the world.
////////

- در این مورد اغتشاشی عظیم بچشم می خورد. چون صلاحیت و مجال داوری ندارم. صرفا یافته های خود را می آورم. م. و.د.
آزادرخت، آزاد درخت، سیسبان شیشبان، طاحک/طلحک، جرود، چریش، سنجد تلخ، یاس شیروانی، زهر زمین، زنزلخت
ازادرخت . [ ا دِ ر ] (اِ مرکب )و آنراطاحک نامند و بمصر زنزلخت و در شام جرود گویند و آن درختی است شبیه به صفصاف ، برگ آن املس و سیاه ، طعم وی تلخ و ثمره آن مانند زعرور و دارای خوشه هاست و در آخر بهار بدست آید و دیر بپاید و آن گرم است در سوم و خشک است در دوم یا در اول مفتح سدد و مدر فضلات و مقاوم سموم است عصارةً و طبیخاً و شرباً و طلاء آن منع غثیان کند و مفتت حصاة است مطلقاً و نطول وی محلل خنازیر و صداع است و ثمره آن کشنده است و معالجه شارب آن بقی و آشامیدن شیر و خوردن سیب و انارکنند و دیگر اجزاء وی حراقت دارد و عصاره او جراحت های سر را مداوا کند و موی برویاند اگر پیاپی با مرداسنج و روغن گل بر سر طلی کنند و هر سه روز یکبار بشویند و قدر شربت آن تا نصف اوقیه و بدل وی شهدانه است . (تذکره ضریر انطاکی ). و رجوع به آزاددرخت شود.
////////////////

Melia azedarach, commonly known by many names, including white cedar, chinaberry tree, bead-tree, Cape lilac, syringa berrytree, Persian lilac, and Indian lilac, is a species of deciduous tree in the mahogany family, Meliaceae, that is native to Indomalaya and Australasia.

Indian grey hornbill (Ocyceros birostris) eating Melia azedarach fruit at Roorkee in Haridwar District of Uttarakhand, India.


Scientific name
Sesbania sesban (L.) Merr.

Synonyms
Aeschynomene sesban L.
Emerus sesban (L.) Kuntze
Sesban aegyptiaca Poiret
Sesbania aegyptiaca Poiret
Sesbania confaloniana (Chiov.) Chiov.
Sesbania pubescens sensu auct.

Family/tribe
Family: Fabaceae (alt. Leguminosae) subfamily: Faboideae tribe: Robinieae. Also placed in: Papilionaceae.

Common names
Egyptian pea; jayanti, janti, puri (Indonesia); katuray, katodai (Philippines); yay-tha-kyee, yethugyi (Myanmar); snao kook (Cambodia); sapao lom (Laos); sami, saphaolom (Thailand); dien-dien (Vietnam).

- آس، مورد.
آس . (ع اِ) (از سریانی آسا) مورْد. رند. اِسمار. مُرد. مرت . عمار. فیطس . مرسین . و آن درختی است بلندتر از انار، برگش ریزه تر از برگ انار و مایل به استداره ، تخمش سیاه و خزان نمیکند و گل و برگ آن معطر است. دهخدا. (اینگونه مطالب در تمام تفصیلات با این سیاق نگارش از دهخدای برخط است و و ما وامدار همیشه آن. م. و. د.).

Myrtus, with the common name myrtle, is a genus of flowering plants in the family Myrtaceae, described by Linnaeus in 1753.
Over 600 names have been proposed in the genus, but nearly all have either been moved to other genera or been regarded as synonyms. The Myrtus genus has two species recognised today:
Myrtus communis — Common myrtle; native to the Mediterranean region in southern Europe.
Myrtus nivellei — Saharan myrtle; native to North Africa. (And These, mostly from wiki, M. V. D.).
/////

Myrtle (M. communis)

///
- آمله (اِ) به عربی آملج؛ به ترکی آذری دِرمان فیلانتسو Dərman fillantusu نام درختی هندی که ثمره آن را نیز آمله گویند. طعم آن ترش و عفص و نازک چون آلوگوجه ببزرگی گردکانی و خردتر درخت آن ببالای گردکان . برگ آن ریزه و انبوه از دو سوی شاخ بقدر شبری رسته گاهی بدو شاخه و گاهی بسه شاخه و چوب آن از چنار سختتر بود : و اندر میان رامیان و جالهندر [ هندوستان ] پنج روزه راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که بهمه جهان ببرند. (حدودالعالم ).
//////////////

Phyllanthus emblica, also known as Emblica officinalis, emblic, emblic myrobalan, myrobalan, Indian gooseberry, Malacca tree, or amla from Sanskrit amalika, is a deciduous tree of the family Phyllanthaceae. It is known for its edible fruit of the same name.
//////

Phyllanthus emblica plant


Phyllanthus emblica fruit
/////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Malpighiales
Family: Phyllanthaceae
Tribe: Phyllantheae
Subtribe: Flueggeinae
Genus: Phyllanthus
Species: P. emblica
Binomial name
Phyllanthus emblica
L.
Synonyms
Cicca emblica (L.) Kurz
Diasperus emblica (L.) Kuntze
Dichelactina nodicaulis Hance
Emblica arborea Raf.
Emblica officinalis Gaertn.
Phyllanthus glomeratus Roxb. ex Wall. nom. inval.
Phyllanthus mairei H.Lév.
Phyllanthus mimosifolius Salisb.
Phyllanthus taxifolius D.Don.

- رصاص اسود. [ ر ص اس و ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسرب . سُرْب . سُرُب . آنُک . (یادداشت مولف ). به فارسی سرب نامند و در تکوین از رصاص ابیض(ارزیر، قلع) زبون تر و از سوخته او آبار و سرنج حاصل میشود. (از تحفه حکیم مومن ). و رجوع به سرب و مترادفات دیگر کلمه شود.
////
آبار. (اِ) اُسْرُب . سرب . || سرب سوخته . آنُک محرق . رصاص اسود. (قاموس ). سرب سیاه . و طریقه ساختن آن آن است که سرب را در تابه ای آهنین نهند و کاسه ای که بن آن سوراخ است بر روی تابه واژگون کنند و بدمند تا آنگاه که سرب سوخته گردد و آن در علاج ریشها و بواسیر و سرطان بکار است . و نیز توتیا و اثمد را آبار نام داده اند، چه ماده عامِله آن سرب سوخته است .
- ابریسم .[ اِ سُ ] (معرب ، اِ) معرب ابریشم . بریسم . بریشم .
///
درخت ابریشم (albizia julibrissin) یا شب خسب. این درخت در اطراف تهران«شب‌خسب»و«درخت ابریشم»،در گیلان‌«شب‌خسب»و«شب‌خوس‌دار»،در اطراف رشت و لاهیجان«شاقوزدار،هزاولگ وهزار برگ»،در مازندران«بیولى»،در شیرگاه«ویلى‌ولى»،در نور و کجور«وولى-شوخس،شوفس و شوخس»و در آستارا«کشکر»نامیده مى‌شود.در کتب طب سنتى‌با نام عربى«شجرة الحریر»آمده است.
///////


درخت ابریشم‌
این درخت در اطراف تهران «شب‌خسب» و «درخت ابریشم»، در گیلان‌« شب‌خسب» و «شب‌خوس‌دار»، در اطراف رشت و لاهیجان «شاقوزدار، هزاولگ و هزار برگ»، در مازندران «بیولى»، در شیرگاه «ویلى‌ولى»، در نور و کجور «وولى-شوخس، شوفس و شوخس»و در آستارا «کشکر» نامیده مى‌شود. در کتب طب سنتى‌ با نام عربى «شجرة الحریر» آمده است. به فرانسوى‌ Arbre a la soie و Albizzie و به ‌انگلیسى‌ Bastard tamarind و silk tree و silk rose گویند.درختى است از خانوادهء Leguminosae تیرهء فرعى‌ Mimosaceae ،نام علمى آن‌ Albizzia Julibrissin Benth (Wild) و مترادفهاى آن‌ Albizzia nemu Benth و Albizzia mollis Boiv. و Acacia Julibrissin Wild. از طرف گیاه‌شناسان مختلف نامگذارى شده است و Loureiro آن را Mimosa arborea مى‌نامد.کلمهء albizia را با یک‌ z نیز مى‌نویسندنظیر Albizia Julibrissin
مشخصات‌
درخت گل ابریشم درخت حساسى است و برگهاى آن شبها روى هم مى‌خوابند وبه همین دلیل نام چینى آن‌ HO-hum که ترجمهء آن شب‌خسب است،مى‌باشد و همین‌نام به فارسى نیز منتقل گردیده است.شاخه‌هاى آن داراى انشعابات چترى است.
برگهاى آن مرکب و معمولا در اواخر بهار ظاهر مى‌شود.برگهاى شب‌خسب در شبها دوبه‌دو روى هم مى‌خوابند.میوهء آن در پاییز مى‌رسد و از درخت مى‌ریزد و در سال‌بعد صدها نهال شب‌خسب در اطراف درخت اصلى مى‌روید.انشعابات شاخه‌هاچترى است.برگها مرکب شانه‌اى،گلهاى آن سفید و صورتى یا سرخ است که در تیرماه‌شکفته مى‌شود.شب‌خسب از درختان بومى آسیا و افریقاى گرم است و بومى‌جنگلهاى شمال ایران نیز مى‌باشد.معمولا در قسمت کم‌ارتفاع جلگه مى‌روید و درآستارا تا  ۴٠٠  متر نیز دیده مى‌شود.این درخت از آستارا و طالش تا لاهیجان و نور ومازندران تا نزدیکى گرگان انتشار دارد.بلندى آن تا  ٢٠  متر هم مى‌رسد.
ترکیبات شیمیایى‌
از نظر ترکیبات شیمیایى در شب‌خسب ساپونین‌ ١ مشخص شده است و داراى تانن‌مى‌باشد[روا].
خواص-کاربرد
در کره:از پوست درخت به عنوان مقوى و تونیک و مسکن و آرام‌کننده استفاده‌مى‌شود[ایشى دویا].
در چین پوست ساقه و شاخه‌هاى درخت را در بهار و یا پاییز کنده و آماده‌مى‌کنند،به این‌ترتیب که شاخه‌هاى کوچک را قطع کرده پوست آن را کنده و آن راپیچیده و در آفتاب خشک مى‌کنند،داروى حاصل از آن کمى شیرین،مسکن،ضد درد و آرامبخش است و جریان گردش خون را تنظیم مى‌کند و معمولا براى رفع‌بى‌خوابى و سرطان ریه و استخوان شکسته یا دررفته و معالجهء بواسیر نتایج خوبى دارد[چونگ یائوچى‌].سایر خواص آن را محققان چنین ذکر کرده‌اند که،کرم‌کش و ضدکرم است‌[چیو]،ترشح عرق را کم مى‌کند[روا]،براى تسریع التیام زخم مفید است‌[استوارت‌]،در استعمال خارجى از عصارهء غلیظ آن براى استخوانهاى از جا دررفته وشکسته و زخمها،دملها و جوش استفاده مى‌شود[کاریوته و کیمورا،لیو و استوارت‌]و گلهاى درخت تونیک و مقوى است و به هاضمه کمک مى‌کند[روا].
////

Albizia is a genus of about 150 species of mostly fast-growing subtropical and tropical trees and shrubs in the subfamily Mimosoideae of the family Fabaceae. The genus is pantropical, occurring in Asia, Africa, Madagascar, America and Australia, but mostly in the Old World tropics. In some locations, some species are considered weeds.

They are commonly called silk plants, silk trees, or sirises. The obsolete spelling of the generic name - with double 'z' - is still common, so the plants may be called albizzias. The generic name honors the Italian nobleman Filippo degli Albizzi, who introduced Albizia julibrissin to Europe in the mid-18th century.[1] Some species are commonly called mimosa, which more accurately refers to plants of genus Mimosa. Species from southeast Asia used for timber are sometime termed East Indian walnut.
//////


Persian Silk Tree (Albizia julibrissin)
foliage and blossoms.


- ابوال جمع بول. بول . [ بُ ] (ع اِ) کمیز. ج ، ابوال . (منتهی الارب ). آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود. ج ، ابوال . (از اقرب الموارد). شاش . و فارسیان با لفظ کردن بمعنی شاشیدن استعمال نمایند. (آنندراج ). کمیز و شاش . ج ، ابوال .(مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). شاشه . (غیاث ). پیشاب .کمیز. شاش . ادرار. (فرهنگ فارسی معین ) .
//////////
در نسخ پزشکی از ادرار به عنوان اولین دارویی که بشر از آن به عنوان درمان بیماریهای خود استفاده میکرده است یاد شده است.. در یکی از قدیمی ترین کتب پزشکی که به زبان سانسکریت نوشته شده (Damar Tantra ) از فواید بسیار زیاد ادرار به عنوان درمان بیماریها نوشته شده است..در فرهنگهای قدیمی چینی و هندی و افریقایی هم به این قضیه که ادرار انسان اثرات درمانی داشته است اعنقاد راسخ داشته اند.. اما علم نوین پزشکی تاکنون هیچگونه اثر ثابت شده ای از فواید این ماده را کشف نکرده است و مطالعات انجام شده نیز تاکنون هیچیک از اعتقادات موجود در باره اثرات درمانی ادرار ( مانند نوشیدن آن یا مالیدن ادرار بر روی پوست ناحیه مبتلا ) را ثابت نکرده است . اما لازم به ذکر است که در سال 1997 محققی به نام Joseph Eldor از اورشلیم به این نتیجه رسید که سلولهای سرطانی به علت اینکه آنتی ژنهای خود را در ادرار ترشح مینمایند ، خوردن ادرار میتواند بر علیه این سلولها سیستم ایمنی بدن را تحریک نماید.. از سوی دیگر ادرار دارای یکسری از مواد معدنی و هورمونها مثل کورتیکواستروییدهاست و بجز در مواردی خاص ادرار کاملا از وجود هرگونه باکتری یا آلودگی استریل میباشد ازین رو در مواردی که کمبود و قحطی آب وجود داشته باشد!!! میتوان از ادرار به عنوان یک مایع استریل استفاده کرد اما باید توجه داشته باشید که ادرار فردی که دچار دهیدراسیون میباشد بسیار غلیظ شده است و خوردن این ادرار در موارد ضروری نه تنها به رفع کم آبی فرد کمکی نخواهد کرد بلکه ممکن است حتی فرد را دچار مشکلات بعدی افزایش سدیم بدن نماید . از سوی دیگر پیشابراه همیشه دارای مقداری باکتری در خود میباشد که از استریل بودن ادرار جلوگیری مینماید پس نمونه وسط ادرار یا به عبارتی Mid stream همیشه بری از هرگونه باکتری خواهد بود !!! بنابراین اثرات درمانی ادرار هنوز متاسفانه کشف نشده اند و برای اثبات آنها بشر احتیاج به زمان بیشتری دارد..

منبع:http://medinica.blogspot.com/2008/10/auto-urine-therapy.html
////////////

In alternative medicine, the term urine therapy or urotherapy, (also urinotherapy or uropathy or auto-urine therapy) refers to various applications of human urine for medicinal or cosmetic purposes, including drinking of one's own urine and massaging one's skin, or gums, with one's own urine.
Though urine has been used for diagnostic and therapeutic purposes in several traditional systems,[a] and mentioned in some medical texts,[b] auto-urine therapy as a system of alternative medicine was invented and popularized by British naturopath John W. Armstrong in early 20th century. Armstrong was inspired by his family's practice of using urine to treat minor stings and toothaches, by a metaphorical reading of the Biblical Proverb "drink water from your own cistern...", and his own experience with ill-health that he treated with a 45-day fast "on nothing but urine and tap water". Starting in 1918, Armstrong prescribed urine-therapy regimens that he devised to many thousands of patients, and in 1944 he published The Water of Life: A treatise on urine therapy, which became a founding document of the field.

Armstrong's book sold widely, and in India inspired the writing of Manav mootra (Gujarati: Urine therapy; 1959) by Gandhian social reformer Raojibhai Manibhai Patel, and many later works. These works often reference Shivambu Kalpa, a treatise on the pharmaceutical value of urine, as a source of the practice in the East.[c] They also cite passing references to properties and uses of urine in Yogic-texts such as Vayavaharasutra by Bhadrabahu and Hatha Yoga Pradapika by Svatmarama; and Ayurvedic texts such as Sushruta Samhita, Bhava Prakasha and Harit. However, according to medical anthropologist Joseph Atler, the practices of sivambu (drinking ones own urine) and amaroli recommended by modern Indian practitioners of urine therapy are closer to the ones propounded by Armstrong than traditional ayurveda or yoga, or even the practices described in Shivambu Kalpa.

Urine-therapy has also been with other forms of alternative medicine. For example, in her book Your Own Perfect Medicine: The Incredible Proven Natural Miracle Cure that Medical Science Has Never Revealed!, Martha M. Christy describes homeopathic preparations of urine and their uses, and says that they are "extremely potent."



- ارس . [ اُ ] (اِ) سرو کوهی . (جهانگیری ) (آنندراج ). شعوری بکسر راء آورده گوید: درخت آراج و بعضی فرهنگ ها درخت چنار نوشته اند. (شعوری ).
گونه ایست از سرو کوهی که آنرا به خراسان اُرس نامند و در جاده چالوس وگچسر هورس گویند و در نوده بنام اورس مشهور است و در منجیل اربس نام دارد و در هرزویل اردوج خوانده می شود و در آمل موسوم به ورس باشد و در قوشخانه و سوالدی مسمی به ارچه است و نیز آنرا ارچا و اُرسا گفته اند. مولف برهان گوید: و بعربی آنرا ابهل و عرعرخوانند و تخم ثمر آنرا جوزالابهل و ثمرةالعرعر گویند. (برهان قاطع). این درخت بیشتر در زمینهای استپی و آخر جنگلهای مرطوب چون منجیل و نوده و قوشخان و خراسان شرقی و کوههای میان چالوس و طهران منتشر است در ارتفاع 500 گزی نوده تا 2000 گزی قوشخانه .
////
Junipers are coniferous plants in the genus Juniperus /dʒuːˈnɪpərəs/ of the cypress family Cupressaceae. Depending on taxonomic viewpoint, between 50 and 67 species of juniper are widely distributed throughout the Northern Hemisphere, from the Arctic, south to tropical Africa in the Old World, and to the mountains of Central America and Ziarat Pakistan. The highest-known Juniper forest occurs at altitude of 4,900 metres in south-eastern Tibet and the northern Himalayas, creating one of the highest tree-lines on earth.

- اترج . [ اُ رُج ج ] (معرب ، اِ) ج اُتْرُجه (معرب از فارسی ترنج ). متک . (زمخشری ). زرین درخت . (ریاض الادویه ). باتو. اُترُنجه . تُرنج . (زمخشری ). و فی شرح الفصیح للمرزوقی : الاترج فارسی معرب . (المزهر). تفاح مائی . (برهان ). بعض لغت نامه نویسان اترج را بالنگ گفته اند و ظاهراً این درست نباشد. من میوه آنرا به عراق عرب دیدم شکل آن مایل بشلجمی و ظاهر پوست آن بملاست نزدیک یعنی نکنده های آن تقریباً نامرئی و در غایت خوشبوئی و چون یکی از بهترین عطرها و عطر آن نه از نوع عطر سایر مرکبات است .
////

بالنگ balang
نام انگلیسی: Citron peel
نام علمی: Citrus Medica L.
نام عربی: أترج أو تـُرُنج أو کباد أو تفاح ماهی أو متک
خانواده: مرکبات (Rutaceae)

گیاه شناسی:
بالنگ در کتب طب سنتی با نام«اترج کبیر» آمده‌است. میوه آنرا به فارسی بالنگ گویند( مخزن) و از نظر گیاه شناسی گونه ای از بادرنگ است1)
بادرنگ دارای درختچه ای است به شکل نامنظم، برگ های آن با کمی اختلاف شبیه سایر انواع مرکبات است. درختچه، بزرگ با خارهای کوتاه ، برگ های معطر، مستطیلی شکل ، گل آذین خوشه ای یا دسته ای محوری و گلهای معطر است. گلبرگ های آن در سطح درونی سفید و در سطح بیرونی مایل به ارغوانی بوده، میوه آن بیضوی تا مستطیل شکل و در انتها دارای نوک برجسته، کم گوشت و ترش مزه است. پوست میوه ضخیم، ناهموار، بسیار معطر و در زمان رسیدن زرد کم رنگ است.
////

The citron is a large fragrant citrus fruit with a thick rind, botanically classified as Citrus medica by both the Swingle and Tanaka botanical name systems. It is one of the four original citrus fruits (the others being pomelo, mandarin and papeda), from which most other citrus types developed through natural hybrid speciation or artificial hybridization.
///


Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Sapindales
Family: Rutaceae
Genus: Citrus
Species: C. medica
Binomial name
Citrus medica

- اثمد. [ ا م /اِ م ِ/اُ م ُ ] (ع اِ) سنگ سرمه .(منتهی الارب ). و آن سنگی است که از مغرب و نیز از اصفهان آرند و بهترین آن سنگ سرمه اصفهان است . سرمه صفاهان . (داود ضریر انطاکی ). کحل اصفهانی . کحول . خطاط . سرمه سنگ . حجرالکحل . سنگ توتیا. زنگلک . سرمه . (مهذب الاسماء). کحل اسود. (نخبةالدهر). انتیمون . حکیم مومن در تحفه آرد: اثمد را بفارسی سرمه نامند. سنگی است سیاه و با رصاصیت و اهل اکسیر را اعتقاد آن است که چون چند روز با صابون سبک نمایند قلعی خوبی میشود. بهترین او اصفهانی است که از نواحی قهپایه خیزد. در دوم سرد و در سیم خشک و گویند در چهارم خشک است و بمراتب درجات در او اختلاف نموده اند. قابض و مجفف قوی و با قوه سمیة و قاطع جریان خون از جمیع اعضا و مقوی اعصاب و منقی چرک زخمها و گوشت زاید و جهت تقویت باصره و حفظ صحت چشم و رفع حرارت و رطوبت و قروح و اندمال آن و التیام سایر قروح اعضا و با اندک مشک مقوی باصره پیران و حمول او جهت قطع جریان حیض و خروج مقعده و ضماد او بر پیشانی و نصف سر جهت قطع رعاف که از حجب دماغ باشد. و با پیه تازه جهت سوختگی آتش و با روغنها چون بر بدن طلا کنند جهت کشتن و رفع قمل و ذرور او جهت جراحت تازه و قطع خون او و قروح ذکر و خصیه و طبقه قرنیه چشم بغایت مفید و محرق او که با پیه سرشته بر آتش گذاشته باشند تا شعله ور گشته بسوزد لطیف تر و مغسول او الطف است و با مروارید و سرگین حِردون و شکر جهت غشاوه و بیاض چشم مجرب و با حضض و سماق جهت دمعه و جرب بدستور مجرب است . و مضر شش و مفاصل و خوردن او قاتل است و بدلش آبار و مصلحش شکر و کتیرا - انتهی . مولف اختیارات بدیعی آرد: اثمد، سنگ سرمه . آن را بروغن گاو چرب کنند و بسوزانند تا اندک نفطی سیاه که در آن باشد بسوزد پس بسایند وبکار برند و طبیعت آن سرد است در اول و خشک است در دویم و گویند سرد و خشک است در دویم . اگر بچشم بکشند، آب رفتن از چشم بازدارد و صحت چشم نگاه دارد و گوشت زیاده بخورد و اگر با پیه بر سوختگی آتش طلا کنند نافع بود. و اگر همچنان سوده بر جراحت تازه بپراکنند سود دهد اما چون نیک شود اثر سیاهی بماند و همچنین ریش قضیب و اعضائی که مزاج وی بخشکی گراید. و فولس گوید چون با قلیمیا و عسل کف گرفته رقیق در چشم کنند صداع را زایل کند باید که در جانب مصدع کشد. و اگر زن بخود برگیرد حیض بازدارد و اگر در بینی دمند خونی که از غشاء دماغ آید بازدارد و بدل وی آبار است و وی مضر بود بشش و مصلح وی شکر و کتیرا بود - انتهی .
/////////////





////
Kohl is an ancient eye cosmetic, traditionally made by grinding stibnite (Sb2S3). It is widely used in South Asia, the Middle East, North Africa, the Horn of Africa, and parts of West Africa as eyeliner[1] to contour and/or darken the eyelids and as mascara for the eyelashes. It is worn mostly by women, but also by some men and children.

Kohl has also been used in India as a cosmetic for a long time. In addition, mothers would apply kohl to their infants' eyes soon after birth. Some did this to "strengthen the child's eyes", and others believed it could prevent the child from being cursed by the evil eye.
////////////

Ancient kohl cosmetic tube from western Iran, dated 800-500 BCE.

Ancient Egyptian women wearing kohl, from a tomb mural in Thebes (1420-1375 BCE).

An 18th Dynasty Ancient Egyptian kohl container inscribed for Queen Tiye (1410-1372 BCE).

A 4th-century AD double cosmetic tube for kohl from the Louvre Museum in Paris.

- اجاص . [ اُج جا ] (ع اِ) آلو. آلوی سیاه . آلوی بخارائی . آلوچه . (داود ضریر انطاکی ). زردآلو. میوه ای است خوش ترش ، و از آن آش می پزند. اجاصة یکی . و این لغت عجمی است در عرب مستعمل شده ، زیرا که جیم و صاد در لغات عرب با هم جمع نشود. (منتهی الارب ). مولف اختیارات بدیعی آرد: اجاص دو نوع است سیاه و سفید. سیاه را عیون البقر خوانند و سفید را شاهلوج و صفت آن گفته شود و سیاه را بپارسی آلوی سیاه خوانند بهترین آن بود که بغایت خود رسیده بود و بزرگ و شیرین باشد و طبیعت آن سرد است در اول ِ درجه دویم و تر است در آخر آن و طبع را براند، خاصه اگر آب وی صاف کنند و نبات و ترنجبین در آن حل کنند، بدرستی که مسهل صفراء است . و تشنگی بنشاند و حرارت دل ساکن کند اما مرخی معده بود و مولد خلطی مائی و دفع مضرت وی به گلقند کنند و گویند مضر است به سر و مصلح وی عناب است و صاحب تقویم گویدمرخی معده بود و مبرد آن و مصلح آن گلنگبین بود یا عسل . و گویند بدل وی تمر هندی است . و حکیم مومن در تحفه آورده است : اجاص بفارسی آلوی بخارا نامند اگرچه شامل اقسام آلوی زرد و سیاه و آلوچه و آلوی ترش جنگلی و شاه لوج و آلوی سرخ است و مراد از او، آلوی سیاه بزرگ است . در اول سرد و در دوم تر و ملین و مزلق و مسهل صفرای رقیق و مسکن حرارت دل و قی صفراوی و تشنگی و جهت تبهای حاره و صداع حار و خارش بدن نافع و طبیخ نیم رطل او در دو رطل آب که بنصف رسد با قدری شکر مسهل خوبی و بی اذیت است و موافق سینه و مثل سایر ترشیها مضر سعال نیست . و نقوع او مرطب معده و جهت قی و غثیان حاره مفید و غرغره به طبیخ برگ و بیخ اوجهت ورم لهاة و منع نزلات دماغی و ورم لوزتین و تقویت بن دندان و آشامیدن او جهت رفع کرم معده و ضماد برگ او با سرکه جهت کشتن کرم امعا، مجرب . و مضر دماغ و مصلحش عناب و مضر معده و مصلحش گلقند. و در مبرودین مصطکی و کندر و عسل و قدر شربتش تا نیم رطل و بدلش تمر هندی و آلوی صحرائی و جنگلی . و مجفف و مطبوخ او در گلاب قابض طبع. و صمغ آلو گرم تر از صمغ عربی و یبوست آن کمتر از آن و مفتت حصاة و جهت سرفه نافع. و اکتحال او جهت حدت بصر و ضماد او با سرکه جهت قوبا و جوشش بدن اطفال مفید. و رب او سرد و تر و ملین طبع و مسکن تشنگی و در تبهای حاره و التهاب مواد و سایر آثار مثل آب اوست - انتهی . || امرود.
///////////
آلو (نام علمی: Prunus subg. Prunus) نام یک زیرسرده از سرده پرونوس است.آلو میوه‌ایست تک هسته‌ای که از لحاظ رنگ، شکل و اندازه دارای گونه‌های متفاوتی است. آلوارزش تغذیه‌ای فراوانی دارد. این میوه را هم به صورت خام می‌توان خورد و هم درون انواع خوراک از آن استفاده کرد.
/////////
A plum is a fruit of the subgenus Prunus of the genus Prunus. The subgenus is distinguished from other subgenera (peaches, cherries, bird cherries, etc.) in the shoots having a terminal bud and solitary side buds (not clustered), the flowers in groups of one to five together on short stems, and the fruit having a groove running down one side and a smooth stone (or pit).

Mature plum fruit may have a dusty-white coating that gives them a glaucous appearance. This is an epicuticular wax coating and is known as "wax bloom". Dried plum fruits are called dried plums or prunes, although prunes are a distinct type of plum, and may have antedated the fruits now commonly known as plums.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Rosaceae
Subfamily: Amygdaloideae
Genus: Prunus
Subgenus: Prunus
///////////


Prunus cultivar (mature fruits with natural wax bloom)

Plum flowers

A plum; whole and split


- اذخر. [ اِ خِ] (ع اِ) گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب ). دوائی است . (نزهةالقلوب ). دو گونه است : عرابی است و مرغزاری . عرابی سرخ بود و بوی ناک . و شکوفه او را فقاح اذخر گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). بهندی آنرا مرچیا گویند. (غیاث اللغات ). تبن مکی . بفارسی کاه مکه و گربه دشتی نامند. نباتیست شبیه به کولان که نوعی از اسل است ، بیخش غلیظ و بسیارشاخ و باریک و برگش ریزه تر از کولان و از آن در حجم و قد کوچکتر و مایل بسرخی و زردی و ثقیل الرایحة. و شکوفه او بسیار و انبوه و سفید و با عطریه وتندطعم و گزنده . دیسقوریدوس فرموده که قسم از او راثمری میباشد سیاه رنگ و در دوم گرم و خشک و محلل و مفتح و مدر بول و حیض و فضلات و مقطع اخلاط و منضج و مفتت حصاة و مسکن اوجاع بارده باطنی و مقاوم سموم هوا و جهت ورم جگر و سده آن و ورم فم معده و رفع نفث الدم و بادها و جهت استسقا و علل گرده و ریه و شدخ عضل و با مصطکی جهت تنقیه فضلات دماغی و با ترنجبین جهت سپرز و یک مثقال او را با فلفل بالسویة جهت رفع غثیان مجرب دانسته اند و جهت ازاله خوف نافع و ضماد اوجهت ورم بارد جگر و مثانه و معده و سپرز و ریاح جمیع اعضاء و جلوس در طبیخ او جهت ورم رحم و درد مفاصل و مضمضه و سنون او جهت درد دندان و تقویت لثه و رفع رطوبات و مداومت آشامیدن طبیخ او جهت مفاصل بارده بغایت مفید و با سکنجبین جهت اواخر تبهای بلغمی مجرب وشکوفه او لطیفتر و در افعال ضعیف تر است و مضر گرددبسبب شدت ادرار و مضر محرور و مصدع و مصلحش گلاب و صندل و قدر شربتش از نیم مثقال تا یک مثقال و بدلش راسن و قسط و بدل فقاع او قصب الذریره است و عرق اذخر بغایت لطیف و با قوه تریاقیة و در افعال شبیه به اواست و روغن او که شکوفه اذخر را در روغن زیتون بقدری که او را بپوشاند گذاشته باشند و دوماه تابستان در آفتاب پرورده و سه چهار مرتبه صاف نموده شکوفه را تازه کرده باشند در سیم گرم و خشک و با قوه قابضه وآشامیدن او جهت تحلیل ورم بارد باطنی و طلاء او جهت دردهای بارد و برص و رویانیدن مو و انواع خارش اعضا و رفع اعیاء و ماندگی و دلوک او جهت درد دندان و ورم لثه و جوشیدن دهان نافع است . (تحفه حکیم مومن ).
خلال مامون گویند و بسریانی سجلیس [ن ل : سحینوس ، سجوس ] خوانند و بیونانی سحومیش و بلفظ دیگر طوفسس و سحوفس نیز گویند و تبن مکه و گربه دشتی و کاه مکی نیز گویند و بپارسی گورگیا خوانند و بهترین آن عربی بود سرخ رنگ باریک خوشبوی و طبیعت آن گرم و خشک است در درجه اول و در همه کوهها باشد و مرغزاری باشد. طبیعت نوع اعرابی گرم است در اول و گویند در دویم . خشک است در اول . اسحق گوید گرم و خشکست در دویم . منفعت وی آنست که سنگ گرده و مثانه بریزاند و مفتح و ملین بود و ادرار بول کند و خون حیض براندو محلل نفخ بود فقاح وی سودمند بود جهت نفث دم و درد معده و ورم آن و شش و جگر و گرده و اختناق رحم رانافع بود و در بعضی معاجین مستعمل بود اما اذخر جهت ورم صلب که در جگر و معده بود ضماد کردن نافع بود وجهت دردهای اندرونی خاصه رحم نافع بود و اگر با شراب بجوشانند بول براند و مسخن مثانه سرد بود و محلل جمیع نفخها بود که در بدن پیدا شود اما مسحوق کردن فعل او زیاده از مشروب بود اما بیخ وی سودمند بود و اگر در جلاب جهت مفاصل سرد بدهند و جهت تبهاء بلغمی باسکنجبین در آخر آن بدهند و اگر بجوشانند و در آن نشینند موافق بود ورمهای گرم [ را ] که در رحم زنان بود و در بیخ قبض زیاده تر از فقاح بود اما در فقاح تسخین زیاده بود اما قبض موجود است در همه اجزاء وی و بدل وی قصب الذریره است و گویند مُضر بود بگرده و مصلح آن گلابست و گویند مصدع بود و مصلح آن صندل و گلاب بود یا عرق نیلوفر. (اختیارات بدیعی ). و شیخ الرئیس درقانون گوید: منه اعرابی طیب الرائحة و منه آجامی و هو دقیق و هو اصلب و هو ارخی و هو لارائحة له قال دیسقوریدوس ان الاذخر نوعان احدهما لاثمر له و الآخر له ثمر اسود. (قانون ج 2 ص 156 س 15 به آخر مانده ).
اذخر بالمعجمة، الخلال المامونی و بمصر حلفاء مکة و هونبات غلیظالاصل کثیرالفروع دقیق الورق الی حمرة و صفرة و حدة ثقیل الرائحة عطری یدرک بتموز اعنی ابیب و اجوده الحدیث الاصفر الماخوذ من الحجاز ثم مصر والعراقی ردی و یغش بالکولان و الفرق صغر ورقه و یقال ان منه آجامی و انکره بعضهم و هو الظاهر. حار فی الثالثة و قیل فی الاولی جلاء مفتح مقطع بحرارته و حدته یحلل الاورام مطلقا و یسکن الاوجاع من الاسنان و غیرها مضمضة و طلاء و یقاوم السموم و یطرد الهوام ولو فرشا و یدرالفضلات و یفتت الحصی و یمنع نفث الدم و ینقی الصدر والمعدة و معالمصطکی الدماغ من فضول البلغم و بالسکنجبین الطحال و بماءالنجیل عسرالبول و لو استنجاء و معالفلفل الغثیان . مجرب و هو یضرالکلی و المحرورین و یصلحه الغسل بماءالورد و شربته الی مثقال و بدله راسن او قسط مر و بدل فقاحه قصب ذریره . (تذکره ضریر انطاکی ). گیاه بوریا. فریز بوریا. کرته مریم . (محمودبن عمر ربنجنی ). تبن مکه . تبن مکی . بزبان جبل ، استوم . طیب العرب . (ریاض الادویه ). خلال مامونی . و آن نباتیست خوشبوی که بسرخی زند و چون بشکافی درونش فرفوری باشد. ج ، اذاخِر.
- اذخر جامی ؛ برمکیه . بیخ والا. رجوع به برمکیه شود.
/////
گور گیاه
inoutrefreshprint version
از این گیاه چندین نوع وجود دارد. اعرابی که بوی خوش دارد و جنگلی که باز بدو شکل باریک و ستبر است نوع باریکش سخت تر. از نوع ستبر می باشد و بویی ندارد.

خواص گیاهان دارویی: گور گیاه
دیسقوریدوس گوید: دو نوع وجود دارد که یکی بدون میوه و دیگری دارای میوه سیاه رنگی است.
بهترین نوع این گیاه اعرابی سرخ رنگ و خوشبو است. شکوفه آن به سرخی می زند و بعد از شکفتن به رنگ بنفش در می آید. برگش باریک است و بوی آن مشابه بوی گل محمدی است.
اگر این گیاه را در دست بفشاری و خرد کنی بوی آن به مشام می رسد. فایده اش در وهله اول در گل آن است و بعد در شکوفه و ریشه و ساقه آن. مزه گورگیاه در زبان تأثیر می گذارد و آن را آزار می دهد (می برد).
نوع جنگلی اش نیرویی سرد کننده دارد و به عقیده ابن جریج بکلی سرد است ساقه آن گیرنده تر از بخش های دیگر است. شکوفه اش اندکی گرمی بخش و گیرندگی آن کمتر از گرمی دهندگی است.

خاصیت درمانی:
شکوفه اش به علت گیرندگی اش از خونریزی جلوگیری می کند. در روغن آن تحلیل و گیرندگی هست. ریشه آن از حیث این اختصاصات قوی تر است. شکم را بند می آورد. دارای قوه رسانندگی و نرم کنندگی نیز هست. جدار رگها را باز نگه می دارد و دردهای درونی و به ویژه درد زهدان و نیز انواع باد را از بین می برد.

زخم و قرحه:
روغن آن خارش بدن انسان و حیوان را از بین می برد.

دمل و جوش:
پخته آن در مداوای دمل های گرم مفید است.
خوردن گور گیاه پخته و ضماد آن سفت شدگی اندام های درونی را بر طرف می کند و در مداوای ورم های سرد و درونی مفید است.

مفاصل:
خوردن یک چهارم مثقال آن همراه فلفل برای ماهیچه ها و مداوای ترنجیدگی (تشنج) مفید است. روغن آن خستگی را از بین می برد.

اندام های سر:
انواع آن به ویژه نوع جنگلی آن مایه سنگینی سر است. نوع باریک ترش سردرد می آورد و ستبرش خواب آور است. تخم این گیاه مخدر است. تمام انواعش لثه را استحکام می بخشند و رطوبت های آن را رفع می کنند.

اندام های تنفسی و سینه:
در معالجه درد شش مفید است و شکوفه اش از خونریزی دستگاه تنفسی جلوگیری می کند.

اندام های تغذیه ای:
ریشه اش معده را قوت می بخشد و اشتها را بر می انگیزد. به اندازه یک مثقال ریشه گور گیاه همراه یک مثقال فلفل دل بهم خوردگی را تسکین می دهد.
شکوفه آن مسکن معده و در مداوای ورم معده و کبد مفید است.

اندام های دفعی:
در تسکین درد زهدان بسیار مؤثر است. اگر بیماری که ورم گرم زهدان دارد در جوشانده آن بنشیند یا مقداری از آن را در زهدان بچکاند و یا از آن بنوشد برایش مفید است.

اندام های دفعی:
تخم جنگلی و اعرابی آن سنگ دستگاه ادراری را بر طرف می کند، شکم را قبضی می دهد. دو قسم جنگلی در این زمینه مفیدتر هستند. هردو نوع آن خونریزی زنانه را قطع می کنند.
شکوفه آن دردهای کلیه و خونریزی کلیه را دفع می کند و در علاج ورم های مقعد مفید است.

زهرها:
برگ های زیرین را تا زمانی که تر و تازه اند چنانچه بر جای نیش زدگی حشرات بگذارند تسکین بخش است.
///
گورگیاه (Andropogon spp) از گیاهان علوفه‌ای است.
گیاهی است انبوه، گسترده و خوش‌خوراک که با چندین مرتبه رشد مجدد در سال نسبت به چرای مفرط مقاوم می‌باشد. سنبله‌های این گیاه بر روی هر گره محور اصلی سنبله به صورت بندبند قرار گرفته‌است. بعضی از این انواع دارای دم گل بلندی است که گاهی سنبله آن عقیم و پوشیده از موهای ظریف می‌باشد. ساقه‌های این نباتات سخت بوده، سنبلچه‌ها در یک سنبل مرکب قرار گرفته‌است و چنانچه این گیاه بیش از حد رشد نماید خشبی شده از کیفیت علوفه‌ای آن به میزان فراوانی کاسته می‌گردد.

این گیاه از غرب اروپا تا مرکز آسیا پراکنده می‌باشد ودر ایران نیز وجود دارد.

دوگونه از این گیاه بنام‌های A.Faveolatus و A.KellerI در سومالی مورد تغذیه شترها واقع می‌گردند.
گورگیاه گیاهی است که گورخر آن را به رغبت تمام می‌خورد، و مزه قرنفل و مصطکی می‌دهد. گورگیاه یا کاه مکی، از گندمیان صنعتی، از دسته غلات است که خوشه‌های معطر دارد.
///
Cymbopogon schoenanthus, camel grass, camel's hay, fever grass, geranium grass, or West Indian lemon grass[2] is a herbal plant of southern Asia and northern Africa, with fragrant foliage.

Cymbopogon schoenanthus (L.) Spreng.
Andropogon schoenanthus L.
Andropogon ivarancusa Boiss.
Andropogon laniger Desf. var. ivarancusa

Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Monocots
(unranked): Commelinids
Order: Poales
Family: Poaceae
Genus: Cymbopogon
Species: C. schoenanthus
Binomial name
Cymbopogon schoenanthus
Spreng.
- کرنج . [ کُ ر ] (اِ) برنج . اُرُز. (ناظم الاطباء) (یادداشت مولف ). برنج خوردنی.
برنج . [ بِ رِ ] (اِ) یک نوع از غله که در اراضی مرطوب ممالک حاره زراعت میشود و یکی از حبوب نشاسته ایست که اغذیه نیکو از آن ترتیب میدهند و عموم مردم چین از برنج تغذیه می کنند و در هندوستان یکی از زراعتهای عمده برنج است ونیز در افریقا و در ممالک حاره امریکا و در جنوب ایتالیا زراعت برنج متداول است . و در ایران در سواحل دریای خزر و فارس و اصفهان زراعت برنج از محصولات عمده می باشد. و بهترین برنج های ایران برنج صدری مازندران و برنج چنپای فارس و برنج ارزویه کرمان است . (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره گندمیان جزء دسته غلات که در زمینهای باتلاقی کشت می شود و غذای اصلی نیمی از مردم را تشکیل میدهد. گلهایش دارای شش پرچم و دانه های سفیدرنگش را زبانچه های گل کاملاً فراگرفته اند که شلتوک نامیده میشوند. ساقه های این گیاه مانند ساقه های گندم بندبند است و ارتفاع آنها تا یک متر و نیم هم میرسد. این نوع ساقه ها را اصطلاحاً ماشوره گویند و بمصرف تغذیه دامها میرسد. (از فرهنگ فارسی معین ). از مآخذ قدیم میتوان دانست که در روزگار هخامنشیان برنج در ایران بوده و شک نیست که این گیاه از سرزمین هند به ایران رسیده است . (حاشیه معین بر برهان قاطع). به فارسی اسم ارز است . (تحفه حکیم مومن ) (فهرست مخزن الادویة). ارز. (نصاب ). رُز. رُنز. (منتهی الارب ). چلتوک پوست گرفته . کرنج . گرنج . از انواع برنج آخوندک ، آکُله ، بی نام ، چمپا، دم سفید، دم سیاه ، رسمی ، زرچه ،صدری ، عنبربو، گرده ، مولائی است . (یادداشت دهخدا)
////////////
Rice is the seed of the grass species Oryza sativa (Asian rice) or Oryza glaberrima (African rice). As a cereal grain, it is the most widely consumed staple food for a large part of the world's human population, especially in Asia. It is the agricultural commodity with the third-highest worldwide production, after sugarcane and maize, according to 2012 FAOSTAT data.


Oryza sativa with small wind-pollinated flowers
Since a large portion of maize crops are grown for purposes other than human consumption, rice is the most important grain with regard to human nutrition and caloric intake, providing more than one-fifth of the calories consumed worldwide by humans.
//////

A mixture of brown, white, and red indica rice, also containing wild rice, Zizania species.
////

Oryza sativa, commonly known as Asian rice.




- ارماک. [ ا ] (اِ) نوعی قرفه مانند، در یمن میباشد. (نزهةالقلوب ). شبیه به قرفةالقرنفل ، و خوشبوست و از یمن آرند، چوبی است شبیه بدارچینی . چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد. (موید الفضلاء). پوست درخت کادی است که بهندی کیوره نامند. (فهرست مخزن الادویة). چوبی یمنی است خوش بوی و ازماک نیز گویند و مانند قرفه ای است و بهترین آن بود که بوی آن ببوی قرفه ماند و طبیعت آن شیخ الرئیس گوید گرم است در دویم و خشک در اول و ارخیجانس گوید در وی قبض و تجفیف بود. منفعت وی آنست که بوی دهان خوش کند و قوة دل و دماغ دهد و اگر بر ورمهای گرم ضماد کنند، نافع بود و خوردن آن درد چشم را نافع بود و شکم ببندد و مصلح آن جلاب با بزرقطونا بود. بدل آن چوب کادی . (اختیارات بدیعی ). رجوع به ارمال و ارمالک شود.
////////
ارمال . [ ا ] (اِ) چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است . (موید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی است شبیه بدارچین و خوردن آن درد چشم را نافع است و به این معنی بجای لام کاف هم بنظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). ارمال و ارمالک و بسریانی ارمالی نامند. دوای خشبی است شبیه بقرفه و با عطریة. منابت او هند و یمن و نبات او بقدر ذرعی و برگش تیره رنگ و گلش کبود و بی ثمره و مستعمل پوست اوست و مایل به زردی میباشد. در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارچینی و مقوی دل و احشا و معین هضم و جمیع قوتها و حابس طبع و مانع انتشار زخمها و آکله و مدر فضلات و ضماد او جهت بثور و اورام و اندمال قروح و مانع تعفن اعضا و بوئیدن او جهت تقویت دماغ و مضمضه او جهت استحکام لثه و امراض دندان و طلاء او جهت اصلاح ناخن و آشامیدن او جهت قطع بخارات کریه و بوی دهان و رفع رمد بارد نافع و مصدع محرور و مصلحش کزبره و قدر شربتش دو مثقال و بدلش سلیخه و در بوی دهان کبابه . (تحفه حکیم مومن ). و رجوع به ارماک و ارمالک شود.
/////
ارمالک . [ ا ل ] (اِ) ارمال . گیاهی است در جبال یمن و درخت آن بذراعی رسد. برگ آن اغبر و فروهشته و گلش آسمانگون است و میوه ندارد و مستعمل پوست آنست و نیکوترین آن مایل بزردی است و آن چه در تموز گیرند در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارصینی است و بدل آنها فروخته شود و مانع انتشار زخمها و آکله و ضربان مفاصل و امراض دندان است و آنرا بشرب و طلا بکار برند. جهت اصلاح ناخن استعمال شود و مدر فضلات است بجز شیر و بخارات کریه را قطع کند و مصدع است و مصلح آن کزبره و قدر شربت آن تا دو مثقال است مفرداً و بدل در نکهت کبابة و در غیر آن سلیخة است . (تذکره ضریر انطاکی ). و رجوع به ارمال و ارماک و مخزن الادویه شود.
/////




Symplocaceae, Symplocos racemosa Roxb, Armal, hot and dry. Bark.

- اسارون . [ ا ] (معرب ، اِ) نوعی دواست . (نزهة القلوب ). بیخ گیاهی است که غلاف تخم آن مانند غلاف بذرالنبج است و بعضی گویند بیخ سنبل رومی است ، اگر آنرا بکوبند و با شیر تازه بیامیزند و بر زیر خصیه بمالند نعوظ عجب آرد. (برهان ). بیخ گیاهی است برگ آن مانند برگ نبات لادن خُردتر و شکوفه وی ارغوانی رنگ بود و تخم وی مانند خسک دانه بود. درکوههای روم و در مصر و در همدان نیز میباشد و آن دونوع بود غلیظ و دقیق و از یک بیخ ریشه ها بسیار بود بشکل ناردین اما ریشه ناردین باریکتر میباشد و رنگ ناردین زرد بود مانند مامیران اما اسارون آنچه در میان باریکی و ستبری بود نیکوتر بود و طبیعت آن گرم و خشک است در درجه دویم و گویند اسارون بیخ سنبل رومیست و این خلاف است . ناردین بیخ سنبل رومیست و گفته شود. اما منفعت اسارون ، سودمند بود جهت دردهای اندرون و ملطف و مسخن بود. اگر یک مثقال با شراب بیاشامند جهة عرق النساء و وجع ورک و مفاصل نافع بود و سده جگربگشاید و مسهل بلغم لزج بود که در معده و سر جمع شده باشد و باه را زیاده کند و بوی دهان خوش کند و جهت نزول آب و سبل و داءالثعلب و داءالحیة نافع بود. مقوی معده بود و نسیان و امراض دماغی را سود دهد و شربتی از وی سه مثقال بود با ماءالعسل نافع بود جهت استسقاء و حیض براند و سودمند بود جهت صلابت سپرز و مثانه را قوت دهد و سنگ گرده بریزاند. و در خواص او آورده اند که چون بکوبند و با شیر تازه بسرشند و ضماد کنند میان هر دو ورک ، باه را برانگیزاند و انعاظی تمام آورد و مجربست و گویند مضر است بشش و مجفف اعصاب بودو مصلح وی مویزج است و گویند مصلح آن مویز است که در روغن بادام جوشانیده باشند. بدل آن یک وزن و نیم وج و دانگی وزن آن حماما و جالینوس گوید بدل آن زنجبیل است . (اختیارات بدیعی ). بلغت سریانی بیخ گیاهی است پرگره و دراز و باریک و کج و از زردچوبه باریکتر و با اندک عطریة و تندی و سفید مایل به زردی و بعضی اغبر مایل به زردی و منبت او جنگلها و گیاه او منبسط بر روی زمین و برگش شبیه به برگ نبل و لبلاب و از آن کوچکتر و مایل به استداره و گلش بنفش و در زیر برگ شبیه به گل بنج و تخمش مثل تخم کاجیره که قرطم عبارت از اوست و قسمی از آنرا ساق بقدر ذرعی و مدور و برگش مثل برگ قنطوریون دقیق و اعلاء ساق پرشعبه بعضی بر بالای بعضی و در اطراف شعبها مثل دانه گندم و در جوف آن چیزی زغبی و بیخش بسطبری خنصر و کم گره و خوشبو و خوش طعم و قسمی را برگ مثل قسم اول و اغبر و صلب و شاخهای او پراکنده و باریک و گلش بزرگ و بنفش و ثمرش مثل ثمر کبر و در جوف او تخمی مثل تخم خطمی و بر اشجارمی پیچد و بیخش ساری در تحت ارض و پرگره و قوی الرایحه و تلخ و لذاع و این قسم مخصوص است در رفع سموم و گزیدن مارها و قسمی را برگ از همه اقسام ریزه تر و شاخهای او منبسط بر روی زمین و گلش بنفش و بیخش نرم و بی گره و زرد و تلخ و با عطریة و منبت او کوههای ساده و این قسم ضعیف ترین اقسام اربعه است و مجموع او در آخر دوم گرم و خشک و بهترین او قسم اول است که از فرنگ و افریقیه و شام خیزد و ملطف و محلل و مدر و مفتح و منقی معده و جگر و سپرز و گرده از اخلاط بارده و باماءالعسل مسهل قوی بلغم و جهت حصاة و عسر بول و احتباس حیض و درد ورک و مفاصل و عرق النساء و نقرس نافع،خصوصاً که دو ماه در آب انگور خیسانیده باشند و باید به ازاء هر سه مثقال او آب انگور چهار رطل و نصف باشد و با شیر شتر و گوسفند مبهی قوی مبرود و مرطوب است و جهت تسکین دردهای باطنی و استسقا و یرقان سددی و ورم رخو جگر و تنقیه آلات بول از رطوبات لزجة و امراض بارده دماغی و سده جگر و صلابت سپرز و اکتحال او جهت امراض طبقه قرنیه و دود آن جهت گریزاندن عقرب و ضماد او با شیر تازه بر کنج ران و پشت زهار جهت نعوظ بسیار موثر و مضر ریه و مصلحش مویزج و قدر شربتش از یک مثقال تا سه مثقال و بدلش وج مثل وزن او یا زنجبیل است یا نصف او خولنجان و نصف او وج و حکمای هند را اعتقاد آنست که چون قبل از آبله نیم درهم اورا با نبیذ برنج بنوشند آبله بسیار کم برآید و مجرب میدانند. (تحفه حکیم مومن ). حشیشة ذات بزور کثیرةعقد الاصول معوجة یشبه الثیل ، طیبةالرائحة، لذاعةاللسان و لها زهر بین الورق عند اصولها، لونها فرفیری شبیهة بزهرالبنج . (مفردات قانون ص 157 س 2). گیاهی است با تخمهای بسیار با ریشه پرگره و پیچ پیچ ، شبیه به ثیل ، خوشبوی زبان گز، رنگ گلش ارغوانی ماننده گل بنگ ، بهندی تگر. (موید الفضلاء). ناردین بری . حرف بابلی . حرف السطوح . تلسفی .
///////
Asarum is a genus of plants in the birthwort family Aristolochiaceae, commonly known as wild ginger.

Asarum is the genitive plural of the Latin āsa (an alternate form of āra) meaning altar or sanctuary.
Asarum is a genus of low-growing herbs distributed across the temperate zones of the northern hemisphere, with most species in East Asia (China, Japan and Vietnam) and North America, and one species in Europe. Biogeographically, Asarum originated in Asia

They have characteristic kidney-shaped leaves, growing from creeping rhizomes, and bear small, axillary brown or reddish flowers.

The plant is called wild ginger because the rhizome tastes and smells similar to ginger root, but the two are not particularly related. However the FDA warns against consuming Asarum, as it is nephrotoxic and contains the potent carcinogen aristolochic acid. The birthwort family also contains the genus Aristolochia, known for carcinogens.

Wild ginger favors moist, shaded sites with humus-rich soil. The deciduous, heart-shaped leaves are opposite, and borne from the rhizome which lies just under the soil surface. Two leaves emerge each year from the growing tip. The curious jug-shaped flowers, which give the plant an alternate name, little jug, are borne singly in Spring between the leaf bases.

Wild ginger can easily be grown in a shade garden, and makes an attractive groundcover.
//////

Asarum caudatum (western wild ginger)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Magnoliids
Order: Piperales
Family: Aristolochiaceae
Genus: Asarum
L.
////////////
Asarum europaeum flower

- اسطوخودوس . [ اُ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی استوخاس ) اُسطوخُدوس . اُسطوخودُس . نبات له سفاد حمر دقیقة کسفاد حبةالشعیر و هو اطول منه ورقاًو فیه قضبان غبر کما فی الافتیمون بلانور و هو حریف مع مرارة یسیرة. (مقاله ثانیه از کتاب ثانی قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 159 س 4). نباتی است و بر سر اوشاخهای بزرگ است همچنانکه بر سر دانه جو باشد و برگ او از برگ جو درازتر باشد و اندر وی شاخها اغبر بود یعنی خاک رنگ همچنانکه در افتیمون و رنگ او بسرخی میل دارد و ابن ماسویه گوید او را تخمی است و او را چون بدست بمالند بوی کافور دهد، طعم او تلخ و تیز است . (ذخیره خوارزمشاهی ). اسطوخودوس ، معنی آن موقف الارواح است و آن جزیره ای که از آنجا خیزد نام آن جزیره استخادس است و آنرا شاه سفرهم رومی گویند و طبیعت آن گرم است در درجه اول و خشکست در دوم و بهترین آن بودکه تازه بود و لون آن بسبزی مایل بود و در طعم وی تلخی و حراقت بود و منفعت وی آنست که دماغ را از اخلاطپاک کند و صرع را نافع بود و سده بگشاید و مرضهای عصبانی را سودمند بود و مره سودا و بلغم لزج براند و مجلل و مفتح بود و طبیخ وی مسهل خلط سودائی بود خاصه از سر و مفرح و مقوی دل بود و مقوی جمیع اعضاء باطن و همه بدنست و در تقویت دل و تزکیه فکر بغایتست و شربتی از وی مقدار سه درم بود و معده و احشا را ازاخلاط بد پاک کند و مغص را نافع آید و جهت زهری که خورده باشند و گزندگی جانوران سودمند بود و اگر طبیخ وی بر مفاصل ضماد کنند درد ساکن گرداند و اگر دو جزءاز اسطوخودوس و یک جزو پوست بیخ کبر کوفته و بیخته با عسل بسرشند و استعمال کنند جهت سردی معده و خلطهای بد نافع بود و بدل آن فراسیون است بوزن آن و گویندبدل آن بوزن آن مرو و گویند بدل آن افتیمون است . و وی مضر است بشش و غثیان و کرب آورد و صاحب منهاج گوید مصلح وی حماما است و گویند بارزد، و صاحب تقویم گوید مصلح وی صمغ و یا کتیرا بود. (اختیارات بدیعی ).
اسطوخودوس بیونانی حافظالارواح است و آن گیاهی است برگش شبیه برگ صعتر و از آن درازتر و باریکتر و گلش مایل بسفیدی و ساقش واحد و باریک و بی شاخ و در قد کمتر از شبری و قبه او متراکم از اجزاء شبیه بجو و بی تخم و مایل بسرخی و تندطعم و با اندک تلخی . در اول دوم گرم و خشک و گویند مرکب القوی است و اجزاء بارده او کمتر. و این قول اقرب است .محلل و ملطف و مفتح سدد و جالی و با قوه قابضه و مقوی بدن و دل و احشاء و در تقویت ارواح (؟) دماغی بی عدیل و مانع عفونت اخلاط و منضج و منفی مره سوداء دماغی و طبیخ او در امراض سینه و سعال و نزله قوی تر اززوفا و مفرح و مسهل بلغم و سودا و مقوی آلات بول و با قوه تریاقیه و سعوط یک درهم او با عسل منقی قوای دماغی و آشامیدن یک درهم با ماءالعسل جهت جنبیدن مغزسر که از ضربه و سقطه حادث شده باشد و به تنهائی جهت رعشه دماغی و دو جزو او با یک جزو بیخ کبر که با عسل سرشته باشند جهت برودت معده و بواسیر بغایت مفیدو ضماد پخته او جهت درد مفاصل و نقرس و نقوع و مطبوخ او جهت استسقا و ورم بارد جگر و تنقیه گرده و طحال و امراض مقعد نافع و با سکنجبین و نمک هندی مسهل قوی و جهت صداع مفید و با عاقرقرحا و سکبینج جهت صرع و با شراب جهت نفخ و درد اعصاب و اضلاع و سموم مشروبه نافع و مضر صفراوی مزاج و معطش و مغثی محرورین و مصلحش سکنجبین . گویند مضر شش است و مصلحش کتیرا و صمغ و قدر شربتش از دو درهم تا پنج درهم و بدلش در آلات تنفس فراسیون و در تنقیه سوداء افتیمون و مداومت مربای گل او با شکر و عسل هر روز یک مثقال از گل او خورده شود جهت رفع سودا و تفریح مجرب دانسته اند و مولف تذکره گوید که چون او را با ثلث او گشنیز خشک و ربعاو مرزنجوش و تسع او هر یک از مصطکی و هلیله کابلی و کندر معجون کنند یا بجوشانند و هر شب در وقت خواب مداومت نمایند جهت رفع نزلات و رمد و ترهل و ربو و گرانی سامعه و ضعف باصره مجرب است . (تحفه حکیم مومن ). رجوع بتذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 44 شود. بلغت یونانی و بعضی گویند رومی شاه اسپرم رومی است و مسهل فایده مند است و معنی آن بعربی موقف الارواح و ممسک الارواح بود، تقویت دل و تزکیه فکر دهد و بعربی ضرْم گویند بفتح ضاد نقطه دار. (برهان ). ممسک الارواح . موقف الارواح . موافق الارواح . ضرم . ضُرم . غرف . (منتهی الارب ). منتجوسه . شاه اسپرم رومی . شاه اسپرغم رومی . خُزامی . ناردین . سنبل رومی . سنبله . سنبل . کشه .
///////////
Lavandula (common name lavender) is a genus of 39 known species of flowering plants in the mint family, Lamiaceae. It is native to the Old World and is found from Cape Verde and the Canary Islands, Europe across to northern and eastern Africa, the Mediterranean, southwest Asia to southeast India. Many members of the genus are cultivated extensively in temperate climates as ornamental plants for garden and landscape use, for use as culinary herbs, and also commercially for the extraction of essential oils. The most widely cultivated species, Lavandula angustifolia, is often referred to as lavender, and there is a colour named for the shade of the flowers of this species.
//////


Lavender flowers with bracts
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Lamiaceae
Subfamily: Nepetoideae
Tribe: Lavanduleae
Genus: Lavandula
Type species
Lavandula spica
L.
Synonyms
Stoechas Mill.
Fabricia Adans.
Styphonia Medik.
Chaetostachys Benth.
Sabaudia Buscal. & Muschl.
Isinia Rech.f.
- اسفاناخ. اسفاناج . [ اِ ] (اِ) بفارسی اسفناج نامند و بیونانی سوماخیوس گویند و بری او در افعال مانند بستانیست و بستانی او معروف و در آخر اول سرد و تر و گویند معتدل است ، ملین طبع و با قوه جالیه و رادعه و سریعالهضم تر و کم نفخ تر از سایر بقول و جهت جمیع امراض سینه و التهاب و تشنگی و تبهای حار و درد شش و سل و عصاره او با شکر جهت یرقان و حصاة وعسر بول و پخته او جهت درد سر و کمر و لذع (؟) اخلاط مراری و خام او جهت درد گلو و لهات و پخته او با باقلا جهت نزلات حار مجرب و ضماد پخته او جهت درد مفاصل حاره و اورام و احتباس بول که از حرارت باشد و ضماد خام او جهت ورم فلغمونی و گزیدن زنبور و انفجاردمل و طلاء مطبوخ او با سفیداب جهت بثور مفید و مضرباردالمزاج و مصدع ایشان و مصلحش پختن او با روغن بادام و دارچینی و آب کامه و قدر شربت از عصاره او تاده مثقال و بدلش خرفه و قطفه و شحمش جهت وجع فواد و درد احشا و تبهای حاره و شیره او جهت تب دق و سل مجرب و ضماد پخته او جهت وجع اورام حاره و تلیین اورام صُلبه بسیار موثر و مضر سپرز و مصلحش گل مختوم و قدر شربتش دو درهم است . (تحفه حکیم مومن ).
تره ای است بفارسی اسفناخ و بهندی پالک گویند و در آخر اول سرد و تر و گویند معتدل با قوت جالیه و غساله ملین طبع سریعالهضم . پشت و ریه و سینه را نفع دهد و درد کمر را دفع کند. (منتهی الارب ). بپارسی اسپناخ گویند. طبیعت آن سرد و تر است در اول درجه و گویند معتدل بود میان حرارت و برودت ملین بود و سرفه و سینه را سودمند بود و در وی قوه جلابود و زود از معده بگذرد و طبع نرم دارد و درد پشت دموی را نافع بود و درد سینه و شش که از گرمی بود سود دهد و مضر بود بمزاجهای سرد و مصلح آن دارچینی و فلفل بود. (اختیارات بدیعی ). سبزئی باشد که در آش کنند . اسفاناخ . معرب عن فارسیة و هو اسپاناخ و بالیونانیة سرماخیوس بقل معروف یستنبت و قیل ینبت بنفسه و لم نر ذلک و اجوده الضارب الی السواد لشدة خضرته المقطوف لیومه النابت بحرالطین و لیس له وقت معین لکن کثیراً ما یوجد بالخریف و هو معتدل و قیل رطب ینفع من جمیع امراض الصدر و الالتهاب و العطش و الخلفة و المرارة و الحدة نیاً و مطبوخاًو الحمیات اکلاً و عصارته بالسکر تذهب الیرقان و الحصی و عسرالبول و اکله یورث الصداع و اوجاع الظهر. و ماوه یطبخ به الزراوند و الزرنیخ الاحمر فیقتل القمل مجرب . و یربط نیاً علی الاورام الفلغمونیة و لسع الزنابیر فیسکنها و یفجر الدبیلات و اذا طبخ و هرس بالاسفیداج حلل البثور طلاء و هو یصدع المبرودین و یضعف معدتهم و یبطی بالهضم و یصلحه طبخه بدهن اللوز و الدارصینی و شربة عصارته عشرة دراهم و بدله السلق المغسول . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 43 ،44). اسپاناج . (غیاث اللغات ). اسفناج . اسفناخ . اسپناج . سپاناخ . اسپناخ . اسفاناخ .
///////////
Spinach (Spinacia oleracea) is an edible flowering plant in the family Amaranthaceae native to central and western Asia.

It is an annual plant (rarely biennial), which grows up to 30 cm tall. Spinach may survive over winter in temperate regions. The leaves are alternate, simple, ovate to triangular, and very variable in size from about 2–30 cm long and 1–15 cm broad, with larger leaves at the base of the plant and small leaves higher on the flowering stem. The flowers are inconspicuous, yellow-green, 3–4 mm in diameter, maturing into a small, hard, dry, lumpy fruit cluster 5–10 mm across containing several seeds.

Common spinach, S. oleracea, was long considered to be in the family Chenopodiaceae, but in 2003, that family was merged into the family Amaranthaceae in the order Caryophyllales. Within the family Amaranthaceae, Amaranthoideae and Chenopodioideae are now subfamilies, for the amaranths and the chenopods, respectively.
///////

Spinach in flower
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Core eudicots
Order: Caryophyllales
Family: Amaranthaceae,
formerly Chenopodiaceae
Genus: Spinacia
Species: S. oleracea
Binomial name
Spinacia oleracea
L.
////////

Spinach plant in November, Castelltallat
- اسفنج ابر. اسفنج .[ اِ ف / اِ ف ُ / ا ف ] (معرب ، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا ) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوةالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیرد موجه او را بساحل اندازد و بعضی گویند نباتی است دریائی . اگر در شراب ممزوج به آب گذارند آب آنرا بخود کشد و شراب را بگذارد و با خاکستر آن زخمی را که در ساعت زده باشند خشک بند کند و زود نیکو سازد. گرم و خشک است در اول و دویم . (برهان قاطع). بفارسی ابر مرده گویند و آن چیزی است که بر روی سنگهای کنار دریا متکوّن میشود. قسمی ازو که متخلخل و وسیعالثقب است و نرم و شبیه بنمد و پرسوراخ است ماده گویند و قسمی که باصلابت و با ثقبهای صغیر است نرنامند. در اول گرم و در دوم خشک و مجفّف و محلّل و با قوه جاذبه و چون تازه او را با سرکه ممزوج یا شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارند التیام دهد و بالخاصیه قاطع نزف الدّم و با عسل مطبوخ و مطبوخ با آب جهت التیام زخمهای کهنه ، و خشک او مجفف قروح عمیقه وسوخته او جهت منع نزف الدم قوی تر و جهت رمد یابس و جلاء باصره ، و فتیله تازه او بتنهائی و با پنبه و کتان ، مفتح افواه عروق مضمومه و جراحات جاسیه و محرق مغسول او در ادویه عین نافعتر است و چون قطعه او را بقدری که توان فروبرد به خیاطه بسته بلع کنند و یک سر خیاطه را بدست نگاه دارند و لمحه ای صبر کنند که جذب رطوبات کرده بالیده گردد و بعد از آن خیاطه را بکشند تا از گلو او را بیرون آورد در اخراج زلو و خارکه در حلق مانده باشد بی عدیل است و سنگهایی که در جوف او بهم میرسد در تفتیت حصاة مجرّب . و چون خواهند که بجهت زینت اسفنج را سفید کنند باید قسم ماده او را با آب تر کرده و مکرر در آفتاب تند یا ماهتاب گذاشت . (تحفه حکیم مومن ). وی را ابر کهن گویند و ابر مرده گویند و گویند حیوان دریائیست بدان سبب که چون دست بر وی نهی خود را درکشد، وقتی که بمیرد آب وی رابر کنار اندازد و گویند نباتی دریائیست و این محقق است باقی خلاف است و بهترین وی آن است که تازه بود و طبیعت وی گرم است در اول و خشک در دویم . و منفعت وی آن است که چون بسوزانند و خاکستر وی در زخمی که در ساعت زده باشند خشک بند کنند نافع بود و اگر بیاشامندخون رفتن بازدارد و مجفف اورام بلغمی و ریشها بود واگر خاکستر وی بشویند جهت درد چشم سودمند بود و جلای تمام دهد. و شیخ الرئیس گوید: چون با زفت بسوزانند قطع نفث الدم کند و تازه وی مضر بود به احشاء و مصلح وی رب غوره بود با ریباس و از خواص اسفنج یکی آنست که اگر شراب با آب ممزوج بود وی را چون در آن اندازندآبها جمله برگیرد و اگر خواهند که همچنان مستعمل کنند به مقراض پاره کنند که بهاون بتوان کوفت و سبک و متخلخل باشد و بخانه زنبور ماند. بلغت عرب هرشفه گویند و پارسی نشکرد گازران . آنرا در آب می نهند و آب برمیگیرد و بجامه میمالند. (اختیارات بدیعی ). اسفنج ، بفتح همزه و فاء و سکون سین مهمله و نون ، ابر مرده باشد یعنی داروئی که چون در آب اندازند همه آب را بخورد و برچیند و ابر نیز گویند. کذا فی موید الفضلاء. (سروری ). اسفنج (انجیل متی 27: 48) ماده ای است حیوانی که در آبهای دریا بعمل می آید و مرکب از الیاف و رشته هائی است که بطور عجیب بهم بافته شده ، آنرا مسامات و خلل و فرج بسیار است که اشیاء مایعه را جذب می کندلهذا امکان دارد که در عوض پیاله و ظرفی برای شرب استعمال شود. اومیروس (هومر) که در حدود 850 ق .م . بود مینویسد که یونانیان اسفنج را برای شستن بدن و هم برای شستن میزها بعد از انقضای طعام استعمال میکردند. (قاموس کتاب مقدس ). بیرونی گوید: ان الصدف و الاسفنج یشبه المعادن بارواحها و النبات باجسادها. (الجماهر بیرونی ص 191). اسفنج ، و قد تحذف الهمزة و هو سحاب البحر و غمامه و یسمی الزبد الطری و هو رطوبات تنتسج فی جوانب البحر متخلخلة کثیرةالثقوب یبیضه الشمس و القمر اذا بل و وضع فیهما مراراً و قد یتحرک بماء فیه لاروح (؟) و الذکر منه صلب و هو حارفی الثانیة یابس فی اول الثالثة یحبس الدم و لو بلا حرق و یدمل بالشراب و محروقه اقوی و قطعة منه اذا ربطت بخیط و ابتلعت و فی الید طرف الخیط و اخرجت اخرجت ما ینشب فی الحلق من نحو العلق و الشوک و یقتل الفار اذا قرض صغاراً و دهن بزیت و ینفع من الابردة بالعسل و الشراب طلاء و رماده یقع فی الاکحال فیجفف و ینفع من الرمد الیابس و ما فی داخله من الاحجار یفتت الحصی مجرب . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 46). اسفنج بیخ و عروق درختی است که جراحات متعفنه را نفع دهد یا آن همان ابر مرده است که بر روی شکنهای کنار دریا متکون شود، متخلخل وبسیارسوراخ و آبرا بسیار بردارد و چون تازه او را بسرکه ممزوج با شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارنددر حال التیام دهد و مطبوخ بآب جهت زخمهای کهنه نافع است . (منتهی الارب ). اسفنج ، جسم بحری رخو متخلخل کاللبد. یقال انه حیوان یتحرک فی الماء یلتصق به [ کذا] و لایبرحه . (قانون ابوعلی چ تهران مقاله 2 از کتاب 2 ص 159 چهار سطر به آخر مانده ). اسفنج ، جسمی است رخو و متخلخل چون نمدی و از دریا خیزد و چون بر آب نهی آب بسیار به خود کشد و اصناف آن سپید و زرد کم رنگ و نیز سیاه باشد. اسفنجة. سفنج . اسفنج البحر . اسفنجة بحریة. (دزی ج 1 ص 22) (ابن البیطار). سحاب البحر. ابر. ابر دریائی . ابر مرده . (موید الفضلاء). ابر کهن . زبدالبحر. غیم . رغوةالحجامین . هرشفه.
////////
اِسفنج‌های دریایی از جانوران آبزی هستند. سه ویژگی مهم اسفنج‌ها اینست که وسیله حرکتی ندارند، ناجنبنده‌اند و شکل معینی ندارند.

اسفنج‌های دریایی از نظر علمی شاخه‌ای از جانوران را تشکیل می‌دهند که اسفنج‌تباران یا روزنک ‌تباران (Porifera) نامیده می‌شود. این شاخه، شاخه‌ای از جانوران آبزی غالباً دریازی پالیده‌خوار است که استخوان‌بندی آنها از رشته‌های کلاژنی و سوزنه‌های (spicules) کلسیمی یا سیلیسی تشکیل شده است و یاخته‌های تخصصی آنها به‌صورت بافت سازماندهی نشده است.

اسفنج‌ها، موجوداتی بی‌مهره هستند که در دریا زندگی می‌کنند. تا قرن گذشته بعضی از مردم اسفنج‌ها را به اشتباه جزو گیاهان می‌دانستند، امّا در اصل اسفنج غذا سازی نمی‌کند و بنابراین اسفنج‌ها در دسته جانوران محسوب می‌شوند. این جانوران از هر لحاظ ساده هستند. اسفنج‌ها به طور کلّی توانایی حرکت ندارند امّا در نمونه‌های نادر توانایی خزیدن دیده می‌شود. این جانوران نه اندامی برای بینایی دارند و نه اندامی برای شنوایی امّا باز هم در نمونه‌های نادر توانایی عکس العمل در برابر نور و روشنایی را دارند.
//////
Sponges are animals of the phylum Porifera (/pɒˈrɪfərə/; meaning "pore bearer"). They are multicellular organisms that have bodies full of pores and channels allowing water to circulate through them, consisting of jelly-like mesohyl sandwiched between two thin layers of cells. Sponges have unspecialized cells that can transform into other types and that often migrate between the main cell layers and the mesohyl in the process. Sponges do not have nervous, digestive or circulatory systems. Instead, most rely on maintaining a constant water flow through their bodies to obtain food and oxygen and to remove wastes.
//////

A stove-pipe sponge
Scientific classification e
Kingdom: Animalia
Phylum: "Porifera"
Grant, 1836
Classes
Calcarea
Hexactinellida

Demospongiae
Homoscleromorpha
////////////

Sponge biodiversity and morphotypes at the lip of a wall site in 60 feet of water. Included are the yellow tube sponge, Aplysina fistularis, the purple vase sponge, Niphates digitalis, the red encrusting sponge, Spiratrella coccinea, and the gray rope sponge, Callyspongia sp.
- اسفیداج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیده کاشغری گویند. (غیاث ). اسفیذاج ، بالکسر؛ سپیده و معرّب آن است ، و آن خاکستر قلعی است و اسرب ، اذا شدّد علیه الحریق صار اسرنجاً ملطّف جلاّء. (منتهی الارب ).سپیده ارزیر و سرب . (موید الفضلاء). معرب اسفیداب است که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران هم کار فرمایند و خوردن آن کشنده بود خصوصاً سفیداب قلعی . (برهان ). اسفیداج ، هو رماد الرصاص او الانک . و الانکی اذا شدّد علیه التحریق صار اسرنجاً... قد یتخذ جمیعاً بالخل و قد یتخذ بالاملاح و یتخذ من وجوه شتی علی ما عرف فی کتب اهل هذا الشان . (مفردات قانون ابوعلی ص 162). اسفیداج ، معرب من الفارسیة، و قد یزاد مرقع. بالبربریة النحیب و الیونانیة سمیوتون و العبریة باروق و السریانیة اسقطیفا، و یقال حفر و الهندیة باریاحمی و عندنا اسبیداج و المراد به هنا المعمول من الرصاص فان کان من القلعی فهو الرّومی الاجود، و صنعته ان یصفح احدالرّصاصین و یطبق بالعنب المدقوق ببزره و یدفن فی حفائر رطبة او یثقب و یربط و یترک فی ادنان الخل و یحکم سدها بحیث لایصعد البخار و یتعاهد ما علیه بالحک الی ان یفرغ . و اجوده الابیض الناعم الرزین المعمول فی ابیب اعنی تموز و هو بارد فی الثانیة یابس فی الثالثة علی الاصح ملطف مغر ینفع من الحرق مطلقاً ببیاض البیض و دهن البنفسج و الورم و الصداع و الرمد و الحکة و البثور و القروح و نزف الدم طلاء و یقع فی المراهم مع الاقلیمیا و مع البنج یمنع نبات الشعر مجرب . و یزیل الشقوق والتسمیط و نتن الابط و نساء مصر و خراسان یسقونه الصبیان للحبس و الرّائحة الکریهة و فیه خطر و یمنع الحیض و الحمل شرباً و هو یصدع ویکرب و یفضی الی الخناق و ربما قتل منه خمسة دراهم و یعالج بالقی برمادالکرم و شرب الانیسون و الکرفس والرازیانج و الربوب و الادهان و الحمام و شربته الی مثقال و بدله الاسرنج و اخطاء من زعم انه معدنی و انه یتکون بالحرق . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 45، 46).
اسفیداج [ از احجار عملی است ] رماد قلعی و سربست که چون بیشتر بسوزانند سرنج شود و اسفیداج رمد را مفید است و آنچه زنان سازند رماد قلعی با زیبق یار کرده تا طراوت رخ بیفزاید. (نزهة القلوب ). اسفیداج ، بفارسی سفیداب نامند، آنچه از قلع ترتیب دهند اسفیداج رومی گویند و بهترین اقسام است . چون قلع را صفایح کرده با انگور کوبیده با تخم او آغشته بر روی یکدیگر گذاشته در خم سرکه یا ظرفی که سرکه تند داشته باشد گذاشته سر ظرف را مستحکم نمایند که به بخارسرکه قلعی بمرور از هم بریزد پس از سرکه بیرون آورده خشک کنند پس سائیده بپزند و همین عمل مکرر کنند تاهمه قلعی حل شود. و غسل اسفیداج را علة یکی زایل شدن ترشی سرکه است و آنچه از سرب ترتیب دهند یکی بهمین دستور است و یکی احراق او است و آن ابار است نه اسفیداج و در احراق او اگر مبالغه شود سرنج حاصل میشود و در دوم سرد و در سیم خشک و غسل او شرط است تا لطیف و مجفف بی لزع شود. مبرد و مسدد و مغری و قالع گوشت زیاده و مدمل قروح و جهت سوختگی آتش نافع و با سرکه و روغن گلسرخ جهت درد سر و با شیر جهت ورمهای حارّو مفاصل حار مجرّب و جهت زخمها و شقاق و درد چشم و بثور آن و بیاض رقیق چشم حیوانات و با شیر دختران و سفیدی تخم مرغ جهت رمد حار و با آب عنب الثعلب و رادعات جهت باد سرخ و بثور و نزف الدم و حکه و در مراهم با اقلیمیا و آب بنج جهت منع روئیدن مو مجرّب دانسته اند و جهت رفع بدبوئی زیر بغل و کنج ران و حمول او جهت منع حمل و قطع سیلان حیض نافع و آشامیدن او مورث خناق و زیاده از یک درهم او کشنده است و بدلش ابار و سرنج است . (تحفه حکیم مومن ).
اسفیداج ، بپارسی سپیداب خوانند و نیکوترین آن پاک سپید خوشبوی بود و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و گویند خشک در سیم و جالینوس گوید ریشها و سعفه و بثره و داءالثعلب و داءالحیه را چون با روغن گل طلا کنند بغایت مفید بود و دیسقوریدوس گوید مبرد جراحتها بود که در ظاهر بدن باشد چون در مرهم زفت استعمال کنند و ملین اورام بود و دانه های چشم را نافع بود و اسفیداج قلعی چون بر گزیدگی عقرب بحری و تنین بحری بمالند نافع بود و جهت شقاق نافع بود و اسپیداج اسربی جهت درد چشم چون با ادویه ها خلط کنند نافع بود و ریش آنرا نیک گرداند و مسکن ورم گرم بود به طلا کردن و خوردن اسفیداج کشنده بود و مداوات وی به قی و مطبوخ تخم کرفس و انیسون و رازیانه و افسنتین و عسل کنند و صاحب تقویم گوید اصلاح وی بقند و صمغ عربی کنند و بدل اسفیداج الرصاص خبث الرصاص بود. (اختیارات بدیعی ).
بیرونی در «ذکر اسرب » گوید: و منه یعمل الاسفیذاج بتعلیق صفائحه فی الخل و لفها فی ثفل العنب و عجمه بعد العصر فان الاسفیذاج یعلوه عُلُوالزنجار علی النحاس و ینحت (؟) عنها. (الجماهر بیرونی ص 260 و نیز ص 225 و 257). سپیده . سفیده . سفیداب شیخ . سپیده ارزیز. خاکستر ارزیز و نیز اسرب که در داروها بکار است . و رجوع بذیل قوامیس دزی ج 1 ص 22 شود.
////////

Color pigments used on the warship Vasa, with white lead second left, bottom shelf.
//////
White lead
Names
Other names
basic lead carbonate
Identifiers
CAS Number
1319-46-6 Yes
Properties
Chemical formula
2PbCO3•Pb(OH)2
Molar mass 775.633 g/mol
Appearance white powder
Hazards
Main hazards lead poisoning
Except where otherwise noted, data are given for materials in their standard state (at 25 °C [77 °F], 100 kPa).
- اسقنقور. [ اِ ق قو ] (معرب ، اِ) جانوری است معروف که او را سقنقور گویند. شبیه بسوسمار است . هم در آب و هم در خشکی میباشد. قوّت باه دهد. گویند این لغت رومی است . (برهان ). بسریانی او را حرذونانیلوس گویند و او حیوانی است مشابه سوسمار و از نیل مصر بدیگر مواضع برند. دیسقوریدوس گوید او نهنگ دشتی است و موضع او هند است و مصر و در دریای قلزم نیز بسیار بود نامورسیا و جنس و هیات او یکی است در جمله مواضع. حان میگوید دلیل می توان یافت بر آنکه اسقنقور در بحر روم باشد زیرا که این مواضع که اسقنقور را بدان منسوب میسازند بدریای روم نزدیک است وابونصر خطیبی و غیر او از صیادنه و اطبای معتبر گویند که کیفیت تولد سقنقور چنان است که نهنگ از نیل مصر برآید و بر کنار نیل در میان ریگ بیضه نهد و بیضه را چنانچه مرغ می پرورد پرورد تا بچه بیرون آید آنچه با او به رود نیل بازگردد نهنگ شود و آنچه بر خشکی بماند سقنقور باشد و حان گوید بر سواحل جویهای هند بیضه نهد و کشتی بانان را عادت چنانست که بیضه او را وبیضه کشف آبی را برگیرند و بر نان کرده بخورند و اهل هند تقریر نکرده اند که او بر بیضه خود نشیند. و خاصیت سقنقور و فعل او نشناخته اند و بعضی از اطبا و صیادنه گفته اند که سقنقور و حرذون و سوسمار را دو قضیب باشد و اصل هر دو یکی بود و ماده را دو فرج بود. ص اوبی گوید گرمست در دوم و تر است در اول و مهیج باه بود و قوت مجامعت بیفزاید چون با شراب بیاشامند و در معجونات باهی داخل کنند و او مشابهت بسوسمار داردو موضع او نیل مصرست و تخم کوک مزیل خاصیت اوست . (ترجمه صیدنه بیرونی ). آنچه بیضه نهنگ در ریگ سنگ پدید آید و از او ماهی باریک متولد شود و ایضاً نهنگ دشتی و بعضی گویند خورنده را قوت باه دهد خاصّه با شراب و آنچه در وی بکار آید حدّ نره و تهی گاه است و وقت گرفتن او ایام بهار بهتر است و آنرا اسقنقر نیز گویند و آبی او را ورل مائی و برّی را مطلقاً ورل نامند. نر او را دو قضیب و ماده را دو فرج باشد. و خصیه او شبیه به خصیه خروس . (موید الفضلاء). اسقنقور، عن احمدبن اسحاق قال کتبت الی ابی محمد سئلته عن الاسقنقور یدخل فی دواء الباءة له مخالیب و ذنب اء یجوز ان یشرب . فقال ان کان له قشور فلاباس . (مکارم الاخلاق طبرسی ). سقنقور. ریگ ماهی . نهنگ دشتی . ورل ماهی . سقنس . (اختیارات بدیعی ). و رجوع به سقنقور و ورل شود.
/////
Skinks are lizards belonging to the family Scincidae and the infraorder Scincomorpha. With more than 1,500 described species, the Scincidae are one of the most diverse families of lizards.
////////

Eastern blue-tongued lizard
Scientific classification
Kingdom: Animalia
Phylum: Chordata
Subphylum: Vertebrata
Class: Reptilia (paraphyletic)
Order: Squamata
Suborder: Sauria
Infraorder: Scincomorpha
Family: Scincidae
Gray, 1825
Subfamilies
Acontinae
Lygosominae
Scincinae (probably paraphyletic)
- اسقیل . [ اِ ] (معرب ، اِ) هو بصل الفار سمی بذلک لانه یقتل الفار و هو حِرّیف قوی ... و منه جنس سمی قتال و ظن ّبعضهم انه البلبوس لادنی علاقة وجدها فیه و قد اخطاء. (مقاله 2 از کتاب 2 قانون ابوعلی سینا ص 156 س 8). بصل الفار است ، بپارسی پیاز موش گویند، و این نام از بهر آن گویند که موش را بکشد. (ذخیره خوارزمشاهی ). پیاز کوهی است . بهترین آن باشد که سخت خرد نباشد وسخت بزرگ نباشد، چه آنچه سخت بزرگ باشد رطوبت او بیشتر بود و آنچه سخت خرد بود بس خشک باشد و آنچه میانه بود معتدل باشد و رنگ ظاهر او میل بسرخی دارد یا بر بنفشی . (ذخیره خوارزمشاهی ). بیونانی پیاز دشتی است و آن در میان نرگس پیدا میشود. و آنرا بعربی بصل الفار خوانند و بصل العنصل همان است . گویند اگر موش قدری از آن بخورد بمیرد و اگر گرگ پای بر برگ آن گذارد البته لنگ شود و اگر ساعتی توقف کند بیفتد و بمیرد. (برهان ). بسریانی او را سقلا و اسقیلا گویند و در کتاب مشاهیر گفته است که آن پیاز دشتی است و آنرا بصل الفار نیز گویند و پارسیان او را پیاز موش گویند و موشان پیاز هم گویند و ابوضریح و رازی گویند او در بعضی از مواضع بیواسطه زراعت پدید آید و برگ او ببرگ سوسن یا ببرگ قانقراطمون (؟) یا قردمانا (؟) مشابهت داردو ساق او دراز و گل او سرخ بود و بسیاهی مایل و تخم او چون تخم پیاز سیاه بود و بهیات از دانه پیاز بزرگتر بود و بیخ او به پیاز ماند و چنانکه پیاز را پوستها بود او را نیز باشد و بوی آن ناخوش و طعم تیز بود. «حان » گوید یک نوع ازو به زاولستان باشد که بهیات خردتر بود و نوعی از آن سرخ و نوعی سفید بود و او را با نان خورند و آنرا اقورا گویند و انواع پیاز دشتی و بستانی بسیار است و میتواند بود که آن عنصل نباشد. «ص اوبی » گوید گرمست در سیم و خشک است در دوم و بطعم تیز است و ملطّف کیموسات غلیظ است و غلظت سپرز را نافع بود و گزیدن مار و آماس تهیگاه را نافع است و داءالثعلب را مفید بود و آنچه بریان کنند گرم و خشک است در سوّم و بریان کرده او به کشته شفتالو ماند و برنگ سیاه باشد بزردی مایل و نیکوتر آن بود که تابان باشد و روشن و در طعم او شیرینی بود و در آخر تیزی و تلخی از او مفهوم شود. (ترجمه صیدنه بیرونی ). لغت یونانی است و پیاز عنصل و پیاز دشتی و پیاز موش نامند. برگش شبیه به برگ نرگس و ساقش بی تجویف و سبز مایل بزردی و بیخش مثل پیاز و بزرگ و بهوای سرد سبز میماند و محتاج به غرس نیست و هرچه در زمینی تنهابروید سم ّ و قاتل است در آخر سیم گرم و خشک و با رطوبت فضلیة و مدر بول و حیض و مقوّی معده و منقی اعضاو جالی و جاذب خون به ظاهر جلد و محرّق و مقرّح اعضاء و ملطف اخلاط غلیظه و تریاق زهر هوام و جهت ضیق نفس و سرفه کهنه و ربو و استسقا و سپرز و عرق النسا و مفاصل و نقرس و صرع و درد گوش و شقیقه و درد سر باردو قی ءالدم و سنگ مثانه و عسرالبول و جمیع امراض سوای قروح باطنی و محرورالمزاج و اسهال دموی نافع و مشوی او که بخمیر گرفته در آتش پخته باشند بحدی که خمیرمنفسخ گردد در مشروبات مستعمل است و مسهل اخلاط غلیظه و بالخاصیة مقوی معده و چون تخم مرغ را در جوف آن گذاشته بپزند و تخم را بنوشند مسهل اخلاط غلیظ و معدل آن و چون کوبیده او را با نطرون بقدر ربع آن در پارچه ای بسته موضع داءالثعلب را به آن چندان بمالند که بخون آورد موی برویاند و اگر محتاج بتکرار باشد بعداز رفع جراحت تکرار عمل نمایند و هرگاه نصف اوقیه او را در دو اوقیه روغن زنبق بجوشانند تا پخته شود وآن روغن را صاف کرده بر کف پاها بمالند و کف پاها را تا صباح بر زمین نگذارند و یک هفته همین عمل کنند اعاده شهوت باه مایوسین کند و اکثر مجربین مجرب دانسته اند و آشامیدن نه قیراط او که در عسل پخته باشندجهت احتباس بول و درد معده و سوءِ هضم و تقویت معده و یرقان و سرفه کهنه و ربو و نفث سده ریه و مغص نافع و آب برگ او را که با دو چندان عسل بقوام آورده باشند جهت ربو و ضیق النفس و پاشیدن آب طبیخ او در خانه و بدستور تعلیق او جهت طرد حشرات و هوام موثر و چون ریزه کرده در روغن زیتون بجوشانند تا بسیار خشک شود طلاءِ روغن مزبور جهت جمود اطراف و سرمازدگی و درد مفاصل و نقرس و درد گوش و سدّه او و با موم و قلیلی گوگرد جهت قروح شهدیة و جرب متقرّح و یابس و حکه و جز آن و با زفت و حنا جهت بثور یابسه سر اطفال مفید و قیراطی از عنصل و ریشه های او که با هم کوبیده باشند مقیئی قوی و ضماد پخته او جهت ثآلیل و شقاق که از سرما عارض شده باشد مجرب و ضماد مطبوخ او در سرکه جهت گزیدن افعی و بوی او کشنده مگسهای گزنده و بالخاصّیه قاتل موش در ساعت و داشتن او با خود موجب هرب سباع و هوام و مار و قمل و مورچه و مگس و چون او را کوبیده با آب او آرد کرسنه را خمیر کرده بنوشند جهت استسقا مفید و چون جوف عنصل را با سرکه کوبند در حمام بر بهق بمالند بهقی را که هیچ دوا برطرف نکند زایل سازد و مجرّب است و چون نزدیک تاک غرس نمایند انگور را باصلاح آورد و غرس او در پای درخت انار و به مانع ریختن شکوفه آن و تخم او ملین طبع و جهت مغص و درد مقعد و رحم نافع و چون کوبیده با سرکه حبها بسازند و یک عدد او را در میان انجیر گذاشته یک روز در عسل رقیق خیسانده بیرون آورند و انجیر را بمکند و بعد از آن آب گرم بر اثر آن بنوشند یا آبی که در او بوره جوشانیده باشند بیاشامند رفع قولنج صعب نماید و مجرب است و عنصل مضر محرورین و مکرّب و مضر عصب صحیح و مصدّع و مورث غثیان و مقرّح و مقطّع و مصلحش شیری که بسنگ تفته داغ کرده باشند و ربوب فواکه و قدر شربتش تا دو درهم و بدلش بلبوس و گویند سیر و گویند اسقوردیون که سیر صحرائیست و قردماناووج و مولف تذکره قایل به بدل او نیست و گوید خاکستر او با روغن گل جهت شقاق و حکه و اسقاط دانه بواسیر نافع است و سرکه عنصل که او را با چوبی مثل کارد ریزه کرده بریسمانی کشیده چهل روز در سایه خشک کرده باشند یک رطل او را در هفت رطل و نیم سرکه کهنه انداخته سر ظرف را بسیارمحکم کرده دو ماه در آفتاب گذاشته بعد از آن افشرده بیرون آورند و یا عنصل تازه را تا ششماه در سرکه بیندازند در نهایت مقطع اخلاط غلیظه و مقوی معده و حلق و قوه هاضمه و جهت صاف کردن آواز و بدبوئی دهان و مواد سودا و مالیخولیا و جنون و صرع و تفتیت سنگ مثانه و عرق النسا و تقویت اعضا و اعاده صحت بدن و رنگ ورخسار و حدّت بصر و مضمضه او جهت سستی گوشت بن دندان و استحکام دندان متحرک و قطور او جهت گرانی سامعه و آشامیدن او جهت تنقیه سینه و ربو و یرقان و رفع سموم نافع و قدر شربتش از مقدار قلیل تا دو اوقیه و نیم است که بتدریج اضافه شود و ناشتا باید استعمال کرد و شراب عنصل در جمیع مذکورات انفع از سرکه او و مضرّ اعصاب هم نیست به خلاف سرکه و جهت تب ربع و فالج و استسقا و درد سپرز و عرق النّسا و قشعریره نافع و مضرّ محمومین و صاحبان قرحه است و دستور ساختن شراب او مثل عمل سرکه آن است که بجای سرکه آب انگور باشدو سه ماه در آفتاب بگذارند. (تحفه حکیم مومن ).
بصل الفار خوانند و بصل القی و آن را بصل العنصل و بصل الفار از بهرآن گویند که موش را بکشد. پیاز دشتی خوانند، در میان نرگس بسیار بود، چون از زمین برکشند خصی باید کرد و داغ تا قوه وی باطل نگردد و خصی کردن وی چنانست که نره او را از میان برکشند و داغ چنان کنند که سفالی آذرگون کنند و بر بن وی نهند و مشوی کردن وی چنانست که در خمیر گیرند و بعد از آن در گل گیرند و در تنور تافته نهند تا پخته شود آنگاه پوست وی باز کنند و با کارد یا چوبی دوپاره کنند و در رشته کتان کشندچنانچه از یکدیگر دور باشد و در سایه بیاویزند تا خشک شود و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم و حنین گویددر سیم . و بهترین وی آن است که بغایت خود رسیده بودو سر وی کشیده بود و در طعم وی شیرینی بود با تیزی و تلخی و گرمی و منفعت وی آنست که چون با عسل بداءالثعلب طلا کنند بغایت نافع بود و مجرب و رازی گوید جهت صرع و مالیخولیا سودمند بود و خوردن وی تیزی چشم زیاده کند و جهت ربو و سعال مزمن و صلابت سپرز و عرق النساء و یرقان و استسقا بغایت مفید بود. شریف گوید چون بریان کنند و با شش چندان نمک خلط کنند و دو مثقال از آن ناشتا بیاشامند مسهل اخلاط غلیظ بود. و اگر مقدار قیراطی از ریشه و بن وی بیاشامند قی معتدل آورد بی مغص و مشقت و چون پنج درم از وی با بیست درم روغن زنبق بجوشانند تا پخته گردد و بعد از آن صافی کنند و بردارند چون خواهند که استعمال کنند در هر دو کف پای بمالند و در جامه خواب روند و بخسبند نعوظی تمام آورد اما باید که پای بر زمین ننهند و هفت روز چنین کنند که قوه تمام بخشد و وی مقوی معده بود و بول براند. و صاحب منهاج گوید مضر بود بعصب سلیم و مصلح وی حماما بود و صاحب تقویم گوید مصدّع بود و دوار آورد و مصلح آن سکنجبین شکری بود و باید که استعمال نکنند مگر پخته و مصلح آن شیر تازه است بعد از آن بیاشامند و گویند مضر است بعصب سلیم و مصلح آن حماما است و در باب حاء منفعت آن و صفت آن گفته شود و تخم وی جهت قولنجی که سخت بود و دواء آن نبود نافع بود چون بکوبند خرد و با شراب بسرشند و حبّها سازند هر یک مقدار نخودی و یک حب از آن استعمال کنند و از عقب آن آب گرم که بوره ارمنی در آن جوشانیده باشند بیاشامند و از خواص ورق آن یکی آن است که اگر گرگ بر روی آن بایستد و درنگ کند لنگ گردد و باشد که بمیرد. فتبارک اﷲ احسن الخالقین . و بدل آن بلبوس است و گویند اسقوردیون و گویند لوف و گویند قردماناووج . (اختیارات بدیعی ). پیاز دشتی . (منتهی الارب ) (موید الفضلاء). پیاز کوهی . (ذخیره خوارزمشاهی ). اسقال . سقیل . اشقیل . مرگ موش . (نزهة القلوب ). عُنصُل . (تذکره ضریر انطاکی ).پیاز عنصل . بصل الفار. بصل العنصل . پیاز برّی . پیاز صحرائی . بصل البر. پیاز موش . (موید الفضلاء). عُنصلان .سفادیکوس .
/////////////
العُنْصُل البحْرِی أو الباصُول أو العُنْصُلان أو بصل الفأْر أو بصل الخِنْزِیر أو بصل البرّ أو البصل البرِّی (باللاتینیة: Drimia maritima) نوع نباتی ینتمی إلى جنس العنصل من الفصیلة الهلیونیة. کان یعرف سابقًا باسم (باللاتینیة: Urginea maritima).
//////////
Drimia maritima (syn. Urginea maritima) is a species of flowering plant in the family Asparagaceae, subfamily Scilloideae (formerly the family Hyacinthaceae). This species is known by several common names, including squill, sea squill, sea onion, and maritime squill. It may also be called red squill, particularly a form which produces red-tinged flowers instead of white. It is native to southern Europe, western Asia, and northern Africa.
///////


Scientific classification e
Kingdom: Plantae
Clade: Angiosperms
Clade: Monocots
Order: Asparagales
Family: Asparagaceae
Subfamily: Scilloideae
Genus: Drimia
Species: D. maritima
Binomial name
Drimia maritima
(L.) Stearn
Synonyms
Charybdis maritima (L.) Speta
Ornithogalum maritimum (L.) Lam.
Scilla maritima L.
Squilla maritima (L.) Steinh.
Stellaris scilla Moench, nom. superfl.
Urginea maritima (L.) Baker
-
اشق . [ اُش ْ ش / اُ ش / اش ] (معرب ، اِ) ۞ (معرب از فارسی ) صمغ گیاهی است که آنرا بدران گویند و بعربی صمغالطرثوث خوانند. استسقا را نافع است و بعضی گویند جوهری است معدنی که آنرا بعربی لزاق الذهب خوانند وآن غیرمعدنی هم هست که عملی باشد و آن چنان است که بول کودکان را با سرکه در هاون مسین کنند و در آفتاب چندان بسایند که منعقد شود. و طبیعت آن گرم و خشک است و جراحتهای کهنه را نافع است و بعربی آنرا لحام الصاغة خوانند و اشج با جیم نیز گویند و معرب اشه با هاست . (برهان ). صمغ درختی است . (غیاث ) (موید الفضلاء). صمغالطرثوث . (بحر الجواهر). وشک . (مهذب الاسماء) وشه . (خلاص ). صمغ درختی است که آنرا بدران گویند. (آنندراج ). وشق . (دزی ج 1 ص 25). اشج . قنا. وشق . کزغ . کرغ .کراغ . بلشر. وشج . اُشه . صمغ اشترغاز است . او را لزاق الذهب نیز گویند از بهر آنکه بر کاغذها و دیوارها زرکاری بیشتر بر وی کنند. (از ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به همان کتاب ص 140 شود. صمغ طرثوث است و گاه آنرا لزاق الذهب خوانند زیرا کاغذ و پوست آهو بر آن نویسند و جلد کتاب را بدان زرکاری کنند. (از قانون ابن سینا چ تهران ص 159 س 11). آنچه در نشاندن طبق زر بکار آید. (موید الفضلا). وُشق . اُشج . صمغ نباتی است مانند خیار و بعضی صمغ طرثوث گفته اند و آن غلط است . در دوم گرم بود و در آخر اول خشک ملین و مدر و محلل و مسخّن و تریاق عرق النسا و وجع مفاصل و درد تهیگاه و درد سرین . (منتهی الارب ). و ابن البیطار آرد: آنرااشج و وشق و لزاق الذهب نیز خوانند و آنان که آنرا صمغالطرثوث دانسته اند خطا کرده اند. دیسقوریدوس در سوم گوید: اشق صمغ گیاهی است که در شکل مشابه قنا (انجدان ) است و در بلادی بنام لیبی ۞ روید نزدیک موضعی که آن را سیرن ۞ نامند و درخت آن را اغاسولیس گویند. از مفردات ابن البیطار). و رجوع به همان کتاب ج 1 ص 30 شود.و داود ضریر انطاکی آرد: معرب از فارسی اشج است و آن لزاق الذهب است . در شام آنرا قنارشق و در مصر کلخ خوانند و نام آن بیونانی امونیافون باشد... درخت آن در کرخ روید نه در شام . (از تذکره داود ضریر انطاکی ). و رجوع به همان کتاب ص 47 شود. و صاحب مخزن الادویه آنرا معرب اشنه خوانده و گوید بفارسی نام آن اوشه وکلبانی تیر و بعربی اشج و وشج و وشق و لزاق الذهب و بیونانی اثانقون و امونیاقن و بلغت مصر قناوشق و کلخ و بهندی کاندارست . رجوع به مخزن الادویه ص 86 شود. وصاحب اختیارات بدیعی آرد: اشج خوانند و کلیان نیز گویند و آن لزاق الذهب است . اما اشق صاحب جامع گوید نه صمغ طرثوث است و صاحب منهاج گوید صمغ طرثوث است و مولف گوید صمغ نباتی است که آنرا بشیرازی بدران خوانند و طبیعت آن گرم است در آخر درجه دویم و خشک در اول و اسحاق گوید گرم و خشکست در دویم و بهترین سده جگر بود و سنگ گرده بریزاند و تحلیل صلابت سپرز بکند چون بر وی طلا بکنند و اگر مقدار یک درم با سرکه بخورند، ورم سپرز بگدازاند و اگر با عسل خلط کنند و لعق کنند، مفاصل و عرق النساء و صرع را نافع بود و مسهل بلغم بود و خنازیر را بغایت سودمند بود و گرم بکشد و اگر بماءالشعیر خلط کنند و بیاشامند ربو را و مر دشخواری نفس را نافع بود و نیم مثقال با عسل جهت صرع نافع بود و استسقا را نافع بود و مسهل بلغم لزج بود. غلیظ چون ادویه خلط کنند ماده صفرا براند و اگر مژه چشم بر آن بمالند، جرب چشم و سفیدی چشم و تاریکی زایل کند و جهت ریشهای بد بغایت سودمند بود و جهت خناق که در بلغم و مره سودا بود، نافع بود و بچه مرده بیرون آورد. و اگر بخورند و بخود برگیرند و اگر با سرکه حل کنند و بر ورمهای بلغم صلب و خنازیر و سلعه وامثال آن طلا کنند، تحلیل کند و چون با زیت بسرشند وبر بهق و کلف بمالند، نافع بود و اگر به آب حل کنندو بدان غرغره کنند، دماغ را پاک کند و حنک را در بلغم و خوردن آن سودمند بود جهت درد پشت و فالج و حذر و بادها بشکند اما مضر بود به گرده و مصلح آن زوفا است و بدل آن وسخ کوایرالنحل است و گویند بدل آن سکبینج است و گویند خردل سفید است - انتهی . و ابوریحان آرد: اشق و اشج نیز گویند و حرف قاف و جیم درو دلالت میکند که معربست و برومی او را میناقون و امنقون گویند و مخلص مصری چنین گوید که او را برومی امونیاقون گویند و معنی او نیکوکننده جراحات بود و اهل سیستان او را رشک خوانند و بعضی از پارسیان او را کج خوانندو بعضی از صیادنه گویند که کج نام وج است نه اشق و بی گوید او را لزاق الذهب نیز گویند. و حو 2 و بی گویند اشق صمغ درخت محرومست . حان گوید اشق صمغ درخت محروث است . حان گوید اگر از لفظ محروث مراد اشترغازست اشق صمغ او نیست و تواند بود که محروث را دو حقیقت باشد و یک حقیقت او ماورای اشترغاز بوده و حمل او بر این وجه بصواب نزدیکست زیرا که ظاهر آن است که ارجانی و ابن ماسرجویه تجازف نباشد در این تقریر. دوس گویداشق صمغ درختی است و منبت او در زمین لوبیه از بلاد روم و در موضع دیگر گفته است اشق به هیات به خیار ماند و طعم او تلخست و قطا گوید اشق عصاره خشخاش است و بعضی از اطبا گویند اشق عصاره برگ خشخاشست و گفته اند معبوش او آن است که خشخاش تر را از بیخ برکشند و در آب شویند و بگذارند تا آب ازو برود، آنگاه آنراخرد کرده در دیگ کنند و سر آنرا محکم بگیرند و در زیر او آتش آهسته کنند تا خشخاش درو منحل و مذاب شود،آنگاه دیگ را برگیرند تا آن آب صاف شود، پس با حرمل مثل آن کند که با خشخاش کرده است و یک بهر آب حرمل و دو بهر آب خشخاش را در دیگ کنند تا بقوام آید، خشک کند. ص اوبی گوید گرمست در دوم ، خشکست در اول . ورمهای صلب را نرم کند و خنازیر را بتحلیل برد و صلابت مفاصل را مفید بود و سپرز را بگدازد و طبیعت را نرم کند و ادرار بول و حیض بکند و بیاض چشم را زایل کند و عسر نفس را نافع بود و محلل و مجفف قوی بود و جراحات متعفن را پاک سازد و نیکوتر از وی آن بود که اجزای آن نیک فراهم آمده باشد و پاکیزه باشد از خس و بوی او قوی باشد. بدل او در ادویه ریم خانه زنبور بود که آنرا وسخ کورالنحل گویند. (ترجمه صیدنه ابوریحان ). و رجوع به الفاظ الادویه و تحفه حکیم مومن شود.
////////
اشق

نام علمی: Dorema ammoniacum

نام انگلیسی: Ammmoniacumm

خانواده: Apiaceae ( چتریان)

Dorema ammoniacum

مشخصات گیاه: چند ساه و راست است که تا ارتفاع 3 متر رشد می کند و دارای ساقه های کلفت برگهای بزرگ و ساقه های گلدار متراکم می باشد. که حاوی گلهای سفید و کوچک چتری است. میوه خشک و کوچک این گیاه در مرحله بلوغ به دو نیمه قابل تقسیم است. این گیاه یک بار میوه می دهد و پس از آن از بین می رود.
منشا: ایران تا ترکمنستان، افغانستان، جنوب سیبری، پاکستان و هندوستان . محصول تجاری این گیاه عمدتا از گونه D.ammaoniacum که به صورت وحشی میروید استحصال می شود.
قسمت های مورد استفاده: رزین. صمغ این گیاه که از ساقه ها و دمبرگها در اثر نیش حشرات یا بریدگی ایجاد می شود ، در مجاورت هوا خشک شده و پس از جمع آوری مورد استفاده قرار می گیرید. بهترین نوع صمغ ، آنهایی هستند که به صورت کریستالهای صمغی کوچک به رنگ زرد کمرنگ می باشد.
////////
Ammoniacum, or gum ammoniac, is a gum-resin exuded from the stem of a perennial herb (Dorema ammoniacum) of the umbel family (Apiaceae). The plant grows to the height of 2½ or 3 meters (8 or 9 ft.), and its whole stem is pervaded with a milky juice, which oozes out on an incision being made at any part. This juice quickly hardens into round tears, forming the "tear ammoniacum" of commerce. "Lump ammoniacum," the other form in which the substance is met with, consists of aggregations of tears, frequently incorporating fragments of the plant itself, as well as other foreign bodies. Ammoniacum has a faintly fetid, unpleasant odor, which becomes more distinct on heating; externally it possesses a reddish-yellow appearance, and when the tears or lumps are freshly fractured they exhibit a waxy luster. It is chiefly collected in central Persia, and comes to the European market by way of Bombay. Ammoniacum is closely related to asafoetida and galbanum (from which, however, it differs in yielding no umbelliferone) both in regard to the plant which yields it and its therapeutical effects. Internally it is used in conjunction with squills in bronchial affections; and in asthma and chronic colds it is found useful, but it has no advantages over a number of other substances of more constant and active properties (Sir Thomas Richard Fraser). Only the "tear ammoniacum" is official. African ammoniacum is the product of a plant said to be Ferula tingitana, which grows in North Africa; it is a dark colored gum-resin, possessed of a very weak odor and a persistent acrid taste.
///////////
//////////

Gum Ammoniac, Ammoniakum, Gummi-resina (Dorema ammoniacum)
- اُشنان. ['o(e)šnān] گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه‌های باریک، برگ‌های ریز، و طعم شور که معمولاً در شوره‌زارها می‌روید؛ چوبک اشنان؛ اشنان قلیا؛ آذربو؛ آذربویه؛ غاسول؛ خَرند؛ خلخان: ♦ اشنانش بر‌نکرده سر از بادبان خاک / کز شعله سموم شدی در زمان شخار (اثیرالدین‌اخسیکتی: ۱۳۱).
////////
آذربو، اشنان و چوبک
Acanthophyllum squarrosum
- اشنه خزه‌ای است که بر روی درختان بلوط، صنوبر و گردو بوجود می‌آید و طعم آن بین ترش و شیرین و با کمی تلخی همراه است. نوع دیگر خزه بر روی مرجان واستخوان ماهی در دریا بوجود می‌آید. بهترین نوع اشنه نوع سفید رنگ و خوشبوی آن می‌باشد.
* نام‌های دیگر آن: مسک القرود، ستیبة العجوز، شیب العجوز، آلک، دوآله و دوآلک می‌باشد.
/////
(40). اشنان ، Ušnān، قلیای گیاهی Herba alkali ، بیشتر گونه‌ای است از Salsola. "چهار نوع اُشنان هست : سفید، زرد، سبز و یک نوع هندی که چون فندق هندی ‌روید و آن راحرض، حرز صینی xurs-i sīnī (و رطه، رته، rutta نیز می‌نامند. " بسنجید با: T‛oung Pao, 1916, p. 93؛ (ص 551 کتاب پیش رو).
9 (54). بطیخ الهندی ، Betīx ul-hindī ، در فارسی هندوانه، hindewāne، (ص 443 ساینو-ایرانیکا، بهشناخت دوسویه تمدن های ایران و چین باستان).
شَیب العَجُوز أو سِوَاک القُرُود (سُمّیت بذلک لأنها تصبغ الأفواه إذا استیک بها) أشنة اسمها العلمی (Usnea barbata (L.) Weber ex F.H.Wigg أو .Usenea barbata Ach).
از: تفسیر کتاب دیاسقوریدوس فی الأدویة المفردة – ابن البیطار المالقی.
///////////
Usnea is a genus of mostly pale grayish-green fruticose lichens that grow like leafless mini-shrubs or tassels anchored on bark or twigs.:203 The genus is in the Parmeliaceae family. It grows all over the world.

Members of the genus are commonly called tree's dandruff,[citation needed] woman's long hair,[citation needed] or tree moss,[citation needed], old man's beard, or beard lichen.:203 It resembles Evernia, which is also called tree moss.

Like other lichens it is a symbiosis of a fungus and an alga. In Usnea, the fungus belongs to the division Ascomycota, while the alga is a member of the division Chlorophyta.

Members of the genus are similar to those of the genus Alectoria.:148 A distinguishing test is that the branches of Usnea are somewhat elastic, but the branches of Alectoeria snap cleanly off.:148
//////////////

Usnea australis
Scientific classification
Kingdom: Fungi
Division: Ascomycota
Class: Lecanoromycetes
Order: Lecanorales
Family: Parmeliaceae
Genus: Usnea
- اصابع الصفر. اصابع الصفر،انگشت زرد،کف مریم، Memecylon tinctorium


معروف به به کف عایشه و کف مریم است؛ به هندی هنس بدی نیز نامند. دو قسم می‌باشد قسمی بیخ گیاهی است برگ آن شبیه به گندنا و ساق آن باریک و بلند و گل آن بنفش از پایین ساق تا بالای آن پر گل و بیخ آن مقدار کف دست طفلی و متشعب به بیخ یا شش شعبه شبیه به پنجه کوچکی و مملو از رطوبت و رنگ آن زرد و یا ابلق(دو رنگی) از زردی و سفیدی و اغبر و بیشتر مائل به زردی و طعم آن اندک شیرین و منبت آن زمین‌ها رملی و قریب به دریا. قسم دیگر بیخی است شبیه به ناخن شیر و پلنگ و این گرم‌تر و تندتر از اول.
طبیعت آن گرم در دوم و خشک در سوم و نیز خشک در دوم گفته‌اند
خواص عمومی آن در افعال عبارت است از: لطیف کنندگی و حل کننده قوی مواد زائد و پاک کننده اعصاب و تریاق قوی ضد سموم حشرات است. در جهت مداوای خون و وسواس و امراض سوداوی و بلغمی و تقویت اعصاب و دردهای مفاصل و رفع قولنج بسیار مؤثر است.
/////////////
///////


- اصطرک . [ اَطَ رَ ] (معرب ، اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل . || و بعضی گویند صمغ درخت زیتون است ، نزله را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بیونانی میعه یابسه است . (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). میعه یابسه و آن صمغ درخت رومی است . (بحر الجواهر). گفته اند میعه یابسه است . (مفردات ابن البیطار). نوعی است از میعه و گفته اند صمغ زیتون . (ذخیره خوارزمشاهی ). صمغ زیتون . (مفاتیح ) (ترجمه صیدنه ابوریحان ). صمغ درخت رومی است . (از نزهةالقلوب ). میعه یا صمغ زیتون . (تذکره داود ضریر انطاکی ص 51). و رجوع به مخزن الادویه شود. میعه و گویند صمغی است که از درخت روم حاصل می شود و بعضی گویند صمغ زیتون است . (از الفاظ الادویه ). دیسقوریدوس گوید که آن نوعی از میعه است . و در نزد بعضی صمغ زیتون است و دخان آن بدل دخان کندر است در هر چیز. (قانون ابن سینا چ تهران ص 158). عسل لُبنی . سطرکا گویند و آن صمغی است برنگ عناب جرجانی سرخ که بسیاهی مایل بود بغایت خلوقی رنگ . دیسقوریدوس گوید نوعی از میعه است و گویند صمغ است که در درخت روم حاصل شود. جالینوس و غیر وی گویند زیتون است و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در اول و رازی گوید گرم و خشک است در دویم و منفعت وی آنست که جهت سعال و نزله سر سودمند بود حیض براند و صلابت رحم را سود دهد چون بیاشامند و یا بخود برگیرند. و صاحب منهاج گوید مصدع بود و مصلح آن رازیانه است و شربتی از وی یک درم و نیم باشد و صاحب تقویم گوید مولد صداع و سبات بود و مصلح وی خمیره بنفشه با شراب نیلوفر بود و بدل آن گویند جندبیدستر است . (اختیارات بدیعی ). اصطرکا. (ترجمه صیدنه ). سطرکا. (اختیارات ). و رجوع به میعه و صمغ شود. دیسقوریدوس گفته که آن نوعی از میعه است و بعضی گفته اند صمغ زیتون است و دخان آن قائم مقام و بدل دخان کندر در جمیع امور و بعضی گفته اند صمغ شجر رومی است . دیسقوریدوس گفته است بهترین آن اشقر چوب شبیه به راتینج و سفیدرنگ و خوشبوی آنست که چون بمالند مانند عسل نرم گرددو سیاه آن بد است و خالص آن کمیاب و مغشوش پنبه و موم گداخته با قدری خالص آن نموده میفروشند. طبیعت آن گرم در سوم و خشک در اول است . افعال و خواص و منافعآن : مسخن و منضج و ملین و جهت زکام و نزله و سرفه ونجوحت صوت و انقطاع آن که از سردی باشد نافع و چون با قدری علک البطم فروبرند طبیعت را نرم گرداند و روغن آن جهت صلابت رحم و تفتیح سده آن و ادرار حیض نافعمصدع و ثقل راس آورد و اسقاط جنین زنده نماید. مصلح آن تخم رازیانه ، مقدار شربت آن نیم درم تا یک درم و نیم ، بدل آن میعه سائله است . (از مخزن الادویه ).
////////////
Styrax officinalis is a species of plants belonging to the family Styracaceae.
Several botanical varieties exist:
Styrax officinalis var. californicus (Torr.) Rehder (1915) (synonym : Styrax californicus Torr.)
Styrax officinalis var. fulvescens (Eastw.) Munz & I.M. Johnst. (1924) (synonym : Styrax californicus var. fulvescens Eastw.)
Styrax officinalis var. jaliscanus (S. Watson) Perkins (1907) (synonym : Styrax jaliscana S.Watson)
Styrax officinalis subsp. redivivus (Torr.) Thorne (1978) (synonym : Darlingtonia rediviva Torr., Styrax officinalis var. redivivus (Torr.) R.A.Howard)
The California varieties Styrax officinalis subsp. redidivus (Torrey) H. Howard and Styrax officinalis subsp. fulvescens (Styracaceae) have generally been regarded as the same species, but recent molecular analysis has suggested that they may be diverged to the point of being separate species.

Description
Styrax officinalis is a deciduous shrub reaching a height of 2–5 metres (6 ft 7 in–16 ft 5 in).[3] It has a simple, relaxed form, with very thin elliptical leaves 5–10 cm long and 3.5-5.5 cm wide, alternate and widely spaced on thin, reddish stems, with a tight, dark bark on basal stems. A small very light green, stalked axillary bud is associated with each leaf.


Close-up on a flower of Styrax officinalis
The inflorescence is short and few-flowered. The flowers are axillary, bell-shaped, white and fragrant, about 2 cm long. The corolla has 5-7 petals and many yellow anthers, the calyx is 5-lobed. Flowering period extends from spring to summer (May-June).

Fruits
This plant is the "official" source of styrax, an herbal medicine known from ancient times. Some believe it to have been the stacte used together with frankincense, galbanum, and onycha to make Ketoret, the Tabernacle incense of the Old Testament.
//////
S. officinalis in the Menashe hills of Israel
Scientific classification
Kingdom: Plantae
Division: Angiospermae
Class: Eudicots/Asterids
Order: Ericales
Family: Styracaceae
Genus: Styrax
Species: S. officinalis
Binomial name
Styrax officinalis
L.
Synonyms
Styrax officinarum Crantz

///////

Close-up on a flower of Styrax officinalis
//////////

Fruits


- اطمط ←اطموط (در استینگاس، اطماط نیز). اطموط. [ اَ ] (ع اِ) اسم بربری رته است و فوفل را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه حکیم مومن ). کشت بر کشت را گویند. (تحفه حکیم مومن ) (قرابادین )(قانون ابوعلی چ تهران ص 14). بمعنی اطماط است که بندق هندی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (هفت قلزم ). رته یعنی بندق هندی و بر فوفل نیز اطلاق شود. (از تذکره داود ضریر انطاکی ). لفظ مذکور معرب از زبان بربری است . (فرهنگ نظام ). و در ترجمه صیدنه آمده است : رازی گوید او را اطماط گویند و بعضی گویند او دارویی است که منبت او روم است و بعضی گفته اند باقلای هندی است وبر وی نقطه های سیاه باشد و جرم او سخت باشد شبیه به سنگی که در رومی او را اکتکمت گویند و هم او گوید داروی هندی است و قوت او چون قوت بوزیدان است و دیگری گوید: گرم است در دوم و تر است در اول و قوت او بقوت بوزیدان ماند و در بهق سیاه استعمال کنند و قوه باه را زیاده کند. (از ترجمه صیدنه ). و در اختیارات بدیعی آمده است : صاحب جامع گوید: اطموط و اطماط و اطبوط هر سه بندق هندی است که آن را رته خوانند و صاحب منهاج گوید: دوایی هندی است بقوت بوزیدان و همو گوید که : [ برخی ] گویند اکتکمت است و این سهو است و خطا. و صاحب جامع گوید: بعضی گویند فوفل است . و همو گوید که خطا است و مولف گوید: آنچه محقق است نوعی از باقلای هندی است . سخت بود و نقطه های سیاه بر وی و بصلبی شبیه بود به بندق هندی ... (از اختیارات بدیعی ).
////////
اطماط است که رته و بهندی ارتیهه نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رته است . (تحفه حکیم مومن ). و باز در فهرست مخزن الادویه در ذیل اطماط آمده است :اطماط و اطموط و اطبوط اسم بربری رته است . و ابن البیطار نیز در ذیل اطماط آرد: اطماط و اطموط و اطبوط بندق هندی معروف به رته است ، و برخی آن را فوفل پنداشته اند و درست نیست بلکه ارطاط جوز رته است و در بندق هندی بیاید. (مفردات ). و داود ضریر انطاکی نیز در ذیل اطموط آرد: رته یعنی بندق هندی و بر فوفل هم اطلاق شده است . (تذکره ). اما صاحب اختیارات بدیعی در ذیل اضموط آرد: حماط گفته شود و حموط نیز گویند. (اختیارات بدیعی ). و در ذیل حماطآرد: نوعی از جمیز است و گفته شد در جیم . و در ذیل جمیز آرد: نوعی از انجیر است ، بیونانی سیقوموری و اتفاسوفاسین نیز گویند و معنی آن تین احمق است . و صاحب مخزن الادویه نیز در ذیل جمیز آرد: بیونانی اسفومغری یعنی تین الاحمق و بهندی کوکر و چون در جوف ثمر آن پشه می باشد لهذا آن را ثمر پشه می گویند. و در مفردات ابن بیطار در ذیل جُمیز یونانی کلمه در متن عربی سموموری و سوفاسس (بی نقطه ) است ولی لکلرک صحیح کلمه نخست را سیکومورن و کلمه دوم را سیکامینن آورده است . و اما کلمه حماط که در اختیارات بدیعی بجای اطماطآمده نیز غلط نیست و در عربی بمعنی انجیر سیاه و انجیر خرد است و گویا حماط تازی محرف کلمه بربری اطماط است . رجوع به رته و بندق هندی و اطماط و اطموط و اطبوط و جمیز و حماط شود.
//////
فندق هندی . [ ف َ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رته است که به هندی ریتهه نامند. (مخزن الادویه ). گیاهی است از تیره بُقولات که در غالب نواحی آمریکا و آفریقا و آسیا از جمله جنوب ایران میروید. شاخه هایش دارای خارهایی است به رنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده میشود. برگهایش مرکب و به بزرگی سی سانتیمتر است . گلهایش زردرنگ و میوه اش نیام و دارای یک یا دو دانه است . قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آن است که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند. طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب بعنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده میکنند. گیاه مذکور در بلوچستان به مقدار زیاد میروید. قارچ . رته . ریتهه . اطیوط. اطموط. ریته . تخم ابلیس . (فرهنگ فارسی معین ).
//////////
Ficus sycomorus (Bambara: Sutoro), called the sycamore fig or the fig-mulberry (because the leaves resemble those of the mulberry), sycamore, or sycomore, is a fig species that has been cultivated since ancient times. (The term sycamore spelled with an A has been used for a variety of plants and is widely used in England to refer to the Great Maple, Acer pseudoplatanus. For clarity, this species of fig is usually exclusively referred to as "sycomore", with an O rather than an A as the second vowel).

Cluster of sycomore fig syconia
Ficus sycomorus is native to Africa south of the Sahel and north of the Tropic of Capricorn, also excluding the central-west rainforest areas. It also grows naturally in Lebanon, whose famous Gemmayzeh Street is derived from the tree's Arabic name, Gemmayz; in the southern Arabian Peninsula; in Cyprus; in very localized areas in Madagascar; and as a naturalised species in Israel and Egypt. In its native habitat, the tree is usually found in rich soils along rivers and in mixed woodlands.

Description
Ficus sycomorus grows to 20 m tall and has a considerable spread as can be seen from the photograph below right, with a dense round crown of spreading branches[clarification needed]. The leaves are heart-shaped with a round apex, 14 cm long by 10 cm wide, and arranged spirally around the twig. They are dark green above and lighter with prominent yellow veins below, and both surfaces are rough to the touch. The petiole is 0.5–3 cm long and pubescent. The fruit is a large edible fig, 2–3 cm in diameter, ripening from buff-green to yellow or red. They are borne in thick clusters on long branchlets or the leaf axil. Flowering and fruiting occurs year-round, peaking from July to December. The bark is green-yellow to orange and exfoliates in papery strips to reveal the yellow inner bark. Like all other figs, it contains a latex.
///////////

Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Moraceae
Genus: Ficus
Subgenus: Sycomorus
Species: F. sycomorus
Binomial name
Ficus sycomorus
L.
/////

Ficus sycomorus in Ethiopia
////////////

Cluster of sycomore fig syconia
- اظفارالطیب . [ اَ رُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) در فرهنگنامه مسطور است که اظفارالطیب را بپارسی ناخن پریان گویند و آن دارویی است . (موید الفضلاء). دولع. هندی آن نک است . (یادداشت مولف ). در فرهنگنامه است که اظفارالطیب حرف (کذا)و آن جانوری است از حشرات بحری . (موید الفضلاء). حیوانی بحری است و گرم و خشک بدرجه دوم . خلط غلیظ را نیک کند و درد معده و جگر و خفقان و امراض رحم را مفید بود، به خوردن مصروع را به هوش آورد. (از نزهةالقلوب چ لندن مقاله اولی ). دولعة. (منتهی الارب ). رجوع به کلمه مذکور شود. عَطار. (یادداشت مولف ) (بحر الجواهر). ناخن دیو. (بحر الجواهر). ناخن یونا گویند و ناخن صدف گویند و ناخن پریان . بشیرازی ناخن دیو خوانند. (اختیارات بدیعی ). رجوع به همان متن شود. بفارسی ناخن پریان گویند و ناخن خرس و ناخن بویا. (تحفه حکیم مومن ). رجوع به همان متن شود. پاره های صدف است همچون ناخن اندر عطرها و دخن بکار آید و دیسقوریدوس گوید از جنس صدف است . از جزایر هندوستان آرند آنجا که سنبل بروید و بعضی ازقلزم آرند و بعضی بابلی باشد و بعضی را مکی گویند از جده آرند و بعضی با گوشت باشد گوشت از او پاک کنندو بهترین آن بحری است پس از آن که از جده آرند بوی او لطیف کننده است . خداوند صرع را و خداوند خناق رحم را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی ). قلزمی را قرشبة نامند. و چه بسا که در عبادان یافت شود. (از قانون ابن سینا). و رجوع به ص 157 همان متن شود. و ابن بیطار آرد: خلیل بن احمد گوید ماده ای معطر است برنگ سیاه شبیه به ناخن و در بخور بکار برند و این کلمه را مفرد نباشد - انتهی . و ابن رضوان گوید: آن را انواعی است و در بحرالیمن از آن بسیار باشد و همچنین بدریای بصره و بحرین . و اظفارالطیب بحرین از دیگر جایها بهتر است و هم در بحر احمر بدست آید و از جده آرند. (از مفردات ابن بیطار ج 1 ص 95). و رجوع به همان صفحه شود.
بسریانی او را ظفیرا بسما گویند و بپارسی ناخن پریان و ناخن خوش گویند و ناخن بویا هم گویند. حمزه گوید: او فلوس پوست میش ماهی است [ و بگفته ] ابن ماسویه آن فلوس با جرم او چنان متصل بود که فلوس دیگر ماهیان بود و بجهت انتفاع از پوست بازگیرند... و در بحر بصره در موضعی که آن را فوت البحر گویند بیابند و او را تازه از آن موضع به عبادان نقل کنند... و نیکوترین وی آن است که بجهت بخور به اطراف برند و آنچه خام بود از او بوی کریه آید و آنچه بریان کرده باشند از او بوی عنبر آید و کندی گوید: آن حیوان که اظفار از او بازمی گیرند مشابهت بروده حیوان دارد و بر هر طرف او دو چیز باشد شبیه به گره و در هر گره ظفره ای باشد و زعم بعضی آن است که آن بجای چشم وی است و ابوریحان گوید: میان او و میان میش ماهی مباینت تمام باشد وگویند انواع اظفار بسیار است و نیکوتر او قرشبی است و اهل هند به قرشبی رغبت تمام کنند و محل آن میان جده و عدن است و در خردی بمقدار انجدانه و لون او بزردی مایل است و یک روی مقعر است و یکی از صیادنه گوید: اظفار هاشمی از جمله انواع اظفار به قرشبی نزدیکتر است در منفعت و او به هئیت از قرشبی بزرگتر است و برنگ سرخ است ... و آنچه او را به اظفارالحمار خوانند بسبب بزرگی و غلظت اوست و بهیئت بمقدار درمی است و رنگ او بسیاهی مایل و بدخشی گوید اظفار مکی آن است که از جده و سواحل مکه بدیگر مواضع نقل کنند و او در بخور کمتر از بحرینی است ،بصدف شبیه است و بسرخی مایل است و چون او را از حیوان جدا کنند، به یکی از عطرها خوشبوی سازند و بعد ازآن بفروشند و ابن ماسویه گوید او را بسوسن خوشبوی کنند و خشک کنند و حسکی (کذا) گوید: او را سه روز در نمک آب نهند بعد از آن به آب گرم پاک بشویند تا سهوکت از او زایل شود پس خشک کنند و او را به انواع افاویه ببرند و بر یک یکی بشویند و خشک گردانند و بریان کنند بمثابتی که بسوختن نزدیک شود. و ابوریحان گوید: در زمین هند شبیه به پوست پسته چیزی حاصل میشود از انواع نبات و این نوع را بر یک طرف نقطه های سفید باشد و او را بزبان بعضی از اهل هند حمیکر (؟) گویند و در بعضی صاوئی نیز گویند و آن بناخن آدمی مشابهت دارد و یک روی او سفید و دیگر روی بزردی مایل بود و در وی اندک بوی خوش بود و اورا بپارسی ناخنه گویند و هندوان او را در دهت خرد کنند و دهت بخوری است معروف در میان ایشان . ارجانی گوید: اظفارالطیب گرم و خشک است در دوم و خشکی او زیاده از گرمی بود و در او اندکی قبض بود و ملطف کیموسات غلیظ بود. خفقان و درد معده و جگر و درد رحم را سودمند بود. (از صیدنه ابوریحان نسخه خطی ). بفارسی ناخن پریان و ناخن خرس و ناخن بویا و بهندی نَکَه َ و بفرنگی انکیزاورطس نامند. (مخزن الادویه ). و رجوع به مفردات ابن بیطار و تذکره داود ضریر انطاکی ص 52 و الفاظالادویه و قانون ابن سینا و تحفه حکیم مومن و اختیارات بدیعی و برهان قاطع (در ذیل ناخن پریان و ناخن خوش ) و مخزن الادویه و ظفرالطیب و ظفرالعفریت شود.
////
ظفر الطیب

أظفار الطیب المجففة بالقدس فی فلسطین المحتلة (إسرائیل) واسمه (Unguis odoratus) و(Blatta Byzantina)

قوقعة حلزون یعیش فی المیاه العذبة من نوع Viviparus contectus مع السدادة المتقرنة لفتحة القوقعة التی تسمى فی بعض أنواع الحلازین بظفر الطیب مثل حلزون العطار
ظُفر الطِیب والجمع أظفار الطِیب وتسمیه العامة فی السودان بالظفر وظفر العفریت -وقد کان مستعملا فی الطب القدیم- وهو غطاء حلزون کبار فی البحر الأحمر والخلیج الفارسی والبحر الهندی یقال للواحد منها العطار ومن أنواعه السرنباق والقبضان.
ولکلمة (Onycha) الإنکلیزیة التی تعنی أظفار الطیب معانٍ أخرى محتملة فممکن أن تکون Labdanum أو خلیط Labdanum و benzoin أو راتینج البنزوین أو صمغ الکثیراء أو (Commiphora wightii) أو کهرمان أو قرنفل أو لسان البحر أو (Spikenard).
از ^ معجم الحیوان للفریق أمین معلوف دار الرائد العربی بیروت لبنان الطبعة الثالثة 1985 ص 36.
/////////
Onycha (Greek: ονυξ), along with equal parts of stacte, galbanum, and frankincense, was one of the components of the consecrated Ketoret (incense) which appears in the Torah book of Exodus (Ex.30:34-36) and was used in the Jerusalem's Solomon's Temple. This formula was to be incorporated as an incense, and was not to be duplicated for non-sacred use.[1] What the onycha of antiquity actually was cannot be determined with certainty. The original Hebrew word used for this component of the ketoret was שחלת, shecheleth, which means "to roar; as a lion (from his characteristic roar)" or “peeling off by concussion of sound."[2] Shecheleth is related to the Syriac shehelta which is translated as “a tear, distillation, or exudation.”[3] In Aramaic, the root SHCHL signifies “retrieve.” [3] When the Torah was translated into Greek (the Septuagint version) the Greek word “onycha” ονυξ, which means "fingernail" or "claw," was substituted for shecheleth.


Operculum from sea snails is one possible meaning of onycha


- غاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده آن بهتر است و تریاق همه زهرهاست ؛ و در مویدالفضلا به این معنی با زای نقطه دار آمده است . (برهان قاطع). یعزی استخراجه الی افلاطون و هو رطوبات تتعفن فی باطن ما تاکل من الاشجارحتی عن التین و الجمیز و قیل هو عروق مستقلة او قطریسقط فی الشجر و الانثی منه الخفیف الابیض الهش و الذکر عکسه و اجوده الاول و هو مرکب القوی و من ثم یعطی العلاوة والمرارة و الحرافة و تبقی قوته اربع سنین و هو حارٌ فی الثانیة یابس فیها او فی الثالثة. اذا عجن بالکابلی و المصطکی نقی البخار و شفی الشقیقة و انواع الصداع العتیق المزمن و مع رب السوس و الانیسون اوجاع الصدر و السعال و الربو و عسرالنفس و بدهن اللوز الرئة و الفاوانیا الصرع و الراوند امراض الکبد و المعدة و الظهر و الکلی و بالرازیانج الحصی و السکنجبین الطحال والاورمالی الاستسقاء و بالعسل القولنج و انواع الریاح و بالصبر عرق النساء و المفاصل و النقرس و الحمیات و لو النائیة و امراض الاعصاب والنافض واختناق الرّحم و قرحة الرئة و ما غلظ من الاخلاط الثلاثة خصوصاً البلغم و بالشراب یخلص من ساءَ السموم و هو مامون الغائلة حسن العاقبة خاصیته عظیمة فی تقویة العصب و ازالة البرقان و السدد خصوصاً بالسکنجبین و الذکر منه خصوصاً الاسود قتال او موقع فی الامراض الردیئه و یصلحه التنظیف بالقی و یصلح الغاریون مطلقا الجندبیدستر و شربته الی مثقال و بدله نصفة شحم حنظل او مثله ترید او ربعه فربیون و اخطاء من قال نصفه . (تذکره داود ضریر انطاکی ص 340 و 341). دیسقوریدوس فی الثالثة هو اصل شبیه باصل الانجدان ظاهره لیس بکثیف مثل اصلی الانجدان بل هو متخلل کله و هو صنفان ذکر و انثی و اجودهما الانثی فاما الانثی فان فی داخله طبقات مستقیمة والذکر مستدیر لیس بذی طبقات بل هو شی واحد و کلاهما فی الطعم متشابهان و اول مایذاقان یوجد فی طعمها حلاوة ثم من بعد یتغیر طعمها عما کان فیه من الحلاوةثم یتزاید التغیر فیه الی ان یظهر فیه شی من مرارةو یکون بالبلاد التی یقال لها غارفاً من البلاد التی یقال لها سرماطیقی . و من الناس من زعم انه اصل نبات و منهم من قال انه یتکون من العفونة فی اشجار تتسوّس کمثل ما یتکون الفطر والغاریقون ایضاً یکون فی الارض التی یقال لها غالاطینا من البلاد التی یقال لها آسیا و فی البلاد التی یقال لها قلیقیا علی الشجر الذی یقال لها الشربین الا انه سریر التفتت ضعیف القوة. جالینوس فی السادسة الغاریقون هو دواء اذ اذاقه الانسان وجد له حلاوة فی اوّل مذاقته ثم انه فی آخر الامر یجد له مرارة و بعد ان یمضی لذلک وقت تتبین منه حرافة و شی من قبض یسیر و هو ایضاً رخو الجرم و هذه الاشیاء کلها یعلم منها ان ّ هذا الدواء مرکب من جوهر هوائی و جوهرارضی قد لطفته الحرارة و انه لیس فیه شی من المائیة اصلاً و من اجل ذلک قوته قوة محللة مقطعة للاشیاء الغلیظة فهو بهذا السبب فتاح للسدد الحادثة فی الکبد والکلیتین و یشفی من الیرقان الحادث عن سدد الکبد و ینفع ایضاً اصحاب الصرع بسبب هذه القوة و کذلک یشفی اصحاب النافض الذی یکون بادوار و هی النافض التی تکون من الاخلاط الغلیظة اللزجة و هو نافع من نهشة الافعی او لسعة دابة من الهوام التی تضر ببرودتها اعنی سمها اذا وضع من خارج علی موضع اللسعة کالضماد و اذا شرب منه ایضاً الملسوع مقدار مثقال واحد بشرب ممزوج و هومعهذا دواء مسهل . و قال فی الادویة المقابلة للادواء الغاریقون لایمکن ان یغش و کلما کان اخف وزناً فهو اجود و ما کان اقرب الی الخشبیة فهو اردء. دیسقوریدوس ،والغاریقون هو قابض مسخن و هو صالح للمغس و الکیموسات الفجة و وهن العضل خلا ما کان منه فی اطرافها و السقطة اذا سقی منه مقدار اوثو لوسین بالشراب المسمی اویو مالی و لیست به حمی و اما من کانت به حمی فلیسق بماء القراطن واذا سقی منه مقدار درخمین بماء نفع من وجع الکبد والرّبو و عسر البول و وجع الکلی و الیرقان و وجع الرحم الذی یعرض فیه الاختناق و من فساد لون البدن و قد یسقی لقرحة الرئة بالطلاء و یسقی لورم الطحال بالسکنجبین و اذا مضغ وحده و ابتلع بلا شی یشرب علی اثره من الاشیاء الرطبة نفع من وجع المعدة و الجشاء الحامض و اذا شرب منه مقدار ثلاث او ثولوسات بالماء قطع نفث الدم من الصدر و مافیه من الاَّلات واذا اخذمنه ایضاً مقدار ثلاثة او ثولوسات بسکنجبین کان صالحاً لعرق النساء و وجع المفاصل و الصرع و هو قد یدر الطمث و اذا شرب منه المقدار الذی ذکرنا نفع من الریاح العارضة فی الارحام و اذا شرب قبل وقت دور الحمی ابطل نفض النافض و اذا شرب منه درخمة واحدة او درخمتین بماء القراطن اسهل البطن و قد یوخذ منه درخمتان و یشرب بشراب ممزوج للادویة القتاله و اذا اشرب منه مقدار ثلاث او ثولوسات بشراب نفع منفعة عظیمة من لسع الهوام و نهشها و بالجملة فانه دواء نافع من جمیع الاوجاع الغارضة فی باطن البدن و قد یسقی منه بعض الناس بالماء و بعضهم بالشراب و بعضهم بالسکنجبین و بعضهم بالشراب المسمی بماء القراطن علی حسب العلة و مقدار قوة الانسان . ابن سینا: فی الاودیة القلبیة حار فی الاولی یابس فی الثانیة له خاصیة التریاقیة من السموم کلها و هو للطافته مع مرارته مفتح و هو مسهل للخلط الکدر وجمیع ذلک یفیده بخاصیة تقویة القلب و تفریحه . و قال فی الثانی من القانون ینقی الدماغ و العصب بخاصیة فیه و یسهل الاخلاط الغلیظة المختلفة من السوداء و البلغم و قد یعین الادویة المسهلة و یبلغها الی اقاصی البدن اذ خلط بها و یدرالبول و ینفع من الحمیات العتیقةو الصرع و فساد الاخلاط الغلیظة و اللون یضمد به للسعالهوام . ابوالصلت : و زعم بعض الاطباء انه یسهل البلغم و الصفراء. التجربتین و متی احتقن به فی ابتداء النزلات الوافدة الحادثة عن وبائیة الهواء ابراها و متی اخذ مفردا نفع من اوجاع المعدة کلها و نقاها من کل خلط ینصب الیها و ینفع من طفوالطعام و من حموضته فی المعدة کلها و نقاها و متی اخذ مع الانیسون نفع من الاوجاع الباطنة الباردة کلها حیث کانت و اذا اخذ مع الراوند الجید نفع من حصاة الکلیة منفعة قویة جداً و ینفع من جمیع اوجاع العضل و العصب و اذا سقی مع الانیسون نفع من الربو و نقس الانتصاب منفعة بالغة بالاحدارو اذا شرب مع مثله من رب السوس نفع من السعال البلغمی المزمن و اذا اخذ مع الراوند نفع من وجع الظهر من الخام و ینفع وحده و مع ما یصلح للعلة من الادویة من النزلات و غروب الذهن و اذا اخذت شربته المعلومة مع یسیر جند بادستر ابرء القولنج البلغمی الثفلی و جمیعانواع الایلاوس و کذا اذا احتقن بها و یبرء الحمیات البلغمیة اذا سقی بعدالنضج و اذا شرب مع مثله من الاسارون و ثمودی علیه نفع من الاستسقاء اللحمی و الزقی معجوناً بعسل و یحلل اورام النغانغ و الحلق غرغرة بالمیبختج او اخذ مصفی فهو انجع و جرب منها فیما کان من مادة رطبة او باردة واجوده ماکان خفیف الوزن ابیض اللون سریع التفرک . و قال بعض القدماء یجب ان یجاد سحقه و یرش علیه المطبوخ . و قال آخر لایسحق بل یحک علی منخل شعر و تاخذ منه حاجتک . و زعم بعضهم انه یسهل بلا اذی و لاغائلة و لایحتاج الی اصلاح . و یقال انه ان علق علی احد لم یلسعه عقرب . غیره الاسود منه والصلب ردیان جداً - انتهی . (مفردات ابن البیطار صص 146 - 148).
چیزی است شبیه به بیخ پوسیده و در جوف بعض اشجار سال خورده کهنه پوسیده و مانند درخت انجیر و جمیز و امثال اینها و یا ریشه آنهاست که پوسیده گشته بسبب تعفین مانند فاد که از درخت بلوط بهم میرسد و بعضی ریشه های پوسیده و بعضی فطر دانسته اند و آن نر و ماده می باشد به الوان مختلف و طعم آن با حلاوت ظاهر و حراقت و حرارت و قبض بر آن اندک صلب تر از ماده و مستدیر و با طبقات که گویا شی واحد است بخلاف ماده آن و قوت آن تا چهار سال باقی میماند و بهتر و مستعمل ماده سفید سبک وزن املس با طبقات مستوی غیر مستدیر است که قطعهای آن بزرگ و رخو باشد و به اندک سودن از هم بپاشد و آنچه بخلاف این اوصاف باشد زبون و زرد و سرخ آن قریب بسمیت و سیاه آن سمّی و همه آن غیر مستعمل و همچنین نرآن و شرط استعمال آن آن است که بر پرویزن موی بمالند تا لطیف آن بگذرد و اجزای سمیه آن بماند و نکوبند زیرا که اجزای سمیه آن بشکل ناخن چیده هست بکوبیدن کوفته داخل میگردد. طبیعت آن خواه نر خواه ماده به قول شیخ الرئیس در اول گرم و در دوم خشک با جوهر هوائی و ارضی لطیف و بقول دیگران گرم و خشک و در دوم و بعض گرمی آن را زیاده از خشکی آن تا سوم و بعضی مرکب القوی و بعضی تر دانسته اند و با قوت قابضه و صاحب ارشاد گرم در اول و خشک در دوم گفته . افعال و خواص آن :مسهل بلغم و سودا و صفرای مخلوط با هم و ملطف اخلاط غلیظه و مقطع مواد لهجه غلیظه و محلل نفخ و ریاح غلیظه و اورام صلبه و قولنج هر نوع که باشد غیر ایلاوس و مفتح سدد خصوص سده کبد و گرده و معین ادویه مسهله و رساننده آنها به اقصای بدن و جاذب مواد از اقاصی و اعماق بدن و مدرّ بول و حیض و رافع وهن عضل و سموم منهوشه و مشروبه و ادویه سمیه و به غایت مقوی عصب و دل و دماغ و مفرح بالعرض و مصلح فساد اخلاط فاسده و حمیات بلعمیه و بی غائله و محمود العاقبة است . اعضاء الراس جهت صداع با او و بلغمی مزمن و کهنه و شقیقه و رفع بخارات خصوصاً با هلیله کابلی و مصطکی و با فاوانیا جهت صرع و با ریوند جهت نزلات و غرغره آن با میفختج جهت تحلیل ورم حلق و عضلات آن و تقویت لثه و دندان و احتقان آن جهت ابتدای نزلات وبائیه . اعضاالصدر، نیم درم آن با آب جهت نفث الدم و نزف الدّم صدر و یکدرم آن با انیسون جهت ربو و نفس الانتصاب و با رب ّالسوس به وزن آن جهت درد سینه و سرفه مزمن بارد بلغمی و ضیق النفس و عسر آن و با طلا جهت قرحه رئه . اعضاء الغذا والنفس ، آشامیدن یک درم تا یک مثقال آن با ریوند جهت امراض جگر و معده و ترش شدن طعم در معده و با سکنجبین جهت یرقان سدی و سپرز و مثل آن اسارون با عسل سرشته جهت تفتیت سنگ گرده و مثانه و با عسل جهت قولنج و انواع ریاح و حقنه آن نیز جهت قولنج وورم و قروح امعاء. مضغ آن به تنهایی و بلعیدن آب آن نیکو دوایی است برای وجع معده و جشای حامض و ایستادن طعام بر سر معده و یک درم آن با ماء القراطن اگر تب باشد جهت اسهال بلغم و سودا و صفرا با هم مخلوط و اذابه خلط غلیظ و جذب از اقاصی بدن و ادرار بول و حیض و رفع مغص و اختناق رحم و تحلیل ریاح آن و اگر تب نباشد بانویالی و یا صبر نیز جهت اختناق رحم و قرحه آن و با قلیلی جند جهت اقسام قولنج بلغمی و ریحی الاایلاوس و با ریوند جهت تفتیت سنگ گرده . الاورام والاَّلات المفاصل و الحمیات ، آشامیدن آن با ادویه مناسبه جهت جمیع انواع اورام و بدستور طلای آن و نیم درم آن تا نیم مثقال و یک درم با سکنجبین جهت اوجاع مفاصل و عرق النساء با صبر جهت اوجاع مفاصل و عرق النساء و نقرس و امراض اعصاب حمیات نائیه بعد از نضج ماده و حمیات و دو درهم آن با شراب قبل از نوبت مانع نفض آن وحقنه آن نیز جهت حمیات وبائیه و با ماءالقراطن نیزجهت حمی السموم . آشامیدن آن یک درم تا دو درم با شراب جهت لسع مار و سائر هوام و بدستور ضماد آن بر موضع لسع آنها و داشتن آن با خود جهت منع گزیدن عقرب . الزینة، آشامیدن چهار قیراط آن جهت نیکویی رنگ رخسار و اقسام زبون آن همه مهلک و مورث کرب و خناق و امراض ردیه . مصلح آن در همه حال جند بیدستر و قی فرمودن به آب گرم و شیر تازه دوشیده و بیخ و سائر تدابیر کندش خورده را بعمل آورند. مقدار شربت آن در غیر مطبوخ و مضر و یک درم تا یک مثقال بدل آن نصف وزن آن شخم حنظل و بوزن آن تربد و ربع آن زنجبیل با هم و ربع آن فربیون و دو وزن آن بسفایج و بدستور دو وزن آن افتیمون و عشر آن خربق سفید است و حبوب و قرص و معجون آن در قرابادین کبیر ذکر یافت - انتهی . (مخزن الاودیة ص 408 و 409). مولف تحفه آرد: چیزی است شبیه به بیخ و از جزایر دریای روم آرند و در جوف درختهای انجیر و جمیز و امثال آن بسبب تعفن متکوّن می گردد و ماننده قاو که از درخت بلوط بهم میرسد و بهترین او سفید سبک وزن است که با اندک مالیدن از هم ریزد و با طبقات و بزرگ مقدار باشد. این قسم را انثی نامند و قسم نر اوبی طبقات و در صفات بخلاف انثی است و استعمال او جایزنیست و قسم سیاه او از سموم و زرد و سرخ او قریب به سمومند و شرط است که بدون کوفتن بر روی پرویزن بمالند تا لطیف او بگذرد و اجزاء سمیه او شبیه به ناخن چیده است بمانده چه هر گاه کوفته شود اجزاء ردیه هم از پرویزن می گذرد و قوتش تا چهار سال باقی است و مرکب القوی . در دویم گرم و خشک و با حلاوت و تندی و تلخی و مسهل بلغم و سودا و صفرای مخلوط به هر یک و محلل نفخ و مقطع مواد غلیظه و مفتح سدّه جگر و گرده و پادزهر گزیدن افعی و عقرب و به غایت مقوی عصب و جاذب مواد از اقاصی بدن و مقوّی دل و مفرّح بالعرض و مدرّ بول و رافع دهن عضل و با هلیله کابلی و مصطکی منقی دماغ و رافع شقیقه و درد سر مزمن و با رب ّ سوس و انیسون جهت درد سینه و سرفه و ضیق النفس و امثال آن و باآب جهت نزف الدم و با فاوانیا جنت صرع و با ریوند چینی جهت امراض جگر و معده و به تنهایی جهت ترش شدن طعام در معده و نزلات و بارازیانه جهت سنگ گرده و مثانه و درد کمر و احشا و گردن و با شراب جهت سموم و با سکنجبین جهت سپرز و یرقان سددی و با مثل او اسارون جهت استسقاء و با عسل جهت قولنج و انواع ریاح و با صبر جهت عرق النساء و مفاصل و تبهای نوبه و لرز و امراض اعصاب و اختناق رحم و قرحه آن و با جند جهت اقسام قولنج و حقنه او جهت تبهای وبایی و قولنجها و غرغره او با میفختج جهت ورم بارده حلق نافع و داشتن اوبا خود مانع گزیدن عقرب و اقسام زبون او مهلک و مورث کرب و مصلح او در همه احوال جند است و قدر شربتش تا یک مثقال است و بدلش نصف او تخم حنظل و نزد بعضی مثل او تربد و ربع او زنجبیل و نزد جمعی دو چندان بسفایج است . (تحفه حکیم مومن ص 168).
/////
غاریقون (الاسم العلمی:Agaricus) هو جنس من الفطریات یتبع فصیلة الغاریقونیة من رتبة الغاریقونیات ویضم أنواع صالحة للأکل وأخرى سامة. یتکون هذا الجنس من الفطر أکثر من 300 نوع متوزعة على أنحاء العالم. ومن أنواعه المعروفة فطر الأزرار Agaricus bisporus وغاریقون الحقول Agaricus campestris وهو النوع المسیطر على زراعة الفطر فی العالم الغربی.
ینمو على جذوع بعض الأشجار وهو على شکل کتل إسفنجیة لیفیة غیر منتظمة الشکل تتکون من خیوط فطریة متداخلة ولونه بنی من الخارج أبیض مصفر من الداخل ، طعمه فی أوله حلاوة وفی آخره مرارة یستعمل کمسهل شدید ویسمى غاریقون أبیض أو غاریقون أنثى.
أنواع[عدل]
یوجد عدة أنواع من جنس الغاریقون:
غاریقون الحقول (الاسم العلمی: Agaricus campestris )
غاریقون ثنائی البوغ (الاسم العلمی: Agaricus bisporus )
غاریقون متباعد (الاسم العلمی: Agaricus semotus )
غاریقون نشط (الاسم العلمی: Agaricus silvaticus )
غاریقون حرجی (الاسم العلمی: Agaricus silvicola )
غاریقون أصفر القشرة (الاسم العلمی: Agaricus xanthoderma )
غاریقون مدبب (الاسم العلمی: Agaricus acutus )
غاریقون صیفی (الاسم العلمی: Agaricus aestivalis )
غاریقون جذاب (الاسم العلمی: Agaricus affinis )
غاریقون ألبرتی (الاسم العلمی: Agaricus albertii )
غاریقون ثعلبی (الاسم العلمی: Agaricus alopochrous )
غاریقون ضیق الأوراق (الاسم العلمی: Agaricus angustifolius )
غاریقون حولی (الاسم العلمی: Agaricus annae )
غاریقون حلقی (الاسم العلمی: Agaricus annularius )
غاریقون قطبی شمالی (الاسم العلمی: Agaricus arcticus )
غاریقون فضی (الاسم العلمی: Agaricus argenteus )
غاریقون شیحی (الاسم العلمی: Agaricus artemisiae )
غاریقون قصبی (الاسم العلمی: Agaricus arundinetum )
غاریقون بنفسجی داکن (الاسم العلمی: Agaricus atroviolaceus )
غاریقون دیفونی (الاسم العلمی: Agaricus devoniensis )
غاریقون إصبعی (الاسم العلمی: Agaricus digitalis )
غاریقون ملون (الاسم العلمی: Agaricus discolor )
غاریقون محمر (الاسم العلمی: Agaricus erubescens )
غاریقون أساتی (الاسم العلمی: Agaricus essettei )
غاریقون لیفی (الاسم العلمی: Agaricus fibrosus )
غاریقون فییری (الاسم العلمی: Agaricus freirei )
غاریقون أغبس سبط الألیاف (الاسم العلمی: Agaricus fuscofibrillosus )
غاریقون أغبس (الاسم العلمی: Agaricus fuscovelatus )
غاریقون غیسترانی (الاسم العلمی: Agaricus geesterani )
غاریقون لطیف (الاسم العلمی: Agaricus gentilis )
غاریقون أملس (الاسم العلمی: Agaricus glaber )
غاریقون صمغی (الاسم العلمی: Agaricus glutinosus )
غاریقون متأخر (الاسم العلمی: Agaricus tardus )
غاریقون خیمی (الاسم العلمی: Agaricus umbellatus )
غاریقون متموج (الاسم العلمی: Agaricus undatus )
غاریقون غمدی (الاسم العلمی: Agaricus vaginatus )
غاریقون متباین (الاسم العلمی: Agaricus variegans )
غاریقون ربیعی (الاسم العلمی: Agaricus vernalis )
غاریقون قضیبی (الاسم العلمی: Agaricus virgatus )
غاریقون نضر (الاسم العلمی: Agaricus viridis )
غاریقون حرشفی أصفر (الاسم العلمی: Agaricus xantholepis )
مراجع[عدل]
^ موقع زیبکودزو جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ینایر 2013
^ المرکز الوطنی للمعلومات التقنیة الحیویة جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ینایر 2013
^ موقع تاکسونومیکون جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ینایر 2013
^ موقع بنک معلومات الفطریات جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ابریل 2012
^ موقع zipcodezoo.com جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ابریل 2012
//////////

Agaricus is a genus of mushrooms containing both edible and poisonous species, with possibly over 300 members worldwide. The genus includes the common ("button") mushroom (Agaricus bisporus) and the field mushroom (Agaricus campestris), the dominant cultivated mushrooms of the West.

Members of Agaricus are characterized by having a fleshy cap or pileus, from the underside of which grow a number of radiating plates or gills on which are produced the naked spores. They are distinguished from other members of their family, Agaricaceae, by their chocolate-brown spores. Members of Agaricus also have a stem or stipe, which elevates it above the object on which the mushroom grows, or substrate, and a partial veil, which protects the developing gills and later forms a ring or annulus on the stalk.
////////

A. campestris
Scientific classification
Kingdom: Fungi
Division: Basidiomycota
Class: Agaricomycetes
Order: Agaricales
Family: Agaricaceae
Genus: Agaricus
L.:Fr. emend Karst.
Type species
Agaricus campestris
L.:Fr.
Species
List of Agaricus species
Synonyms
Amanita Dill. ex Boehm. (1760)
Fungus Tourn. ex Adans. (1763)
Hypophyllum Paulet (1808)
Myces Paulet (1808)
Agaricus trib. Psalliota Fr. (1821)
Pratella (Pers.) Gray (1821)
Psalliota (Fr.) P.Kumm. (1871)
- افتیمون . [ اَ ] (اِ) دوائیست معروف و آن شکوفه نباتی باشد که به سعتر میماند و سر شاخهای آن باریک است و طبع آن گرم و خشک ، کوفت صرع را نافع است و آنرا بعربی سبع الشعرا خوانند و بعضی گویند زیره رومی است و آن سرخ رنگ و تیزطعم می باشد. (برهان ) (آنندراج ). دوائیست معروف صفرا را نافع و دافع. (انجمن آرای ناصری ). زیره رومی که سرخ و سبز است . (موید الفضلاء). نوعی از سس و از تیره پیچکیان است که در سابق در بیماریهای قلبی بکار میرفته است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 271). گیاهی از تیره پیچکیان که شبیه سس میباشد و مانند آن انگل گیاهان دیگر بخصوص یونجه میشود؛ سس صغیر، کشوث ، دواءالجنون . (فرهنگ فارسی معین ). تخمها و شاخها باریک و شکسته است و طعم او تیز است و گروهی گفته اند زیره رومی است و دیسقوریدوس میگوید: شکوفه نباتیست که به سعتر ماند و ساق او توتیر(؟) از ساق سعتر است و سر شاخ او باریک است چون موی . بهتراو آنست که سرخ تر و تیزبوی تر بود. (از ذخیره خوارزمشاهی ) : محمد زکریا بازگشت و بخانه آمد و مطبوخ افتیمون فرمود و بخورد، شاگردان پرسیدند که ای حکیم چرا این مطبوخ بدین وقت همی خوری ؟ گفت : از بهر آن خنده آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندیدی ، نخندیدی . (منتخب قابوسنامه ص 40).
اگر عدوی تو را در سر است سودائی
بدفع سودا تیغت بس است افتیمون .
رشید وطواط.

و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 52 و کتاب قانون ابوعلی کتاب ثانی ص 158 و اختیارات بدیعی و ترجمه صیدنه شود.
///////////
گیاهی که امروزه به نام افتیمون در عطاری ها به فروش می رسد چیزی غیر از گیاه کُشُوث نیست که البته به علت شباهت ظاهری آن با افتیمون به اشتباه با نام افتیمون عرضه می گردد و به لحاظ خواص و افعال کاملاً متفاوت و متمایز از یکدیگرند.

کُشُوث در ایران و حوضه دریای مدیترانه می روید و آنچه که در مغرب، آفریقا و مصر به نام اکشوت معروف است، افتیمون می باشد. افتیمون لغتی است یونانی و نوع حقیقی آن در شام و عراق می روید. برآن شدیم که طی تحقیقاتی اختلاف بین این دو گیاه را مورد بررسی قرار دهیم

نامهای افتیمون
عربی: دواء الجنون، شعر الضبع
یونانی: افتیمون
سریانی: سورمو
رومی:شیون
هندی: امل بیل- اکاس بیل

نامهای کشوث
فارسی: برش
عربی: کشوثا
یونانی: بثروطوس
سریانی:ونا- رغبا
رومی: کشمورین
هندی: امل بیل- اکاس بیل


ماهیت
افتیمون: نباتی است سرخ رنگ و بهاری و تا تابستان نیز می ماند. شاخ و برگ آن مانند ریسمان باریک می باشد و از خانواده سس ها(انگل) است و معمولاً به دور هر گیاهی می پیچد. برگ آن بسیار ریز و تخم آن از خردل ریزتر می باشد. رنگ تخم افتیمون سرخ مائل به زردی است. گل آن ناریخته تخم می بندد و رنگ آن سرخ مائل به غبرت است. ریشه آن شبیه به زردک(هویج ایرانی) می باشد و تا مدتی در زمین باقی می ماند.

کُشُوث: گیاهی است مانند ریسمان باریک، بدون برگ، ساقه آن مائل به زردی و انگلی است 1 ساله که به دور آویشن، کتان، خلنگ (گیاهی که نام صمغ آن کهربا باشد)، شبدر و یونجه می پیچد. گل آن ریزه ریزه مائل به سفیدی و تخم آن ریزتر از تخم ترب بوده و رنگ آن سرخ مائل به زردی و بعضی دیگر سرخ مائل به سفیدی می باشد. بهترین آن تازه زرد با طعمی تلخ است که قوت آن تا سه سال باقی می ماند اختلاف ماهیتی 1.رنگ تخم افتیمون سرخ مائل به زردی است، اما کشوث سرخ مائل به سفیدی است.
2.رنگ گل افتیمون سرخ مائل به غبرت است ولی کشوث سرخ مائل به سفیدی می باشد.
3. افتیمون دارای برگ بوده اما کشوث برگ ندارد.
4.افتیمون دارای ریشه بوده و تا مدتی در زمین می ماند اما کشوث ریشه ندارد.
5.تخم افتیمون از تخم خردل ریزتر و تخم کشوث از تخم ترب ریزتر است.(تخم ترب سه برابر تخم خردل میباشد)

پراکنش
افتیمون: خواستگاه آن کوه ها، وادی ها، جزایر دریای غربی و شمالی و بهترین آن اُقریطُشی است و بعد مقدسی که از جزایر اقریطش(جزیرهای از جزایر یونان) و مقدس(بیت المقدس) آورند رنگش سرخ و بسیار باریک و با بوئی تند است و هر چه این اوصاف نمایان تر باشد بهتر است. افتیمون حقیقی در شام و عراق می روید.
کُشُوث: در نواحی مدیترانه و در ایران در مازندران، همدان،لرستان، اصفهان، فارس، هرمزگان،خراسان،کرمان، تهران و قزوین می روید.
///////////

نام علمی : Cuscuta Epithymum

آفتیمون گیاهی سرخ رنگ است و در بهار می‌روید؛ شاخ و برگ‌های باریکی دارد و از خانواده انگل‌هاست که به دور گیاهان می‌پیچد و رنگ تخم آن سرخ مایل به زرد است که ریشه‌اش به رنگ هویج یا زردک است.
این گیاه که به زبان هندی اکاس بیل نامیده می شود گیاهی است از تیره پیچک صحرائی علفی و یکساله و دارای ساقه های ظریف و باریک است که قابلیت انعطاف داشته و رنگ ساقه تقریبا کرم مایل به قرمز است این گیاه بصورت انگل بر روی گیاهان بسر میبرد و بر آن ها میپیچد و انواع مختلفی دارد که بعضی دارای گلهای سفید و بعضی زرد و بعضی دارای گل قرمز می باشند.
این گیاه در بسیاری از نقاط روی زمین موجود است و در دامنه کوه ها تا ارتفاع دو هزار متری نیز مشاهده می گردد. اطباء قدیم از این گیاه برای معالجه مرض اسکوربوت استفاده میکرده اند دانه آن از دانه خردل ریزتر و قرمز مایل به زرد است طعم این گیاه تلخ و تند است.
///////////

///////
حامول صعتری (الاسم العلمی:Cuscuta epithymum) هو نوع من النباتات یتبع جنس الحامول من الفصیلة المحمودیة.
/////////
Cuscuta epithymum (L.) L., (Dodder, Hellweed, Strangle-tare, called in Spain azafrán borde o cabellos de monte) is a parasitic plant assigned to the Cuscutaceae or Convolvulaceae family, depending on the taxonomy. It is red-pigmented, not being photosynthetically active. It has a filiform habit, like a group of yarns. Its leaves are very small, like flakes. Its flowers, disposed in little glomerules, have a white corolla, with the androecium welded to the corolla.
- افرفیون. فرفیون. فربیون. فربیون . [ ف َ ] (معرب ، اِ) فرفیون . دارویی باشد که چون برگزیدگی جانوران و سگ دیوانه طلا کنند نافع باشد. (برهان ). افربیون . از یونانی اوفوربیون . (حاشیه برهان چ معین ). افریبیون و فرفیون نیز گویند و ماکوب خوانند. باید که چون فرفیون را از درخت گیرند دهان بربندند تا غبار آن به دندان نرسد که جمله دندانها بریزاند. چون بگیرند باید که باقلای مقشر در میان وی ریزندتا قوه وی نگه دارد و مدتی در ظرف کنند. آنچه تازه بود زرد بود و زود در زیت بگدازد. (اختیارات بدیعی ). محمد زکریا گوید: فرفیون صمغ مازریون است و مذب (کذا) او در بلاد انطاکیه است . ارجانی گوید: فرفیون در چهار درجه گرم است و به قوتی که در اوست آب خام را که در امعاء باشد براند و قولنج و علتهای بلغمی را دفع کند و چون آب خواهد که در میان طبقات فرودآید و بینایی چشم را حجاب کند او را خرد بسایند چنانکه سرمه را و در چشم کشند او را از فرودآمدن منع کند و هرچه نیکوتر باشد قوت او تا چهار سال است و به تدریج قوت از او کم شود، چون هفت سال بر او بگذرد قوت از او زایل شود. (ترجمه صیدنه ).
/////////////
فرفیون (نام علمی: Euphorbia) نام یک سرده از تیره فرفیونیان است.
//////////
الفربیون أو الحلاب أو الحلبلوب جنس نباتی ینتمی إلى الفصیلة اللبنیة ویضم حوالی 2160 نوعًا من النباتات الحولیة والمعمرة، ما یجعله واحداً من أکبر الأجناس تنوعًا وعددًا فی مملکة النباتات على الإطلاق. کثیر من أنواعه عصاریة تشبه الصباریات ، وفی بعض الأنواع من الصعب معرفة إن کانت تنتمی للنباتات العصاریة أو للجفافیات .
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی
الفربیون الأرضی (باللاتینیة: Euphorbia terracina) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز وکل مناطق أوروبا
الفربیون الأشعر (باللاتینیة: Euphorbia hirsuta) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز وجنوب أوروبا
الفربیون الأنبوبی (باللاتینیة: Euphorbia fistulosa) فی بلاد الشام
فربیون ببلوس (باللاتینیة: Euphorbia peplus) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز وکل مناطق أوروبا
الفربیون البقدونسی (باللاتینیة: Euphorbia apios) فی بلاد الشام والبلقان وإیطالیا
الفربیون البیروتی (باللاتینیة: Euphorbia berythea) فی بلاد الشام
فربیون جزر الکناری (باللاتینیة: Euphorbia canariensis) فی جزر الکناری
فربیون حامل الصوف (باللاتینیة: Euphorbia eriophora) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز
الفربیون الحُبیبی (باللاتینیة: Euphorbia granulata) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز
الفربیون الحلبلوبی (باللاتینیة: Euphorbia chamaesyce) فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون الحلبی (باللاتینیة: Euphorbia aleppica) فی بلاد الشام والمغرب العربی والقوقاز والبلقان
الفربیون الخابوری (باللاتینیة: Euphorbia chaborasia) فی بلاد الشام والعراق وترکیا
الفربیون الرمحی (باللاتینیة: Euphorbia cuspidata) فی بلاد الشام
الفربیون الرویتری (باللاتینیة: Euphorbia reuteriana) فی بلاد الشام
فربیون زوفیتس (باللاتینیة: Euphorbia szovitsii) فی بلاد الشام
فربیون زینتینیس (باللاتینیة: Euphorbia sintenisii) فی بلاد الشام (على اسم عالم النبات الألمانی بول زینتینیس (بالألمانیة: Paul Sintenis))
الفربیون الشامی (باللاتینیة: Euphorbia chamaepeplus) فی بلاد الشام ومصر وقبرص
الفربیون الشجری (باللاتینیة: Euphorbia dendroides) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وبقیة مناطق المتوسط
الفربیون الشجیری (باللاتینیة: Euphorbia arbuscula) فی جزیرة سقطرى الیمنیة
الفربیون الشدید (باللاتینیة: Euphorbia arguta) فی بلاد الشام ووادی النیل وشرق المغرب العربی وترکیا والیونان
الفربیون الشمسی (باللاتینیة: Euphorbia helioscopia) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وأوروبا
الفربیون الصخری (باللاتینیة: Euphorbia petrophila) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز وشرق أوروبا
الفربیون الصغیر (باللاتینیة: Euphorbia exigua) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وبقیة مناطق المتوسط
الفربیون صغیر النورات (باللاتینیة: Euphorbia microsciadia) فی بلاد الشام
الفربیون الصلب (باللاتینیة: Euphorbia rigida) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وبقیة مناطق المتوسط
الفربیون ظاهر الثمار (باللاتینیة: Euphorbia promecocarpa) فی بلاد الشام
فربیون عبد الکوری (باللاتینیة: Euphorbia abdelkuri) فی الیمن
الفربیون العربی (باللاتینیة: Euphorbia arabica) فی بلاد الشام والجزیرة العربیة
فربیون غایاردو (باللاتینیة: Euphorbia gaillardotii) فی بلاد الشام
فربیون غروسهایم (باللاتینیة: Euphorbia grossheimii) فی بلاد الشام ومصر والقوقاز
الفربیون فرائی البذور (باللاتینیة: Euphorbia aulacosperma) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز وروسیا
فربیون فورسکال (باللاتینیة: Euphorbia forsskalii) فی بلاد الشام
الفربیون القلمونی (باللاتینیة: Euphorbia antilibanotica) فی بلاد الشام
الفربیون القنفذی (باللاتینیة: Euphorbia erinacea) فی بلاد الشام ومصر
الفربیون الکاسیوسی (باللاتینیة: Euphorbia cassia) فی بلاد الشام وترکیا وقبرص
الفربیون کبیر الزوائد (باللاتینیة: Euphorbia macroclada) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز وشرق أوروبا
الفربیون الکثیف (باللاتینیة: Euphorbia densa) فی بلاد الشام
الفربیون الکلیل (باللاتینیة: Euphorbia retusa) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وترکیا
فربیون کوتشی (باللاتینیة: Euphorbia kotschyana) فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون الکیرادینی (باللاتینیة: Euphorbia cheiradenia) فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون اللوزی (باللاتینیة: Euphorbia amygdaloides) فی المغرب العربی
الفربیون المتوازی (باللاتینیة: Euphorbia paralias) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز ومعظم مناطق أوروبا
الفربیون متورم البذور (باللاتینیة: Euphorbia phymatosperma) فی بلاد الشام والمغرب العربی وترکیا والیونان وإیطالیا
الفربیون المحمر (باللاتینیة: Euphorbia erubescens) فی بلاد الشام وترکیا
فربیون المحمرة (باللاتینیة: Euphorbia microsphaera) فی بلاد الشام والعراق وعربستان وترکیا والقوقاز
الفربیون المذنب (باللاتینیة: Euphorbia caudiculosa) فی بلاد الشام
فربیون المرتفعات (باللاتینیة: Euphorbia altissima) فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون المسنن (باللاتینیة: Euphorbia denticulata) فی المغرب العربی
الفربیون مشقوق الأوراق (باللاتینیة: Euphorbia herniariifolia) فی بلاد الشام وترکیا والیونان وألبانیا
الفربیون المعنق (باللاتینیة: Euphorbia petiolata) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وترکیا وقبرص
الفربیون المقدسی (باللاتینیة: Euphorbia hierosolymitana) فی بلاد الشام والمغرب العربی والقوقاز
الفربیون المنجلی (باللاتینیة: Euphorbia falcata) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وبقیة مناطق المتوسط
الفربیون المنشاری (باللاتینیة: Euphorbia serrata) فی المغرب العربی وجنوب غرب أوروبا
الفربیون الموشح (باللاتینیة: Euphorbia peplis) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز ومعظم مناطق أوروبا
الفربیون ناردینی الأوراق (باللاتینیة: Euphorbia valerianifolia) فی بلاد الشام والمغرب العربی وترکیا والیونان وبلغاریا
الفربیون النوبی (باللاتینیة: Euphorbia nubica) فی مصر
فربیون هاوسنخت (باللاتینیة: Euphorbia haussknechtii) فی بلاد الشام
الفربیون هوائی الجذع (باللاتینیة: Euphorbia physocaulos)فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون الورقی (باللاتینیة: Euphorbia esula) فی بلاد الشام وترکیا ومعظم أوروبا
أنواع دخیلة فی بلاد الشام
الفربیون المتطاول (باللاتینیة: Euphorbia oblongata) دخیل فی بلاد الشام وأصیل فی ترکیا والبلقان
من أنواعه غیر الموجودة فی الوطن العربی[عدل]
الفربیون الحلو (باللاتینیة: Euphorbia dulcis)
الفربیون الشمعی (باللاتینیة: Euphorbia cerifera)
الفربیون العظیم (باللاتینیة: Euphorbia ingens)
الفربیون کثیف الأوراق (باللاتینیة: Euphorbia densifolia)
الفربیون الملطخ (باللاتینیة: Euphorbia maculata) فی الولایات المتحدة
الفربیون المموج (باللاتینیة: Euphorbia nutans) فی الولایات المتحدة وبعض مناطق أمریکا الجنوبیة
الفربیون نفاذ الرائحة (باللاتینیة: Euphorbia virosa) فی إفریقیا الجنوبیة
الفربیون النمساوی (باللاتینیة: Euphorbia austriaca) فی أوروبا
فربیون شوکة المسیح (باللاتینیة: Euphorbia milli) فی مدغشقر
الوصف النباتی
یضم الفربیون نباتات عشبیة، وشجیرات وأشجار خشبیة مع خندق حلیبی سام وکاوی (مطاط). وجذور الفربیون رفیعة أو سمیکة وسمینة وذات درنات جذریة، والعدید من أنواع الفربیون تقریباً غیر مسلحة (شائکة) فی حین أن البعض منها مسلح بالشوک، والجذع الرئیسی فی الفربیون فی الغالب هو الأسلحة الجنبیة، ویصل طول معظم أنواع الفربیون لحوالی 6-36 بوصة (حوالی 15-91 سم)، وأوراقه متقابلة أو متبادلة أو فی هیئة دوامات، وفی النوع الریان من الفربیون، فالأوراق صغیرة وقصیرة الأجل فی الغالب، وکل أنواعه تقریباً لها زهور أحادیة الجنس، تخفض کثیراً وتجمع، کما أن أغلبیة أنواع الفربیون خنثى (تحتوی على عضوی التذکیر والتأنیث معاً فی نفس النبات)، وبالرغم من أن البعض منفصل الجنس (نباتات ذکریة تحمل أعضاء الذکورة ونباتات أنثویة تحمل أعضاء التأنیث) فلیس غریباً أبداً أن تجد نباتات الفربیون ذکریة تماماً وبالرغم من ذلک تحمل کلا الجنسین. ویحدث هذا أحیاناً عندما تنمى نباتات الفربیون تحت ظروف غیر مناسبة، فتنمو کذکر فقط، وفی نفس الوقت تزهر أنثى وحیدة فی النضج. والفربیون له ألوان زاهیة وجذابة أحیاناً، والفربیون له ثلاث ثمار (نادراً یکون ثمرتین فقط)، وهی کبسولات مقصورة، وسمینة أحیاناً، لکن تنضج بشکل دائم تقریباً فی حاویة خشبیة، ومن ثم تنشق مفتوحة بشکل انفجاری، وبذور الفربیون ذات أربع زوایا بیضویة أو دائریة، وفی بعض الأنواع یکون لها نتوء حول البذرة.
مصادر
^ أغروفوک. الفربیون. تاریخ الولوج 16 آذار 2012.
^ . موقع فلورا سوریة. تاریخ الولوج 4 کانون الثانی 2011.
^ ورود نت. الفربیون. تاریخ الولوج 4 کانون الثانی 2011.
/////////////

Euphorbia (spurge) is a very large and diverse genus of flowering plants in the spurge family (Euphorbiaceae). Sometimes in ordinary English, "euphorbia" is used to refer to the entire Euphorbiaceae family (as the type genus), not just to members of the genus.[1] Some euphorbias are well known and widely commercially available, such as Poinsettias at Christmas. Some are commonly cultivated as ornamentals, or collected and highly valued for the aesthetic appearance of their unique floral structures, such as the Crown of Thorns plant. Euphorbias from the deserts of Southern Africa and Madagascar have evolved physical characteristics and forms similar to cacti of North and South America, so they (along with various other kinds of plants) are often incorrectly referred to as "cacti",[2] although they are far from being related as plants, see below. Some are used as ornamentals in landscaping, because of beautiful or striking overall forms, and drought and heat tolerance.[3][4] Botanists may be fascinated by the diversity or bizarreness of some of the floral structures, and by the range of growth forms and adaptations to such a wide range of habitats.
//////

Euphorbia cf. serrata'
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Malpighiales
Family: Euphorbiaceae
Subfamily: Euphorbioideae
Tribe: Euphorbieae
Subtribe: Euphorbiinae
Griseb.
Genus: Euphorbia
L.
Type species
Euphorbia antiquorum
L.
Subgenera
Chamaesyce
Esula
Euphorbia
Rhizanthium
and see below

Diversity
c. 2008 species
Synonyms
Chamaesyce
Elaeophorbia
Endadenium
Monadenium
Synadenium
Pedilanthus
///////

Euphorbia flower
- افسنتین . [ اَ س َ ] (معرب ، اِ) اپسنتین . نوعی از بوی مادران کوهی است درد چشم را سود دارد و گل آن به اقحوان و تلخی آن بصبر نزدیک است . (از برهان ) (آنندراج ). زریره . دارای سه قسم و هر سه رادر طب مانند محرکات و ادویه ضد کرم استعمال میکنند. نباتیست مابین شجر و گیاه شبیه ببابونه گاوچشم . رجوع به تحفه حکیم مومن و فهرست مخزن الادویه شود.
///////
افسنتین یا افسنطین (Artemisia absinthium L, wormwood) گیاهی است علفی، پایا، به ارتفاع ۸۰-۱۲۰ سانتیمتر. گیاهی است دارویی و در طب سنتی برای دفع کرم روده استفاده می‌شده است. هم‌چنین یکی از مواد تشکیل‌دهنده در شراب ورموت است. این گیاه به علت دارا بودن Thujone خاصیت روانگردان دارد.

نامهای دیگر
افسنتین کبیر، مروه، کشوثای رومی، خترق، خاراگوش، قورت اودی، سینسوس، مجری، ربل، دسیسه، شیح رومی، افسنتین رومی، اسبسنت، سلیسینوس، افنیثون، کمثوثا، گول‌هه‌نگ، واش، افسنتین بحری، شیح، افسنتین صغیر، ابسنتین، گندواش و کشوثا.
//////
Artemisia absinthium (absinthium, absinthe wormwood, wormwood, common wormwood, green ginger or grand wormwood) is a species of Artemisia, native to temperate regions of Eurasia[4] and Northern Africa and widely naturalized in Canada and the northern United States.[5] It is grown as an ornamental plant and is used as an ingredient in the spirit absinthe as well as some other alcoholic drinks.
/////
Artemisia absinthium P1210748.jpg
Artemisia absinthium growing wild in the Caucasus
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Asterales
Family: Asteraceae
Genus: Artemisia
Species: A. absinthium
Binomial name
Artemisia absinthium
L.
Synonyms
Absinthium bipedale Gilib., not validly published
Absinthium majus Geoffr.
Absinthium majus Garsault, not validly published
Absinthium officinale Lam.
Absinthium officinale Brot.
Absinthium vulgare (L.) Lam.
Artemisia absinthia St.-Lag.
Artemisia arborescens var. cupaniana Chiov.
Artemisia arborescens f. rehan (Chiov.) Chiov.
Artemisia baldaccii Degen
Artemisia doonense Royle
Artemisia inodora Mill.
Artemisia kulbadica Boiss. & Buhse
Artemisia pendula Salisb.
Artemisia rehan Chiov.
Artemisia rhaetica Brügger
/////////

Artemisia absinthium. Inflorescences
- افلنجه . [ اِ ل ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) دانه ریز معطری شبیه به خردل . (ناظم الاطباء). فلنجه . تخمی است مانند خردل و بیشتر در عطر استعمال می کنند و چون به دست بمالند بوی سیب دهد. رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویة ذیل فلنجه شود.
///////
['aflanje] گیاهی به بلندی یک متر، با برگ‌های دراز، تخم‌های ریز، سرخ‌رنگ، خوش‌بو، و تلخ‌مزه که بیشتر در هند می‌روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دِماغ، جگر، و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می‌رفته.
///////////
کبابه چینى‌
در کتب طب سنتى با نامهاى«کبابه»و«حب العروس»آمده است
گیاهى است از خانوادهء فلفل‌ ، نام فرانسه آن L abebuc و نام علمى اش Piper cubeba به میوه گیاه نیز کبابه چینى‌مى‌گویند.
مشخصات‌
کبابه چینى میوهء گیاهى است و گیاه آن درختچه‌اى است بالارونده برگهاى آن‌ بى‌کرک چرمى، متناوب و بیضى است.گلهاى نر و ماده روى دو پایهء جدا و میوهء آن‌شبیه حب بلسان به حجم فلفل معمولى و کروى و قطر  ۵  میلى‌متر و داراى دم درازاست.رنگ پوست خارجى آن تیره و مایل به سیاه و چروکدار و مغز آن سفیدخوش‌بو و طعم آن تند است.

میوهء این گیاه را از چین مى‌آورند به همین دلیل آن را«کبابه چینى»گویند.گیاه ‌بومى جاوه،سوماترا،چین و نواحى خاور دور است ولى حالیه در اغلب کشورهابخصوص در هندوستان پرورش مى‌دهند و مى‌کارند.

در کتب طب سنتى آمده است که دو نوع کبیر و صغیر دارد و به‌طور مطلق مراد نوع کبیر آن است. نوع صغیر را در عده‌اى از مدارک "افلنجه"»مى‌نامند.در این بخش‌نیز منظور نوع کبیر آن مى‌باشد.
///////////
الکبابة، حب العروس أو الکبابة الصینی (الاسم العلمی: Piper cubeba) وهی نبات من جنس الفلفل، تزرع لثمارها وزیتها العطری. تنبت غالبا فی جاوة وسومطرة وبالتالی تسمى أحیانا فلفل جاوة. تجمع ثمارها قبل أن تنضج وتجفف بعنایة. تشبه فی مظهرها الفلفل الأسود إلا أن البذرة لها زائدة فی طرفها. قشرتها المجففة مجعدة، یتراوح لونه من البنی الرمادی إلى الأسود. بذورها قاسیة بیضاء وزیتیة. رائحة الکبابة مقبولة وعطریة وطعم لاذع مر قلیلا.
////////////
افلنجه iflunja: Name of a seed resembling mustard-seed, but of a fragrant smell.
Francis Joseph Steingass
A COMPREHENSIVE PERSIAN-ENGLISH DICTIONARY
//////////
Cubeb (Piper cubeba), or tailed pepper is a plant in genus Piper, cultivated for its fruit and essential oil. It is mostly grown in Java and Sumatra, hence sometimes called Java pepper. The fruits are gathered before they are ripe, and carefully dried. Commercial cubebs consist of the dried berries, similar in appearance to black pepper, but with stalks attached – the "tails" in "tailed pepper". The dried pericarp is wrinkled, and its color ranges from grayish-brown to black. The seed is hard, white and oily. The odor of cubebs is described as agreeable and aromatic and the taste as pungent, acrid, slightly bitter and persistent. It has been described as tasting like allspice, or like a cross between allspice and black pepper.

Cubeb came to Europe via India through the trade with the Arabs. The name cubeb comes from Arabic kabāba (کبابة‎), which is of unknown origin,[1] by way of Old French quibibes. Cubeb is mentioned in alchemical writings by its Arabic name. In his Theatrum Botanicum, John Parkinson tells that the king of Portugal prohibited the sale of cubeb to promote black pepper (Piper nigrum) around 1640. It experienced a brief resurgence in 19th-century Europe for medicinal uses, but has practically vanished from the European market since. It continues to be used as a flavoring agent for gins and cigarettes in the West, and as a seasoning for food in Indonesia.
///////////

Piper cubeba, from Köhler's Medicinal Plants (1887)

عده‌اى از حکماى طب سنتى افلنجه را تخم کبابه صغیر مى‌دانند.این دانه شبیه‌ خردل و تند و معطر است.بوى آن شبیه بوى سیب،رنگ آن سرخ و طعم آن تلخ‌است.بلندى گیاه آن تا  ١  متر برگ آن شبیه برگ بادام و گلهاى آن سفید مى‌باشد.

افلنجه از نظر طبیعت گرم و خشک است ولى گرمى و خشکى آن کمتر از کبابه‌ است.خواص آن شبیه کبابه ولى ضعیفتر از کبابه است.مقدار خوراک آن تا  ١٠  گرم ‌یعنى دوبرابر مقدار خوراک کبابه مى‌باشد.

- افیون . [ اَف ] (معرب ، اِ) تریاک . (یادداشت مولف ). شیره منجمد خشخاش که تریاک نیز گویند. این لفظ چنانکه گمان کرده اند ماخوذ از یونانی نیست بلکه ماخوذ از افینا می باشد که در زبان سانسکریت بمعنی شیره خشخاش است و آنرا هبیون و هپیون نیز گویند. (ناظم الاطباء). تریاک باشد که بعربی لبن الخشخاش گویند. اگر قدری از آن بخود بگیرند زحیر را سود دهد. (برهان ). از یونانی اپیون مبدل اپس ، لاتینی اپیوم ، بمعنی مایع. و آن شیره بسته تخمدانهای نارس خشخاش است . (حاشیه برهان چ معین از دائرةالمعارف اسلام ). شیره مخدر و منوم که از پوست خشخاش گیرند. اپیون . ابیون . هپیون . تریاک . مخفف آن ، پیون . و آن معرب یونانی اپیون است . (فرهنگ فارسی معین ). همان اپیون است که تعریب آن است . (شرفنامه منیری ). شیر خشخاش . (منتهی الارب ). عصاره خشخاش سیاه مصری است و آنرا لبن الخشخاش گویند :
گردان گردند پیش میر بمیدان
سست چو مستی که خورده باشد افیون .
///////
Opium (poppy tears, lachryma papaveris) is the dried latex obtained from the opium poppy (Papaver somniferum). Opium latex contains approximately 12% of the analgesic alkaloid morphine, which is processed chemically to produce heroin and other synthetic opioids for medicinal use and for the illegal drug trade. The latex also contains the closely related opiates codeine and thebaine and non-analgesic alkaloids such as papaverine and noscapine. The traditional, labor-intensive method of obtaining the latex is to scratch ("score") the immature seed pods (fruits) by hand; the latex leaks out and dries to a sticky yellowish residue that is later scraped off, and dehydrated. The word "meconium" (derived from the Greek for "opium-like", but now used to refer to infant stools) historically referred to related, weaker preparations made from other parts of the opium poppy or different species of poppies.

The production of opium itself has not changed since ancient times. Through selective breeding of the Papaver somniferum plant, the content of the phenanthrene alkaloids morphine, codeine, and to a lesser extent thebaine, has been greatly increased. In modern times, much of the thebaine, which often serves as the raw material for the synthesis for hydrocodone, hydromorphone, and other semisynthetic opiates, originates from extracting Papaver orientale or Papaver bracteatum.

Opium for illegal use is often converted into heroin, which is less bulky,[citation needed] making it easier to smuggle, and which multiplies its potency to approximately twice that of morphine.
////////

Opium poppy seed pod exuding latex from a cut
Botanical Opium
Source plant(s) Papaver somniferum
Part(s) of plant latex
Geographic origin Uncertain, possibly Southern Europe[
Active ingredients Morphine, codeine, thebaine, papaverine, noscapine
Main producers Afghanistan (primary), Pakistan, Northern India, Thailand, Turkey, Laos, Burma, Mexico, Colombia, Hungary
Main consumers Worldwide (#1: Europe)
Wholesale price $3,000 per kilogram (as of 2002)
Retail price $16,000 per kilogram (as of 2002)
Legal status
AU: Controlled (S8)
CA: Schedule I
UK: Class A
US: Schedule II
UN: Narcotic Schedule I
℞ Prescription only

- اقاقیا. [ اَ ] (معرب ، اِ) ماخوذ از یونانی ، عصاره خاری است که پوست را بدان دباغت کنند و آن صلب و سیاه رنگ میباشد و بعضی گویند صمغ خار مغیلان است ، اگر بخودبرگیرند قطع خون رفتن کند. (آنندراج ) (برهان ). عصاره قرظ (سَنْط)، آن را خشک کنند و قرص از آن سازند. (ذخیره خوارزمشاهی ) (قانون بوعلی سینا مقاله ثانیه از کتاب ثانی ص 156). صمغ قرظ. (الابنیه عن حقایق الادویه ). دو قسم عصیر منجمد را بنام اقاقیا می نامند، یکی اقاقیای صادق که اقاقیای مصری نیز گویند و عبارتست از عصاره غلافهای سبز میوه مغیلان و بشکل قطعاتی است که تقریباً از 25 تا 30 مثقال وزن هر یک از آنها میباشد و سیاه رنگ و طعمشان عفص است و دیگری اقاقیای کاذب که از عصیر بعضی میوه ها مانند آلوچه و برخی دیگرمیوه های طایفه روزاسه درست مینمایند و رنگ این قسم سرخ قهوه ای و مزه آن مانند مزه آلوی نارس است و در فرنگ بخصوص در آلمان این قسم اقاقیا را می سازند و اکنون در تهران یک نوع درختی که دارای گلهای خوشه سفیدی است و از همان طایفه مغیلان است به اسم درخت اقاقیا موسوم مینمایند. (ناظم الاطباء): قَرَظ؛ بار درخت سَنْط که از عصاره آن اقاقیا برآید. (منتهی الارب ). و رجوع به تحفه حکیم مومن و ترجمه صیدنه شود.
////////////
اقاقیا، صمغ عربی
Acacia arabica
به یونانی قرظ ثمر سنط است که از آن صمغ عربی بعمل می آید، به هندی کیکر و ثمر آن را کیکر کارس نامند. باصح اقوال عصاره نوعی از امغیلان است که قرظ(بار درخت سنط که از عصارۀ آن اقاقیا برآید، کِرِت و خرنوب مصری نیز گویند) نامند؛ آنچه قبل از رسیدن آن کوبیده گرفته باشند قبل از جفاف(خشک گردیدن) سرخ یاقوتی رنگ و بعد از خشکی سبز مایل به سرخی و سیاهی و آنچه بعد از رسیدن اخذ نمایند سیاه می‌باشد مختار و مستعمل نوع اول است که طیب‌الرائحه سبز مایل به سیاهی سنگین و صلب باشد.
طبیعت آن غیر مغسول آن سرد در اول و خشک در اول سوم و مغسول آن سرد و خشک در دوم
درشاخه‌های این گیاه بر اثر گزش حشره‌ها، و یا دراثر وزش باد و برخورد ساقه هابا یکدیگر ایجاد خراش شده ماده‌ای به خارج تراوش می‌گردد که به نام صمغ اقاقیا یا صمغ عربی موسوم است. نوع مرغوب صمغ اقاقیا بصورت قطره‌های کوچک مدور یا زاویه دار به رنگ سفید تا مایل به زرد است. ولی نوعی از آن که به رنگ قهوه‌ای یاقرمز روشن می‌باشد در تجارت مورد پسند نیست.
خواص آن خشک کننده و مانع و قابض و قاطع خونریزی لثه و خونریزیهای دیگر است. معده و کبد را تقویت نموده و معالج اسهال خونی و سستی مقعد و رحم و مسکن چشم درد گرم و برای سوی چشم تقویت کننده و لطیف کننده رطوبات اضافی آن و رافع سرخی چشم است. با ترکیب سایر داروهای مناسب در معالجه تورم های گرم و ترکهائی که از سرما ایجاد می شود نافع است. خواص تقویت کنندگی آن کم خونی را رفع و از عرق کردن بسیار و بدبوئی آن جلوگیری می کند.

منبع
مخزن الادویه، تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی علوی خراسانی شیرازی.
//////

Vachellia nilotica (widely known by the taxonomic synonym Acacia nilotica, or the common names gum arabic tree,[] ببول / کیکر;called thorn mimosa or prickly acacia in Australia; lekkerruikpeul or scented thorn in South Africa; karuvela maram in South India) is a species of Vachellia native to Africa, the Middle East and the Indian subcontinent. It is also currently an invasive species of significant concern in Australia.
This tree was originally the type species of the genus Acacia, which derives its name from ακακία (akakia), the name given by early Greek botanist-physician Pedanius Dioscorides (ca. 40–90) to this tree as a medicinal, in his book Materia Medica.[9] The renaming of the genus to Vachellia remains controversial.

The genus name Acacia derives from the Greek word for its characteristic thorns, ακις (akis, thorn).[11] The species name nilotica was given by Linnaeus from this tree's best-known range along the Nile river. The plant V. nilotica then, in turn, became the type species for the Linnaean Acacia genus (not all of which have thorns, even though they are named for them). For the ongoing reclassification of this and other species historically classified under genus Acacia, see the Acacia.

Description

Spring blossoms at Hodal in Faridabad District of Haryana, India
Vachellia nilotica is a tree 5–20 m high with a dense spheric crown, stems and branches usually dark to black coloured, fissured bark, grey-pinkish slash, exuding a reddish low quality gum. The tree has thin, straight, light, grey spines in axillary pairs, usually in 3 to 12 pairs, 5 to 7.5 cm (3 in) long in young trees, mature trees commonly without thorns. The leaves are bipinnate, with 3–6 pairs of pinnulae and 10–30 pairs of leaflets each, tomentose, rachis with a gland at the bottom of the last pair of pinnulae. Flowers in globulous heads 1.2–1.5 cm in diameter of a bright golden-yellow color, set up either axillary or whorly on peduncles 2–3 cm long located at the end of the branches. Pods are strongly constricted, hairy, white-grey, thick and softly tomentose. Its seeds number approximately 8000/kg.
///////////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Rosids
Order: Fabales
Family: Fabaceae
Genus: Vachellia
Species: V. nilotica
Binomial name
Vachellia nilotica
)L.) P.J.H.Hurter & Mabb.
subspecies
Vachellia nilotica subsp. adstringens (Schumach. & Thonn.) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. cupressiformis (J.L.Stewart) Ali & Faruqi
Vachellia nilotica subsp. hemispherica Ali & Faruqi
Vachellia nilotica subsp. indica (Benth.) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. kraussiana (Benth.) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. leiocarpa (Brenan) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. nilotica (L.) P.J.H.Hurter & Mabb.
Vachellia nilotica subsp. subalata (Vatke) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. tomentosa (Benth.) Kyal. & Boatwr.
Acacia-nilotica-range-map.png
Range of Vachellia nilotica
Synonyms
Acacia arabica (Lam.) Willd.
Acacia nilotica (L.) Willd. ex Delile
Acacia scorpioides W.Wight
Mimosa arabica Lam.
Mimosa nilotica L.
Mimosa scorpioides L.
////////////

Spring blossoms at Hodal in Faridabad District of Haryana, India
- اقحوان، قحوان، بابونه گاوی، بابونه گاو چشم. بابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان . کافوری . رَبل . مقارجه . رجل الدّجاجه . حبق البقر. (منتهی الارب ). تفاح الارض . خامامیلن .گلش سفید و زرد میباشد. (نزهةالقلوب ). سبزه ایست که کافوری نیز گویند، بتازی اقحوان خوانند. شکوفه (این معنی در سایر فرهنگ ها ضبط نشده است ). (شرفنامه منیری ، ذیل بابونه ). رجوع به دزی ج 1 ص 47 و رجوع به بابونه شود. گیاهی است معروف که آنرا بعربی اقحوان خوانند، بوئیدن آن خواب آورد، اگر آب آنرا بگیرند و بر دو خصیه و ذکر بمالند قوت تمامی در مجامعت دهد و اگر در خانه بگسترند جمیع گزندگان بگریزند، و بابونه گاو با کاف فارسی به الف کشیده به واو زده گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد می باشد و بعربی حبق البقر و احداق المرض خوانند. (آنندراج ، ذیل کلمه بابونه ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و شعوری ج 1 ص 189 شود. بوزن وارونه گیاهی است معروف و بابونج معرب آنست و آنرا بعربی اقحوان خوانند. بابونه گاوی گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد. (انجمن آرای ناصری ، ذیل بابونه ).
بابونج که بابونق و بابونک نیز گفته می شود و بیونانی اوتیتمن خوانند و نزد ما معروف به «البیون » است گیاهی است که به روی دیوارها و منازل روید و گل آن بیشتر زرد و گاهی ارغوانی و سفید است و زودتر از تمام گیاهان خشک شود و بهتر است که در ماه آذار چیده شود. گرم و خشک و محلل و تلطیف کننده است و در گشودن بینی و برطرف ساختن سردرد و اقسام تب ها و تب لرز و چشم درد خوردن و مالیدن و بخور دادن مخصوصاً با سرکه مفید است . و مقوی باه و کبد میباشد و سنگ ریزه ها را مطلقاً می شکند و مدر فضولات و پاک کننده کثافات سینه است و بثورات را از بین برد و جوشیده آن رنج و خستگی ها و صلابات و نزولات و درد رحم و مقعد را زایل کند و دود آن سموم را سودمندبود و هوام را براند، روغن آن برای کری و جراحات و درد کمر و عرق النسا و درد مفاصل و نقرس و جرب مفید است و در معالجه اشخاص محروری بهتر آنست که جو بآن اضافه کنند و با روغن زیتون کهنه اشخاص سردمزاج را تقویت میکند و بهترین راه نگهداری آن این است که بصورت قرص درآورند، و برای گلو مضر است و مصلح آن عسل است و شربت را سه مثقال و بدل آن قیصوم و مرنجاسب میباشد. (تذکره داود انطاکی ص 71). بفارسی بابونه گویند.در جمیع اجزاء مثل اقحوان است مگر در گل که کوچک تر از اقحوان است . در دوم گرم و در آخر اول خشک و لطیف و محلل بی جذب و مفتح و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مقوی دماغ و اعصاب و باه و با تریاقیه و جهت تب بلغمی و سوداوی و مرکبه و تنقیه سینه و درد سر و نزلات وامراض دماغی و تحلیل بقایای رمد و ریاح گوش و درد جگر و احشا و مقعد و رحم و احتباس حیض و عسر بول و عسر ولادت و اخراج سنگ مثانه و تسکین دردها و ورم جگر وربو و یرقان و اعیا و عفونت سودا و بلغم و قولنج ایلاوس شرباً و ضماداً نافع و طلای او ملین اورام صلبه ونشستن در طبیخ او و به دستور نطول آن در اکثر علل مفید و مضر حلق و مصلح او عسل و شربت و انار و خائیدن او جهت قلاع و ذرورا و جهت غرب منفجر بغایت نافع و قدر شربتش تا سه مثقال و بدلش قیصوم و برنجاسف و اقحوان و بیخ او گرم و خشکتر و در افعال قوی تر از گل او و یک مثقال او با شراب العسل بسیار محرک باه است و روغن بابونه که بدستور روغن گلسرخ ترتیب دهند گرم و محلل اورام بارده و مخفف و طلاء او جهت رفع لرزتب بلغمی و سوداوی و ادرار عروق و رفع اعیا و تسدید مسام که از سرما باشد و تمدد و تحلیل ریاح اعضا و گرانی سامعه و درد کمر و مفاصل و نقرس نافع است و گویند بخور بابونج باعث گریزانیدن هوام میشود. بپارسی بابونه گویند. گرم و خشکست در اول ، محلل بلاجذب و مفتح بود و تلطف ماده کند و ورم صلب را نرم گرداند و تب بلغمی و سوداوی را سودمند آید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و حیض و بول براند و بچه بیندازد و اعصاب و دماغ را قوت دهد و چون به آب سرکه جوشانیده در آخر رمد چشم را به بخار آن دارند از اخلاط ردیه پاک سازد و مضر است به حلق و مصلحش عسل است و شربتی ازو پنج مثقال تا سه مثقال . (تحفه حکیم مومن ). به پارسی بابونه گویند و بهترین آن بود که گل وی زرد بود و بزرگ و طبیعت وی گرم و خشک است در اول و منفعت وی آنست که مفتح و ملطف بود و محللی بی جذب بود و ورمهای صلب نرم گرداند و جهت صرع سرد نافع بود و همه تبها را خاصه که از عفونت سودا و بلغم بود و ورمهاء احشاء و اگر بجوشانند و در آب آن بنشینند سنگ گرده بریزاند و حیض و بول براند و بچه بیندازد و اگر بیاشامند بول و حیض براند و بچه در وقت بیرون آمدن سهل بیرون آید و بدن را پاک گرداند تنقیه تام و اگر بر جرب تر ضماد کنند ببرد و قوه اعصاب و دماغ بدهد و بر ورم جگر ضماد کردن نافع بود و بخار وی در آخر نزلها بغایت سود دهد و اگر بآب و سرکه بزند و در آخر رمد سر بر بخار آن دارند چشم را پاک گرداند و درد زایل کند اگر ادمان کند اگر چشم بآب بابونه تنها بشویند درد ساکن کند اما اسحاق بن حنین گوید: مضر است بحلق و مصلح آن عسل است و بدل آن در تقویت دماغ و زایل کردن صداع سرد برنجاسف است . ناظم الاطبا آرد: گیاه معطری که گل آنرا در طب استعمال میکنند و برگ تازه آن یکی از سبزیهای قرمه سبزی میباشد و نیز در آشها و پلاوها این برگ را داخل مینمایند ویک قسم از آن بابونه گاوچشم باشد بتازی اقحوان گویند. (ناظم الاطباء، ذیل بابونه ). نباتی است پربرگ ، گلش سفید است و گل وحشی آن کم پر است . نباتی است طبی و در زمینهای شن زار ایران میروید . (فرهنگ روستائی ص 229 ذیل کلمه بابونه ، از حاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل بابونه گاو).
////////////
أُقْحُوان ( اسم ) :
camomile
- plant with small white and yellow flowers sometimes used to make tea
- aromatic composite plant with daisy-like flowers
- garden plant with large brightly coloured flowers
- small white flower with a yellow center
- camomile, daisy
- an aromatic bushy composite plant, with white daisy-like flowers
- a composite plant with large flowers with conspicuous rays

کلمات ذات صلة

أُقْحُوان
مصطلحات المعنى النص الاصلى
عامة chrysanthemum; Camomile; Daisy; Oxeye اقحوان
زراعیة Chrysanthemum parthenium أقحوان بارتینیومی
زراعیة CHRYSANTHEMUM CORONARIUM أقحوان تویجی
زراعیة Chrysanthemum vulgare أقحوان شائع
زراعیة Roman Chamomille أقحوان شریف
زراعیة Chrysanthemum spatiosum أقحوان فسیح
زراعیة Chrysanthemum cinerariaefolium أقحوان رمادی الورق
زراعیة Chrysanthemum morifolium أقحوان توتی الأوراق
//////
Chamomile or camomile (/ˈkæmɵmiːl/ kam-ə-meel or /ˈkæmɵmaɪl/ kam-ə-myl)is the common name for several daisy-like plants of the family Asteraceae that are commonly used to make herb infusions to serve various medicinal purposes. Popular uses of chamomile preparations include treating hay fever, inflammation, muscle spasm, menstrual disorders, insomnia, ulcers, gastrointestinal disorder, and hemorrhoids.
The word "chamomile" derives, via French and Latin, from Greek χαμαίμηλον (khamaimēlon), i.e. "earth apple", from χαμαί (khamai) "on the ground" and μῆλον (mēlon) "apple". The more common British spelling "camomile," is the older in English, while the spelling "chamomile" corresponds to the Latin and Greek source.[5] The spelling camomile more accurately corresponds to the more immediate derivation from French.

Species
Some commonly-used species include:

Matricaria chamomilla (also known as Matricaria recutita),German chamomile or wild chamomile, the most commonly-used species
Chamaemelum nobile, Roman, English or garden chamomile, also frequently used, (C. nobile ‘Treneague’ is normally used to create a camomile lawn).
Loose leaf chamomile tea
A number of other species' common names include the word "chamomile". This does not mean they are used in the same manner as the species used in the herbal tea known as "chamomile." Plants including the common name "chamomile," of the family Asteraceae, are:

Anthemis arvensis, corn, scentless or field chamomile
Anthemis cotula, stinking chamomile
Cladanthus mixtus, Moroccan chamomile
Cota tinctoria, dyer's, golden, oxeye, or yellow chamomile
Eriocephalus punctulatus, Cape chamomile
Matricaria discoidea, wild chamomile or pineapple weed
Tripleurospermum inodorum, wild, scentless or false chamomile
///////////

German chamomile
- اکت مکت. دانه سیاه و بسیار سخت به بزرگی جوزبوا که حجرالولادة خوانند چه هرگاه زنی دشوار زاید در زیر وی دود کنند به آسانی خلاص شود و آنرا به شیرازی گن ابلیس یعنی ، خایه شیطان گویند و اگر بر درختی بندند که میوه آن ناپخته بیفتد دیگر نیفتد و آنراحجرالنسر و حجرالعقاب نیز گفته اند. (از برهان ) (آنندراج ) (از هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). حجرالبحری . حجرالبسر. حجرالیسر. حجرالولادة. حجرالنسر. حجرالبهت . حجرالماسکة. حجرالعقاب . یسر. ایاطیطس . فندق هندی . (یادداشت مولف ). و رجوع به مترادفات کلمه و نیز دزی ج 1 ص 30 و اختیارات بدیعی و ذخیره خوارزمشاهی و تذکره داود ضریر انطاکی ص 57 و صیدنه ابوریحان بیرونی شود.
////////////

حجرالنسر. [ ح َ ج َ رُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) ۞ حجرالعقاب . اکتمکت . حجرالماسکة. ایاطیطس ۞ اطسموط. حجر الولادة. حجر البهت . یسر. گن ابلیس . (برهان قاطع). صاحب تحفه حکیم مومن در ذیل کلمه حجرالیسر گوید: سنگی است سفید و مدور و صاف و از حجاز خیزد و قسمی از اکتمکت است و حجر النسر و حجر العقاب نیز گویند. (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجرالعقاب و حجر الیسر نیز خوانند و آن اکتمکت است و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حجرالنسر و البهت و الاطسموط والیسر، الاکتمکت . ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هو اکتمکت و سمی حجر النسر لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان منهم من یقول حجرالبشر من اجل انه یسهل الولادة و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف . رجوع به حجرالعقاب و حجرالولادة شود.
////
صاحب منهاج گوید چوبی است هندی و همو گوید بندق هندی است و گویند اطموط بود و این قولهای صاحب منهاج همه سهو است و خطا و قول صاحب جامع در آنجا معتبر بود که آن را حجر العناب و حجر السرو و حجر الولاده خوانند و بیونانی اناطیطس و معنی آن اسم سنگی است که زائیدن آسان می‌کند مؤلف گوید مانند حجری بود بمقدار جوزبوا تیره‌رنگ بود و چون بجنبانند مغزی در اندرون وی بجنبد و بغایت املس و صلب بود و دشوارشکن باشد چنانچه پنداری که سنگی است و سبک بود و چون بشکنند مغزی سفید تلخ‌طعم در اندرون وی بود و بشکل شاه‌بلوط بود و بزبان شیرازی گند ابلیس خوانند یعنی خصیه ابلیس منفعت وی آنست که زنان آبستن و مجموع حیوانات چون در شیب ایشان نهند آسان بزایند و اگر در صره به بندند و بر ران زن آبستن بندند زود بزاید و از خواص وی آنست که چون در ادیم بندند و بر ساق چپ بندند آسان بزایند و اگر سحق کنند با شیر زنان و پشم را بدان بیالایند و زنی که عاقره باشد بخود بگیرد بفرمان خدای تعالی آبستن گردد و ابن مؤلف گوید روغن مغز وی درد زهار و خصیه کودکان را نافع بود و شریف در خواص آورده است که چون در دست گیرند و با کسی مخاصمه کنند غالب آیند و اگر بر درختی بندند که برمی‌اندازد دیگر برنیندازد و ابن ماسویه گوید بدل آن فاوانیا است و گفته‌اند که اکتمکت چوبی است که بیخ او را در اول شب پائیز می‌کنند مانند پنیر تر است و چون شب برابر قطب نهند سخت می‌شود مانند سنگ و اگر در تازگی بر دست بمالند فی الحال سوراخ کند و چون سخت شود هرکه را شب‌کوری باشد بشیر دختران بسایند و در چشم کشند نافع بود و اگر بر گردن اسب بندند هیچ اسب در دویدن از او نتواند گذشت.
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: اکتمکت بفتح همزه و کسر کاف و سکون تا و فتح میم و کسر کاف عوام فارس خایه ابلیس نامند و درخت آن را در کنار مزارع می‌نشانند بجهت آنکه بواسطه خار زیاد از ورود جانوران جلوگیری می‌کند و بهندی آن را کرنجوه و کرنج و ساگرگهوله نامند و آن ثمر خارناک درختی پرخار است ثمر آن شبیه بغلاف دسته انبه و پرخار و در جوف آن دو یا سه دانه مثلثی‌شکل است ...
اختیارات بدیعی
///////////
فندق هندی . [ ف َ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رته است که به هندی ریتهه نامند. (مخزن الادویه ). گیاهی است از تیره بُقولات که در غالب نواحی آمریکا و آفریقا و آسیا از جمله جنوب ایران میروید. شاخه هایش دارای خارهایی است به رنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده میشود. برگهایش مرکب و به بزرگی سی سانتیمتر است . گلهایش زردرنگ و میوه اش نیام و دارای یک یا دو دانه است . قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آن است که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند. طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب بعنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده میکنند. گیاه مذکور در بلوچستان به مقدار زیاد میروید. قارچ . رته . ریتهه . اطیوط. اطموط. ریته . تخم ابلیس . (فرهنگ فارسی معین ).
//////////
حجرالعقاب . [ ح َ ج َ رُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) حجرالنسر. حجرالبشر. حجرالیسر. اکتمکت . حجر البحری . حجرالبهت . حجرالولادة. حجرالماسکة. حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: حجر عقاب مانند دانه خرمای هندی است در آشیان عقاب میباشد چون عقاب ماده را خایه نهادن دشوار باشد جهت آسانی آن سنگ را بیاورد و درآشیان بنهد. از زن عسرالولادة درآویزند درحال وضع حمل او شود - انتهی . و صاحب تحفه گوید: حجرالبهت ، حجر النسر و حجر العقاب و حجرالیسر و حجر البحری را شامل است . و ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هواکتمکت و سمی حجرالنسر لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان و منهم من یقول حجرالبشر من اجل انه یسهل الولادة و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف - انتهی .بیرونی گوید: الماس را نیز حجرالعقاب نامند. (الجماهر ص 99 و 102). رجوع به حجرالولادة و حجرالنسر شود.
//////////
اناطیطس anāt̤īt̤us (G. a)eti/ths), A stone which is said to assist women in labour.
Francis Joseph Steingass

- اکلیل الملک. به فارسی و در کتب طب سنتی « ناخنک » و « اکلیل الملک » نام برده می شود ، گیاهی است از خانواده Leguminosae نام علمی آن Trigonella grandiflora Boiss است و معمولا میوه اش را که مورد مصرف پزشکی است ، اکلیل الملک می نامند .


● مشخصات
گیاهی است با اختلافات جزئی شبیه شنبلیله ولی برگها و گلهای آن کمی درشت و میوه آن هلالی برنگ نخودی روشن است که در داخل آن دانه های زرد رنگ و معطر قرار دارد.. این دارو در بازار ایران با نام ناخنک عرضه میشود.
● خواص – کاربرد

ناخنک از نظر طبیعت نظر سشیخ الرئیس ابو علی سینا گرم و خشک در مرتبه اول است ، ولی دیسقوریدوس ان را معتدل در حرارت و برودت می داند . از نظر خواص اعتدال دهنده اخلاط و مقوی بدن است و ورمهای سفت را نرم می کند . از نظر خواص اعتدال دهنده اخلاط و مقوی بدن است و ورمهای سفت را نرم می کند. ضماد تخم آن با سرکه و روغن گل سرخ اگر بر سر گذارده شود و یا ریختن آب دم کرده ان بر سر برای رفع سردرد ، سرگیجه ، سکته مغزی ، لقوه ، فراموشی و مالیخولیای سبک مفید است . اگر ۸ گرم ان با ۲۰ گرم عسل خورده شود برای فلج و سستی اعضای بدن نیز برای فلج و سستی اعضا مفید است.
//////////
خوردن آب دم کرده ان بتنهایی و یا با ادویه مناسب مانند بابونه و صعتر و شبت نیز برای امراض فوق مفید است.
خوردن آب دم کرده ان برای رفع درد معده و کبد و طحال و رحم مفید است .

اگر آب دم کرده آن با انجیر و عسل خورده شود برای ازدیاد ترشح شیرو اسپرم نافع و مدر است و قاعده آور . خوردن ۱۲ گرم عصاره گیاه و تخم گیاه با دوشاب برای ورم الات داخل شکم و بدون تخم ان برای رفع درد و اگر با زعفران مخلوط شود برای تسکین ضربان همه اعضا مفید است. خوردن دم کرده شاخه وبرگ آن مدر است و قاعده اور و برای اخراج جنین کمک میکند. مضر بیضه ها می باشد از این نظر باید با عسل و انجیر و مویز خورده شود. مقدار خوراک ان ، از تخم آن تا ۱۰ گرم و از عصاره گیاه تا ۸۰ گرم است . جانشین ان از نظر خواص بابونه و فراسیون است.


توضیح : در بعضی از مدارک فنی نام اکلیل الملک را برای ( نفله ) یا .melilot اورده اند اما این که این نام را برای چند گیاه دیگر نظیر Astragalus hamosus و یا Fritillaria impetialis نیز گفته اندکه قطعا در این موارد نام اکلیل الملک توصیفی از شکل گیاه است که مانند تاج می باشد ولی اکلیل الملک مکه در بازار به نام ناخنک عرضه می شود و میوه آن به شکل هلال است.همین T.frandirlora می باشد.
(از یادداشتهای محقق دانشمند دکتر DR.H aussknecht که در فرهنگ شلیمر آمده.)
//////////
الحندقوق[1] هو جنس نباتی علفی ینتمی إلى الفصیلة البقولیة أو القرنیة. اسمه العلمی (باللاتینیة: Melilotus).
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی
الحندقوق الأبیض (باللاتینیة: Melilotus albus) فی بلاد الشام ومصر ومعظم مناطق أوروبا والقوقاز
الحندقوق الأنیق (باللاتینیة: Melilotus elegans) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وبعض مناطق حوض البحر الأبیض المتوسط
الحندقوق الإیطالی (باللاتینیة: Melilotus italicus) فی بلاد الشام والمغرب العربی وشمال حوض المتوسط
الحندقوق الحبوبی (باللاتینیة: Melilotus segetalis) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط
الحندقوق الطبی أو إکلیل الملک (باللاتینیة: Melilotus officinalis) فی بلاد الشام والمغرب العربی وکل مناطق أوروبا
الحندقوق المتلم (باللاتینیة: Melilotus sulcatus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط
الحندقوق المسینی (باللاتینیة: Melilotus messanensis) فی بلاد الشام ومصر ومعظم مناطق أوروبا والقوقاز
الحندقوق الهندی (باللاتینیة: Melilotus indicus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وبعض مناطق أوروبا.
////////////
اکلیل الملک/شاه‌اَفسَر گونه‌ای از بُنشَن (بقولات) است به رنگ کاه یا زرد مایل به سفید که درون دانه آن زرد است. این گیاه با وجود تخلخلی که دارد تا اندازه‌ای سخت است. شاه‌افسر بومی اوراسیا است و امروزه در آمریکای شمالی، آفریقا و استرالیا هم کشت می‌شود. در ایران در چراگاه‌ها و کوهستان‌ها به ویژه در سبلان می‌روید.

نام‌های دیگر آن عبارتند از: شبدر شیرین، اکلیل‌الملک، بسنگ، بسیه، شاه‌بسه، ناخنک، یونجه زرد، گیاه قیصر.

این گیاه به صورت یکساله یا دوساله کشت می‌شود و ارتفاع آن بیش از یک متر می‌شود. مقاومت نوع گل زرد آن به خشکی بیشتر است، اندام‌های کوچک‌تری دارد و بوی خیلی خوبی دارد و خوشخوراک است.

گل‌های شاه‌افسر دارای خواص تشنّج، مرهم سینه، قبض‌کننده و ضد عفونی کننده‌است. بوی ادرار را از بین برده، تراوش آن را زیاد می‌کند، مجاری ادرار را ضد عفونی می‌کند و در اسهال خونی، ورم روده و روماتیسم نیز مصرف می‌شود. این گیاه چون مسکن و خواب‌آور است آن را در تحریکات عصبی، انواع درد عصب، سرفه‌های عصبی و گاز روده‌ها استعمال می‌کنند و نیز برای درمان زکام نایژه‌ها و ورم عقب حلق مصرف می‌کنند. برای درمان ورم ملتحمه چشم خوب است. سی تا چهل گرم آن را در یک لیتر آب باید جوشاند و مصرف کرد.
/////////////

طبقه‌بندی علمی
فرمانرو: گیاهان
(طبقه‌بندی‌نشده): گیاهان گلدار
(طبقه‌بندی‌نشده): دولپه‌ای‌های نو
(طبقه‌بندی‌نشده): رزیدها
راسته: باقلاسانان
تیره: باقلائیان
زیرتیره: باقالاها
تبار: شبدریان
سرده: شاه‌افسرها
گونه: M. officinalis
نام علمی
Melilotus officinalis
(لینه) پالاس.

- الماس . [ اَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی آدامس ) گوهری است مشهور که جز به ارزیزنشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد. (هفت قلزم ) (از شرفنامه منیری ). طبع وی سرد و خشک بدرجه چهارم ، و چون در دهانش گیرند دندان بشکند.(شرفنامه منیری ). گوهری است سخت و سپید و اغلب جواهر را میبرد. (انجمن آرا). گوهری است بغایت سخت و سفید و شفاف و گرانقیمت . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). و با لفظ تراشیدن و افشاندن و چکیدن استعمال میشود. (از آنندراج ). به هندی هیرا گویند. (غیاث اللغات ). صاحب نشوء اللغة العربیة (ص 93) گوید: الماس اعجمی است و عربی فراموش شده آن سامور است - انتهی . و در النقود العربیة (ص 56) آمده : الف و لام در اول الماس جزء کلمه است و عربها آن را زاید دانسته حذف کردند همچون العازر و الکسندر (الکساندر) - انتهی . سنگی است گرانبها بشکند و پاره کند جمیع سنگها را، و آن را پاره نمیکند مگر ارزیز، و آتش و آلات آهنین در وی اثر نمیکند، و بزرگترین آن همچو چهارمغز باشد و آن انواع میباشد، بغیر شکل مثلث شکسته نشود، و اگر آن را در دهان دارند دندان بریزد و آن را بسایند، در سوراخها ریزند، و بدان مروارید و جز آن را سوراخ کنند، و آوردن تنوین در آخر لفظ الماس غلط است . شَمّور نیز گویند. (از منتهی الارب ذیل موس ). در ترجمه صیدنه چنین آمده است : جوهر الماس لطیف بود و به لون به زجاج مشابهت دارد و بعضی از انواع او بزردی مایل بود، و چون مقابل آفتاب نگاه دارند از جرم او رنگهای مختلف منبعث شود چنانکه در قوس و قزح ، و در افواه افتاده که جوهر الماس زهرست و معنی سمیت درو بتجربه معلوم نشده . سرد و خشک است و پاک کننده است دندانها را، و اگر جوهرالماس در بعضی از اشربه خورده شود بعد از مدتی بکشد. بعضی از اطبا چنان گفته اند که سبب کشتن او آنست که او جوهر ثقیل است چون از معده به جگر و تجاویف عروق نقل کند سوراخها کند جگر را بواسطه ثقل و حدت که دروست : و بدین سبب آدمی را بکشد - انتهی . بیرونی در الجماهر گوید: الماس را به هندی هیرا و به رومی اذامس و نیز ادمنطون گویند، بگفته کندی بمعنی چیزی است که نشکند، و در سریانی المیاس و کیفاد الماس بمعنی سنگ الماس گویند. خاصیت آن این است که چیزی آن را نمیشکند و آن هر چیز را میشکند، بعضی گمان کرده اند که الماس همان ظران است ولی به اشتباه رفته اند. رجوع به الجماهر شود. الماس گوهری است شفاف و کمی زیبقی است . «کندی » آن را به زجاج فرعونی تشبیه کرده است ، و ازانواع آن سفید و زیتونی و زرد و سرخ و سبز و اکهب (سفید مایل به تیرگی ...) و سیاه است . راه آزمودن آن چنین است که آن را در شمعی قرار دهند تا گرفتنش با انگشتان ممکن باشد، سپس آن را در مقابل قرص خورشید گیرند هرگاه سرخی از آن درخشید چنانکه در قوس قزح است آن را برگزینند، و این خاصیت جز در الماس سفید و زرد نباشد و از اینروست که در هند این دو نوع بهترین انواع آن میباشند. (از الجماهر بیرونی ص 92 به اختصار). حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (چ لیدن ج 3 ص 203) آرد:الماس ... در دره های کوه سراندیب میباشد و از بیم افاعی درو نمیتوان رفت و بحیله و سعی طیور بیرون می آورند و بدین سبب پاره های بزرگ نمیتوان یافت - انتهی . زغالی است خالص متبلور و بسیار سخت که شیشه را خراش میدهد و به شکل هشت سطحی منظم و گاهی محدب است . یکی از احجار کریمه که با آن جواهر را ببرند و سوراخ کنندو بنگارند. سختترین و تابنده ترین گوهرهاست ، و هیچ چیز آن را نمیبرد و با سوده خود آن تراشیده میشود و با هیچ عامل شیمیایی حل آن میسر نیست و تمام اجسام را بدان میتوان برید. الماس خالصترین و پاکترین انواع زغال است که بصورت متبلور در پاره ای از نقاط زمین پیدا میشود و بزرگترین معادن آن در جنوب افریقاست . جسمی بسیار سخت است و تنها خود الماس میتواند آن را تراش دهد، و آن را معمولاً به اشکال مخصوص بنام برلیان و گل سرخی تراش میدهند و در شیشه بری نیز از آن استفاده میکنند و قطعه کوچکی از آن را در نوک اسباب شیشه بری کار میگذارند. هانری مواسان دانشمند فرانسوی در سال 1893 م . زغال را در کوره الکتریکی با حرارت 4000 درجه ذوب کرد، آن را تحت فشار سرد نمود و ذره بسیار کوچکی از الماس بدست آورد، لیکن این روش برای تهیه الماس بمقدار قابل توجه ، عملی نشد - انتهی . و رجوع به الجماهر بیرونی ص 92 و تذکره داود ضریر انطاکی و مفردات ابن البیطار ذیل ماس و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 1 و فرهنگ ناظم الاطباء شود :
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن .
///////////
In mineralogy, diamond (/ˈdaɪəmənd/ or /ˈdaɪmənd/; from the ancient Greek ἀδάμας – adámas "unbreakable") is a metastable allotrope of carbon, where the carbon atoms are arranged in a variation of the face-centered cubic crystal structure called a diamond lattice. Diamond is less stable than graphite, but the conversion rate from diamond to graphite is negligible at standard conditions. Diamond is renowned as a material with superlative physical qualities, most of which originate from the strong covalent bonding between its atoms. In particular, diamond has the highest hardness and thermal conductivity of any bulk material. Those properties determine the major industrial application of diamond in cutting and polishing tools and the scientific applications in diamond knives and diamond anvil cells.
/////

General
Category Native Minerals
Formula
(repeating unit) C
Strunz classification 01.CB.10a
Identification
Formula mass 12.01 g/mol
Color Typically yellow, brown or gray to colorless. Less often blue, green, black, translucent white, pink, violet, orange, purple and red.
Crystal habit Octahedral
Crystal system Isometric-Hexoctahedral (Cubic)
Twinning Spinel law common (yielding "macle")
Cleavage 111 (perfect in four directions)
Fracture Conchoidal (shell-like)
Mohs scale hardness 10 (defining mineral)
Luster Adamantine
Streak Colorless
Diaphaneity Transparent to subtransparent to translucent
Specific gravity 3.52±0.01
Density 3.5–3.53 g/cm3
Polish luster Adamantine
Optical properties Isotropic
Refractive index 2.418 (at 500 nm)
Birefringence None
Pleochroism None
Dispersion 0.044
Melting point Pressure dependent
References
- انبربیریس. انبرباریس . [ اَم ْ ب َ ] (اِ) زرشک . (از یادداشت مولف ). امبربارس . امیربارس . (شعوری ج 1 ورق 111الف ). بپارسی زرشک خوانند و زارج و زرنگ هم خوانند.بهترین آنست که بغایت خود رسیده باشد. (از اختیارات بدیعی نسخه خطی کتابخانه مولف ). هو الزرشک و منه مدور احمر سهلی و اسود مستطیل رملی او جبلی و هو اقوی . (قانون ابوعلی سینا مقاله 2 از کتاب 2 ص 159).
////////////
زرشک . [ زِ رِ ] (اِ) بار درختی است معروف که در طعام ها و آشها کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند و بعضی گویند باریس درخت زرشک و حب الانبرباریس زرشک باشد. (برهان ). بار درختی است سرخ و ترش که در طعام و آشها کنند و خورند و به یونانی انبرباریس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ثمر درخت کوچکی خاردار که سرخ و ترش مزه است . (ناظم الاطباء). انبرباریس بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 306). میوه ای است خوش ترش که از آن آش سازند. (شرفنامه منیری ). میوه ای است خرد، سرخ و ترش . امبرباریس . انبرباریس . برباریس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). میوه آن (میوه درخت زرشک ) کوچک و قرمزرنگ و بیضوی ، بطول 7 تا 8 و بعرض 3 میلیمتر می باشد. (فرهنگ فارسی معین ) :
رخ ز دیده بکاشته بسرشک
وآن سرشکش به رنگ تازه زرشک .
//////////
Berberis vulgaris L., also known as European barberry or simply Barberry, is a shrub in the genus Berberis. It produces edible but sharply acidic berries, which people in many countries eat as a tart and refreshing fruit.

The shrub is native to central and southern Europe, northwest Africa and western Asia;[3] it is also naturalised in northern Europe, including the British Isles and Scandinavia, and North America. In the United States and Canada, it has become established in the wild over an area from Nova Scotia to Nebraska, with additional populations in Colorado, Idaho, Washington State, Montana, and British Columbia.[4] Although not naturalised, in rural New Zealand it has been widely cultivated as a hedge on farms. It is cultivated for its fruits in many countries.

It is a deciduous shrub growing up to 4 m high. The leaves are small oval, 2–5 cm long and 1–2 cm broad, with a serrated margin; they are borne in clusters of 2-5 together, subtended by a three-branched spine 3–8 mm long. The flowers are yellow, 4–6 mm across, produced on 3–6 cm long panicles in late spring. The fruit is an oblong red berry 7–10 mm long and 3–5 mm broad, ripening in late summer or autumn; they are edible but very sour, and rich in Vitamin C.
///////

Berberis vulgaris
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
Order: Ranunculales
Family: Berberidaceae
Genus: Berberis
Species: B. vulgaris
Binomial name
Berberis vulgaris
L.
Synonyms
Berberis abortiva P.Renault
Berberis acida Gilib.
Berberis aethnensis Bourg. ex Willk. & Lange
Berberis alba Poit. & Turpin
Berberis angulizans G.Nicholson
Berberis apyrena K.Koch
Berberis arborescens K.Koch
Berberis articulata Loisel.
Berberis asperma Poit. & Turpin
Berberis aurea Tausch
Berberis bigelovii Schrad.
Berberis corallina G.Nicholson
Berberis dentata Tausch
Berberis dentata var. capitata Tausch
Berberis dulcis K.Koch
Berberis dumetorum Gouan
Berberis edulis K.Koch
Berberis elongata G.Nicholson
Berberis globularis G.Nicholson
Berberis hakodate Dippel
Berberis heterophylla K.Koch
Berberis iberica Sweet
Berberis innominata Kielm.
Berberis irritabilis Salisb.
Berberis jacquinii K.Koch
Berberis latifolia Poit. & Turpin
Berberis marginata K.Koch
Berberis maxima G.Nicholson
Berberis maximowiczii Regel
Berberis microphylla F.Dietr.
Berberis mitis Schrad.
Berberis nepalensis K.Koch
Berberis nitens Schrad.
Berberis obovata Schrad.

Berberis orientalis C.K.Schneid.
Berberis pangharengensis G.Nicholson
Berberis pauciflora Salisb.
Berberis racemosa Stokes
Berberis rubra Poit. & Turpin
Berberis sanguinea K.Koch
Berberis sanguinolenta K.Koch
Berberis sibirica Schult. & Schult.f.
Berberis sieboldii Dippel
Berberis sylvestris Poit. & Turpin
Berberis violacea Poit. & Turpin
////////////

Dried barberries
//////////

Blooming tree
////////

European Barberry (berberis vulgaris)
- انجدان . [ اَ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب انگدان است و آن را بعربی حلتیت و بیح آنرا اصل الانجدان خوانند . (برهان قاطع) (آنندراج ). در لغت طبری کلوپر گویند. (از انجمن آرا). گیاهی از تیره چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوان است . ارتفاعش 2 تا 2/5 متر و ریشه اش راست و ستبر است . ابرکبیر. حلتیت . (از فرهنگ فارسی معین ذیل انگدان ). به مازندرانی انجدان طیب را کولاپرنامند و بیخ آنرا بعربی محروق و ساق آنرا بترکی بالدرغان گویند و چون انجدان مطلق مذکور شود مراد تخم آن است و آن دو قسم میباشد یکی طیب و دیگر منتن و ساق نبات آن مجوف و سطبر و بلندتر از قامت و برگ آن شبیه ببرگ کلم و از آن کوچکتر و گل آن چتری مانند شبت وسفید و ثمر آن بعد از رسیدن سفید و مدور و پهن شبیه بدرهم و بسیار خوشبو میباشد و صمغ آنرا حلتیت طیب مینامند و برگ قسم دوم آن مانند صفحه سوخته و پرسوراخ و ساق آن ضعیفتر از قسم اول و ثمر آن سیاه و بسیاربدبو است و بیخ آنرا اشترغار و گیاه آنرا کماه و صمغ آنرا که بسیار بدبو است حلتیت منتن و بفارسی انکزد(انکزه ) نامند و صمغ آنرا بفارسی ژَد و عوام آنرا انگشت گنده نامند. (از مخزن الادویه ). بعضی از اطباء گویند انجدان برگ است و حلتیت صمغ گیاه آن و محروث ریشه آن است . اسحاق بن عمران گفته است انجدان بر دو قسم است قسمی از آن سفید و طیب و خوردنی است که آنرا انجدان سرخسی گویند و ریشه های آنرا محروث گویند و در اغذیه و ادویه بکار رود و دیگر انجدان سیاه منتن است که ببرخی ادویه بیامیزند و صمغ انجدن همان حلتیت است ... ابوحنیفه گوید: محروث ریشه انجدان است و محمدبن عبدون گوید: انجدان نباتی است مانند کاشم که در بابل میروید و سبزی فروشان آنرا مانند توابل میفروشند. (از مفردات ابن بیطار ج 1 صص 58 - 59). دیسقوریدوس گوید درخت انجدان را سلقیون گویند و صمغ او را حلتیت خوانند یعنی انگزد و منبت او در زمین دمشق بود و شام وارمنیه و قهستان که او را زمین ماه گویند و زمین نینو و آن زمینی است که آن طرف مصر است و انجدان را بسریانی انکذانا او کاما خوانند... (ترجمه صیدنه ابوریحان ، خطی ). || بعضی گویند نسناس است و آن جانوری باشد شبیه آدمی . (برهان قاطع) (آنندراج ).
///////
آنغوزه. این گیاه را در پارسی «انگدان» می‌نامند. نام علمی آن .Ferula assa-foetida L است. انگدان از گیاهان دارویی مهم تیره چتریان است و در مناطق استپی و بیابانی ایران می‌روید.
آنغوزه شیره گیاهی است که از تیغ زدن ریشه یا پایین ساقه و یا قطع ساقه گیاهان مولد آنغوزه از ناحیة یقه گیاه خارج می‌شود و در طول تابستان به دست می‌آید و به دو صورت در بازار عرضه می‌شود. یک نوع را که آنغوزه اشکی گویند بسیار تمیز؛ بدون خاک و خاشاک و مرغوب است رنگ خارجی ان زرد مایل به قرمز یا قهوه‌ای و صاف و شفافت. از نظر ابعاد در حد فندق یا کمی بزرگتر یا کوچکتر در ابعاد نخود است رنگ مقطع آن سفید است که در مجاورت هوا به سرعت اکسیده شده و تیره می‌شود؛ و نوع دیگر که در بازار عرضه می‌شود توده‌ای گفته می‌شود که با بی دقتی جمع‌آوری شده و مخلوط با خاک و خاشاک و برگ است و نامرغوب می‌باشد طعم انغوزه گس در بعضی گونه‌ها تلخ و بویی شبیه بوی سیر، متعفن و خیلی تند دارد.
برای صمغ آنغوزه درمناطق خاور دور خواص متعددی قائل هستند. این صمغ از ایران و افغانستان از طریق مغولستان به چین و سایر نواحی خاور دور وارد می‌شود آنغوزه برای معالجه هیستری مفید است [لیو]. به عنوان مقوی معده و برای کشتن کرم معده مصرف می‌شود. [روا] و بادشکن است.
آنغوزه با نام علمی Ferula assa foetida L. متغلق به تیره چتریان می‌باشد. در زبانهای دیگر آنغوزه دارای اسامی متفاوتی به شرح زیر است: انگلیسی:Asafetida، giant fennel، Devil's Dun،Food Of The Gods. فرانسه: Asa-fœtida، Férule persique، Merde du diable. آلمانی: Asant،Stinkasant ،Teufelsdreck ،Asafötida. عربی: انجدان، شجره الحلتیت، حِلْتِیت و شجره ابوکبیر (زرگری، ۱۳۵۷، مضفریان ۱۳۷۷). گیاه آنغوزه در مناطق مختلف کشور ما به نامهای آنغوزه، آنغوزه هراتی، انگژد، انگشت گنده، پترک، هینگ، خوراکما و کورن کما معروف می‌باشد) زرگری، ۱۳۵۷؛ عسگری، ۱۳۷۸؛ Naik, 2004). ویکی
//////
Asafoetida /æsəˈfɛtɨdə/[3] is the dried latex (gum oleoresin) exuded from the rhizome or tap root of several species of Ferula, a perennial herb that grows 1 to 1.5 m (3.3 to 4.9 ft) tall. The species is native to the deserts of Iran, mountains of Afghanistan, and is mainly cultivated in nearby India.[4] As its name suggests, asafoetida has a fetid smell[5] (see etymology below) but in cooked dishes it delivers a smooth flavour reminiscent of leeks.

It is also known as asant, food of the gods, jowani badian, stinking gum, Devil's dung, hing, ingu, kayam and ting.
///////

Ferula assa-foetida
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Apiales
Family: Apiaceae
Genus: Ferula
Species: F. assa-foetida
Binomial name
Ferula assa-foetida
L.
Synonyms[2]
Ferula assafoetida L.
Ferula foetida St.-Lag.
Ferula hooshee Lindl. ex Descourt.
Narthex assafoetida (L.) Falc.
Narthex assa-foetida (L.) Falc.
Peucedanum hooshe Baill.

- انجره . [ اَ ج َ رَ / رِ ] (اِ) گزنه . (ناظم الاطباء). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است . سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. (برهان قاطع) (آنندراج ). گیاهی است تند که چون بعضوی رسد بگزد و بلغت دری طبری آنراگزنه گویند یعنی میگزد و در آن ولایات بسیار است . (انجمن آرا). ارباسیوس گوید انجره اقالیقی گویند و به تازی او را قریض گویند... در نواحی جرجان بر لبهای جو بسیار بود و هرگاه عضوی بدان سوده شود خارش و سوزش در آن عضو افتد و اهل جرجان از آن نوعی طعام سازند و قسیطا گوید اگر کسی به افراط انجره را بر اعضا بمالد بمیرد و تخم انجره خرد باشد و پهن و صیقل و ازرق باشد و بعضی آنرا بتخم کتان تشبیه کرده اند... مقوی باه بود و بلغم براند و بروسینه را از اخلاط پاک سازد.(ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخه خطی ). بعربی قریض و بلغت دارالمرز گزنه و بترکی کجیت و بهندی اتنکن و بلاتینی ارتیک پریوم و بلغت گیلان هرتیکه گویند. نباتی است بر آن پرتشریف انبوه و پرخار و ریزه و خارهای ساق آن ظاهرتر و چون ملاصق بدن شود باعث حمرت و سوزش و خارش گردد گل آن زرد و تخم آن نرم و براق و با اندک پهنی و مایل بتیرگی است ... (از مخزن الادویه ). قریص . حریق . (لکلرک ). حریق . قریس . (یادداشت مولف ).
///////
گزنه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) کردی گزگزک ، گزگز ، اورتیکا . گیاهی است علفی ، از تیره گزنه ، که برگهای دندانه دار آن پوشیده از کرکهای یک سلولی است و در آنها مایع سوزآوری ترشح میشود، از این لحاظ در موقع لمس کردن سوزش شدیدی احساس میگردد. رجوع شود به گل گلاب ص 267. (حاشیه برهان چ معین ). انجره مرقوم که نام گیاهی است که به عضو آدمی چون برسد بگزد. (رشیدی ). نباتی است که آن را انجره خوانند و تخم آن را بزرالانجره ، استسقا را نافع است . (برهان ) (آنندراج ). اقحوان . (تاج العروس ). از جمله گزنه ها گزنه ای است که برگهای دندانه دار آن پوشیده از خارهای گزنده است . گلهای آن بسیار کوچک است و تشکیل خوشه های بزرگ میدهد. گلهای نر و ماده آن جداست . گلهای نر دارای چهار کاسبرگ سبز و چهار پرچم است . گلهای ماده نیز دارای چهار کاسبرگ است که در میان آنها تخمدانی دارای یک برچه واقع شده و یک فندق میسازد. ممکن است گلهای نر و ماده بر روی یک پایه یا بر روی دو پایه باشند. انواع مهم این تیره عبارتند از: نوع گزنه یک پایه اورتیکا اورن و گزنه دو پایه اورتیکا دیوئیکا که در ساقه های خود رشته آبکشی طویل دارد و دانه های آن را انجره مینامند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 267 و 268).
//////
القراص (بالإنجلیزیة: Nettle) أو الحریقة، قریص ذکرتا فی المفردات، ولم یتم إیجادهما فی المعاجم الأصلیة، جنس نباتات عشبیة من الفصیلة القراصیة، لها شوک على شکل شعور دقاق، إذا مستها الإنسان بیده نشبت فیها وانکسرت، وسالت منها عصارة محرقة تؤلم الید. تنتشر أنواع من هذا الجنس فی المشرق العربی وسیناء.


نبتة قراص
الأسماء المتداولة
أنجرة - قریص – قراص – حریق – حراق - حریقة - زقطوف.
من أنواع القراص الواطنة فی الوطن العربی[عدل]
القراص الثألولی (باللاتینیة: Urtica pilulifera) فی بلاد الشام ومصر المغرب العربی ومعظم مناطق أوروبا
القراص ثنائی المسکن (باللاتینیة: Urtica dioica) فی بلاد الشام ویتبعه أنوعة:
القراص ثنائی المسکن نویع ثنائی المسکن (باللاتینیة: Urtica dioica L. subsp. dioica) فی بلاد الشام
القراص ثنائی المسکن نویع الکردستانی (باللاتینیة: Urtica dioica subsp. kurdistanica) فی بلاد الشام
القراص الحارق (باللاتینیة: Urtica urens)، ینتشر فی الوطن العربی ومعظم مناطق العالم.
القراص الغشائی (باللاتینیة: Urtica membranacea) فی بلاد الشام والمغرب العربی وبعض مناطق شمال حوض المتوسط
القراص الکییفی (باللاتینیة: Urtica kioviensis) فی بلاد الشام ومعظم مناطق شرق أوروبا
القراص الهش (باللاتینیة: Urtica fragilis) فی بلاد الشام وترکیا.
//////
Urtica is a genus of flowering plants in the family Urticaceae. Many species have stinging hairs and may be called nettles or stinging nettles, although the latter name applies particularly to Urtica dioica.

Urtica species are food for the caterpillars of numerous Lepidoptera (butterflies and moths), such as the tortrix moth Syricoris lacunana and several Nymphalidae, such as Vanessa atalanta, one of the red admiral butterflies.[citation needed

This section does not cite any sources. Please help improve this section by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (August 2013)
Urtica species grow as annuals or perennial herbaceous plants, rarely shrubs. They can reach, depending on the type, location and nutrient status, a height of 10–300 cm. The perennial species have underground rhizomes. The green parts have stinging hairs. Their often quadrangular stems are unbranched or branched, erect, ascending or spreading.

Most leaves and stalks are arranged across opposite sides of the stem. The leaf blades are elliptic, lanceolate, ovate or circular. The leaf blades usually have three to five, rarely up to seven veins. The leaf margin is usually serrate to more or less coarsely toothed. The often-lasting bracts are free or fused to each other. The cystoliths are extended to more or less rounded.

Species
Detail of a male flowering stinging nettle.

Detail of female flowering stinging nettle.
A large number of species included within the genus in the older literature are now recognized as synonyms of Urtica dioica. Some of these taxa are still recognized as subspecies.[citation needed

Species in the genus Urtica, and their primary natural ranges, include:[citation needed]

Urtica angustifolia Fisch. ex Hornem. China, Japan, Korea
Urtica ardens China
Urtica aspera Petrie South Island, New Zealand
Urtica atrichocaulis Himalaya, southwestern China
Urtica atrovirens western Mediterranean region
Urtica australis Hook.f. South Island, New Zealand and surrounding subantarctic islands
Urtica cannabina L., Western Asia from Siberia to Iran
Urtica chamaedryoides (heartleaf nettle), southeastern North America
Urtica dioica L. 1753 (stinging nettle or bull nettle), Europe, Asia, North America
Urtica dioica subsp. galeopsifolia Wierzb. ex Opiz (fen nettle or stingless nettle), Europe. (Sometimes treated as a separate species Urtica galeopsifolia).
Urtica dubia (large-leaved nettle), Canada
Urtica ferox G.Forst. (ongaonga or tree nettle), New Zealand
Urtica fissa China
Urtica gracilenta (mountain nettle), Arizona, New Mexico, west Texas, northern Mexico
Urtica hyperborea Himalaya from Pakistan to Bhutan, Mongolia and Tibet, high altitudes
Urtica incisa Poir (scrub nettle), Australia, New Zealand
Urtica kioviensis Rogow. eastern Europe
Urtica laetivirens Maxim. Japan, Northeast China
Urtica linearifolia' (Hook.f.) Cockayne (creeping or swamp nettle), New Zealand
Urtica mairei Himalaya, southwestern China, northeastern India, Myanmar
Urtica massaica Africa
Urtica membranacea Mediterranean region, Azores
Urtica morifolia Canary Islands (endemic)
Urtica parviflora Himalaya (lower altitudes)
Urtica peruviana D.Getltman Perú
Urtica pseudomagellanica D.Geltman Bolivia
Urtica pilulifera (Roman nettle), southern Europe
Urtica platyphylla Wedd. China, Japan
Urtica procera Mühlenberg (tall nettle), North America
Urtica pubescens Ledeb. Southwestern Russia east to central Asia
Urtica rupestris Sicily (endemic)
Urtica sondenii (Simmons) Avrorin ex Geltman northeastern Europe, northern Asia
Urtica taiwaniana Taiwan
Urtica thunbergiana Japan, Taiwan
Urtica triangularisa
Urtica urens L. (small nettle or annual nettle), Europe, North America.
/////

Stinging nettle (Urtica dioica)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Urticaceae
Genus: Urtica
L.

- انزروت . [ اَ زَ ] (اِ) بر وزن و معنی عنزروت است و آن صمغی باشد تلخ که بیشتر در مرهمها بکار برند و عنزروت معرب آن است و در موید الفضلاء با ذال نقطه دار و بای ابجد هم آمده است که انذروب باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). به اصفهانی کنجده و اکروهک و بشیرازی کدور وبعربی کحل فارسی است و کحل کرمانی و بهندی لایی نامند. (از مخزن الاودیه ). بیونانی صرقولا و بسریانی ترقوقلانامیده میشود و آن صمغ درخت شائکة است . (از تذکره ضریر انطاکی ص 61). به لاتینی سارقوقول گویند. (از لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 1 ص 227). در اصفهان کنجده و در تنکابن کینجه نامند. (از تحفه حکیم مومن ). عنزروت . کنجده . (ذخیره خوارزمشاهی ). کحل فارس . (منتهی الارب ). کونژده . زنجر. (ترجمه صیدنه ابوریحان ). کنجیده . کحل کرمانی . کحل فارسی . (ناظم الاطباء). انجروت . کلک . (فرهنگ فارسی معین ) : شخصی می گفت چشمم درد میکند و با آیات و ادعیه مداوا میکنم . طلحک گفت اندکی انزروت نیز بدانها بیفزای . (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 168). و رجوع به تحفه حکیم مومن و مخزن الادویه و تذکره داود ضریر انطاکی شود.
////////////
العَنْزَرُوت (أو الأَنْزَرُوت أو هو تعریبه) کُحْل فَارِس أو الکُحْل الفَارِسِیّ أو الکُحْل الکُرْجَانِیّ أو القتاد عضلی الرقبة نبات اسمه العلمی (Astragalus sarcocolla Dymock)، وهو نوع أعشاب حولیة من جنس القتاد. یکثر نبات العنزروت فی إیران.
القَتَاد (أو الأَسْطَرَاغَالُوس فی الترجمات الحرفیة) (باللاتینیة: Astragalus) جنس نبات یضم حوالی 3000 نوع من النباتات معظمها أعشاب وجنبات، ینتمی إلى الفصیلة البقولیة، ویکثر فی المناطق المعتدلة من نصف الکرة الأرضیة الشمالی.
أسماء أخرى
قفعاء من الممکن أن یطلق اسم القفعاء أیضا مکان القتاد حیث أن قاموس لسان العرب لابن منظور قد ذکر أن الاسم اشتق من صفة ثمر هذه النباتات "...والقَفْعاءُ حَشِیشةٌ ضعیفة خَوّارةٌ وهی من أَحرار البُقُولِ، وقیل: هی شجرة تنبت فیها حَلَقٌ کحَلَقِ الخَواتِیمِ إِلا أَنها لا تلتقی، تکون کذلک ما دامت رَطْبة، فإِذا یَبِسَت سقط ذلک عنها..." وذکر أیضا "...قال اللیث: القَفْعاءُ حشیشةٌ خَوّارةٌ من نبات الربیع خَشْناء الورَقِ، لها نَور أَحمر مثل شَرَرِ النار، وورَقُها تَراها مُسْتَعْلِیاتٍ من فوق وثمرها مُقَفَّعٌ من تحت..."
أصابع العروس
بیقیة اللبن أو بیقیة الحلیب أو جلبان الحلیب أو کرسنة الحلیب وهی الترجمة الحرفیة من الإنکلیزیة (بالإنجلیزیة: Milkvetch).
من أنواع القتاد الواطنة فی الوطن العربی یضم أکثر من مئة نوع، منها:
القتاد الإبراهیمی (باللاتینیة: Astragalus ibrahimianus) فی المغرب العربی
قتاد إصبعی الثمار (باللاتینیة: Astragalus dactylocarpus) فی المشرق العربی وترکیا
القتاد الأشعث (باللاتینیة: Astragalus hispidulus) فی مصر
القتاد الأشیب (باللاتینیة: Astragalus incanus) فی المغرب العربی وجنوب غرب أوروبا
القتاد الأصغر (باللاتینیة: Astragalus tragacantha) فی المغرب العربی وجنوب غرب أوروبا
قتاد الأطلس المتوسط (باللاتینیة: Astragalus mesatlanticus) فی المغرب العربی
القتاد الغرناطی (باللاتینیة: Astragalus granatensis) أو (باللاتینیة: Astracantha granatensis) فی إسبانیا والمغرب العربی
القَتَاد الأمانوسی (باللاتینیة: Astragalus amanus) فی بلاد الشام
قتاد البحر المیت (باللاتینیة: Astragalus sieberi) فی بلاد الشام وسیناء
القَتَاد البروغییری (باللاتینیة: Astragalus bruguieri) فی بلاد الشام وترکیا
القَتَاد البعوضی (باللاتینیة: Astragalus pelecinus) فی معظم مناطق حوض المتوسط
قتاد بیتلحمی (باللاتینیة: Astragalus bethlehemiticus) فی بلاد الشام
القتاد بیضوی الرأس (باللاتینیة: Astragalus oocephalus) فی بلاد الشام وترکیا
القتاد البیوتی (باللاتینیة: Astragalus boeticus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط
القَتَاد الثعلبی (باللاتینیة: Astragalus alopecuroides) فی المغرب العربی وإسبانیا وفرنسا
القَتَاد ثلاثی الأشعة (باللاتینیة: Astragalus triradiatus) فی بلاد الشام
القتاد الجزائری (باللاتینیة: Astragalus algerianus) فی المغرب العربی
القَتَاد الجملی (باللاتینیة: Astragalus camelorum) فی سیناء
القَتَاد حاد اللسان (باللاتینیة: Astragalus oxyglottis) فی بلاد الشام وبعض مناطق حوض البحر الأسود
القَتَاد الحاصبانی (باللاتینیة: Astragalus hasbeyanus) فی بلاد الشام
القتاد الحریری (خناصیر العروس) (باللاتینیة: Astragalus bombycinus)
القتاد الحلبی (باللاتینیة: Astragalus aleppicus)
القتاد الحلقی أو الحُربُث (أصابع العروس) (باللاتینیة: Astragalus annularis)
القتاد الحواری (باللاتینیة: Astragalus hauarensis) فی مصر والمغرب العربی
القتاد الخردلی (باللاتینیة: Astragalus siliquosus) فی بلاد الشام وترکیا
القتاد الخطافی أو العجفة (باللاتینیة: Astragalus hamosus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط وشرق أوروبا
القتاد الدرهمی (باللاتینیة: Astragalus nummularius) فی بلاد الشام وکریت
القَتَاد الزحلاوی (باللاتینیة: Astragalus zachlensis) فی بلاد الشام
القَتَاد السمسمی (باللاتینیة: Astragalus sesameus) فی بلاد الشام والمغرب العربی ومعظم مناطق حوض المتوسط
القتاد شصی الثمار (باللاتینیة: Astragalus ancistrocarpus)
القتاد الشمبری (حالب) (باللاتینیة: Astragalus schimperi)
القتاد الشوکی (الجداد) (باللاتینیة: Astragalus spinosus) فی بلاد الشام ومصر
القتاد الصنوبری (باللاتینیة: Astragalus pinetorum)
القتاد طویل الأسنان (باللاتینیة: Astragalus longidentatus)
القتاد العطری (باللاتینیة: Astragalus odoratus) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز والبلقان
القتاد العقربی (باللاتینیة: Astragalus scorpioides) فی بلاد الشام والمغرب العربی وإسبانیا
القتاد الغربی (باللاتینیة: Astragalus algarbiensis) فی المغرب العربی وإسبانیا والبرتغال
القتاد الغریفی (باللاتینیة: Astragalus gryphus) فی المغرب العربی
القتاد الفصلی (باللاتینیة: Astragalus trimestris) فی بلاد الشام ومصر
القَتَاد الفلینی (باللاتینیة: Astragalus suberosus) فی بلاد الشام
القَتَاد فوقی اللسان (باللاتینیة: Astragalus epiglottis) فی بلاد الشام والمغرب العربی ومعظم مناطق حوض المتوسط
القتاد القاهری (باللاتینیة: Astragalus kahiricus) فی مصر
القَتَاد القلمونی (باللاتینیة: Astragalus antilibani) فی بلاد الشام
القتاد القنفذی (باللاتینیة: Astragalus echinops) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز
القتاد الکرالیکی (باللاتینیة: Astragalus kralikii) فی مصر والمغرب العربی
القتاد الکوفی أو کریشة الحمار (باللاتینیة: Astragalus kofensis) فی العراق
قتاد اللجاة (باللاتینیة: Astragalus trachoniticus) فی بلاد الشام
القتاد اللین (باللاتینیة: Astragalus callichrous) فی بلاد الشام
القتاد الماعزی (باللاتینیة: Astragalus caprinus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وترکیا وجزر المتوسط
القتاد المتناثر (باللاتینیة: Astragalus sparsus) فی بلاد الشام وسیناء
القتاد المثلث (باللاتینیة: Astragalus trigonus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی
القتاد المجعّد (خزام القط) (باللاتینیة: Astragalus corrugatus) فی المغرب العربی و بلاد الشام والعراق ومصر وترکیا وقبرص وروسیا
القتاد المراکشی (باللاتینیة: Astragalus maroccanus) فی المغرب العربی
القتاد المریوطی (باللاتینیة: Astragalus mareoticus) فی مصر والمغرب العربی
القتاد المستوحد (باللاتینیة: Astragalus eremophilus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی
القَتَاد المسلح (باللاتینیة: Astragalus armatus) فی المغرب العربی
القتاد المضغوط أو الرخامة (باللاتینیة: Astragalus tribuloides) فی بلاد الشام
القتاد المعقوف (باللاتینیة: Astragalus aduncus) فی بلاد الشام وترکیا
القَتَاد المعیاری (باللاتینیة: Astragalus vexillaris) فی بلاد الشام وترکیا
القتاد المغربی (باللاتینیة: Astragalus maurus) فی المغرب العربی
القَتَاد ملون القمة (باللاتینیة: Astragalus chlorostegius) فی بلاد الشام
القتاد المنخفض (باللاتینیة: Astragalus depressus) فی المغرب العربی وأوروبا
القَتَاد منزوع الحواف (باللاتینیة: Astragalus emarginatus) فی بلاد الشام وترکیا
القَتَاد الموری (باللاتینیة: Astragalus maurorum) فی المغرب العربی
القَتَاد الموصلی (باللاتینیة: Astragalus mossulensis) فی بلاد الشام والعراق
قتاد میر (باللاتینیة: Astragalus maireanus) فی المغرب العربی
من أنواع القتاد خارج الوطن العربی[عدل]
القتاد البحری (باللاتینیة: Astragalus maritimus) فی سردینیا
القتاد الحلیبی (باللاتینیة: Astragalus lacteus) فی البلقان
القتاد اللیونتینی (باللاتینیة: Astragalus leontinus) فی البلقان وإیطالیا وسویسرا وفرنسا وإسبانیا
القتاد الهسبانی (باللاتینیة: Astragalus graecus) فی إسبانیا
القتاد الیونانی (باللاتینیة: Astragalus graecus)
قتاد حبشی أو نبات السیف (باللاتینیة: Astragalus abyssinicus)
قتاد نجمی أو قفعاء الحلیب (باللاتینیة: Astragalus asterias)
عظام الفأر (باللاتینیة: Astragalus gerensis)
العنزروت (باللاتینیة: Astragalus sarcocolla)

قتاد من نوع Astragalus glycyphyllos
الاستعمالات الشعبیة
یستخدم القتاد من نوع Astragalus propinquus ویسمى Astragalus membranaceus کنبات طبی فی الطب الصینی الشعبی
الأبحاث
قامت شرکات تقانة حیویة Geron Corporation و TA Therapeutics فی هونغ کونغ باستحصال محفز لأنزیم التیلومیراز telomerase ویتم دراسة مادة cycloastragenol وتسمى أیضاً TAT2 کدواء یکافح فیروس مرض الإیدز والأخماج المترافقة الأمراض المزمنة أو الشیخوخة. ولکن معاهد الصحة الأمریکیة تقول: إن الأدلة على فائدة نبات القتاد لأی حالة صحیة محدودة وهنالک نقص فی وجود تجارب سریریة عالیة الجودة ولکن یوجد دلیل أولی على أن القتاد یعزز جهاز المناعة والقلب والکبد إما منفرداً وإما بالتشارک مع أعشاب أخرى کمعالجة داعمة لمرض السرطان..
التأثیرات الجانبیة
قد یتداخل القتاد مع الأدویة المثبطة للمناعة کالسیکلوفوسفامید. وقد یؤثر على مستوى السکر بالدم وعلى ضغط الدم. وبعض أنواع القتاد سامة. فبعض أنواعه التی تنمو فی الولایات المتحدة تحوی سم عصبی neurotoxin هو swainsonine .[7]
المراجع
^ David G. Frodin (2004). "History and concepts of big plant genera". Taxon 53 (3): 753–776. doi:10.2307/4135449.
^ Astragalus (Locoweed) flowers
^ (إنجلیزیة) القتاد على موقع plantsystematics.org.
^ لسان العرب لإبن منظور
^ http://www.umm.edu/altmed/articles/astragalus-000223.htm
^ "Herbal chemical helps combat HIV". United Press International. January 1, 2009. اطلع علیه بتاریخ January 28, 2011.
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث Astragalus, NCCAM
//////////
Astragalus sarcocolla is a legume species described by Dymock. Astragalus sarcocolla included in the genus vedlar, and the family of legumes. No subspecies are listed in the Catalogue of Life.
///////

Astragalus sarcocolla Dymock
Primary Characteristics
Astragalus sarcocolla Dymockbelongs to Leguminosae, family.
The English Name for this herb is Sarcocolla.
The Urdu Names for this herb are Anzerut, Gujar, Guzhad, La-ie.
Pharmacological Actions
The pharmacological Actions of Astragalus sarcocolla Dymock are Abortifacient, Analgesic, Anthelmintic, Anti-arthritic, Anti-inflammatory, Anti-septic, Aperient, Carminative, Demulcent, Deobstruent, Desiccative, Emollient, Expectorant, Fattening, Glutinous, Laxative, Refrigerant, Resolvent, Styptic.

Indications
The Indications of Astragalus sarcocolla Dymock are Earache, Joints Pain, Wounds, Purulent Discharges, Wounds bleeding, Spots of Small Pox.

- انفحة. [ اِ ف َ ح َ / اِ ف َح ْح َ / اِ ف ِ ح َ ] (ع اِ) چیزی است زردرنگ که از شکم بره و بزغاله شیرخواره برآید و آن را بر پاره پشم بردارند پس ستبر و خشک گردد و بگفته اصمعی و ابوزیدشکنبه بره و بزغاله را گویند که هنوز علف نخورده باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آن را بفارسی پنیرمایه گویند زیرا چون آن را در شیر بیامیزند پنیر گردد. (ناظم الاطباء). در استعمالات طبی و غیر آن دیده شده است که گاه از انفحه پنیرمایه خواهند و گاه معده چهارم ستور نشخواری را اراده کنند که در تداول عامه آن را شیردان و شیردانی گویند. (یادداشت مولف ). انفحة شیری باشد که منجمد و بسته می شود و در شکنبه بچه شتر یا میش یا بزو غیره بهم می رسد بشرطی که آن بچه تا حال گیاه نخورده باشد پس شکمش شکافته شیر مذکور که بزردی مایل می شود بیرون می آورند و خشک می کنند و در دواها بکار می برند. (غیاث اللغات ). انفحه شیردان است که بعد از آنکه حیوان علف خورد جای سرگین می شود و پنیرمایه آنست که در شیردان از شیر بهم می رسد پس اطلاق انفحه بر پنیرمایه چنانکه مشهور و در کتب مسطور است از قبیل اطلاق محل است و اراده حال . (آنندراج ). منفحة. ینق . (یادداشت مولف ). و در المنجد راجع به معنی اول آمده است : و هو المعروف عند العامة بالمجبنة . پنیرمایه که لبوه گویند. (ناظم الاطباء) : اگر حاجت آید مقدار نیم دانگ پنیرمایه خرگوش که به تازی انفحه گویند... (ذخیره خوارزمشاهی ).
//////////
Rennet /ˈrɛnɨt/ is a complex of enzymes produced in the stomachs of ruminant mammals. Chymosin, its key component, is a protease enzyme that curdles the casein in milk. This helps young mammals digest their mothers' milk. Rennet can also be used to separate milk into solid curds for cheese making and liquid whey. In addition to chymosin, rennet contains other important enzymes such as pepsin and a lipase. Rennet is used in the production of most cheeses. The mammal must be killed to obtain its rennet. Non-animal alternatives for rennet are suitable for consumption by vegetarians.
- انیسون . [ اَ ] (اِ) گیاهی که دانه های بسیار معطری دارد ولی با دانه های رازیانه غالباً مخلوط میشود. دانه های رازیانه دارای هشت شیار و دانه های انیسون که معمولاًآن را بادیان رومی میگویند دارای ده شیارند (بادیان ختایی غیر از آن است ). (گیاه شناسی گل گلاب ص 235). بذررازیانه رومی است و در آن حلاوت است و گرمتر است ازنبطی . (قانون بوعلی سینا کتاب دوم چ تهران ص 154). بادیان رومی . (نزهة القلوب ). قسمی از بادیان رومی که زنبان و زنپان (زنیان ) نیز گویند. (ناظم الاطباء). و آن را بعربی حلوة خوانند. (آنندراج ). کمون الحلو. (منتهی الارب ). و رجوع به دزی ج 1 ص 43 و تذکره ضریر انطاکی و تحفه حکیم مومن و نیز رجوع به رازیانه شود.
/////////////
انیسون (با نام علمی Pimpinella anisum) گیاهی با دانه‌های بسیار معطر است که آن را بادیان رومی نیز می‌گویند و بسیار شبیه به رازیانه است. انیسون از تیره چتریان است و با دانه‌هایی سبز رنگ، گلابی شکل و کوچک که قسمت فوقانی آن نوک تیز بوده و پنچ خط برجسته (ده شیار) بر روی آن کاملاً مشهود است. انیسون غالباً با دانه‌های هشت شیاری رازیانه اشتباه گرفته می‌شود.
انیسون گیاه چند ساله و بلند با برگهایی دارای بریدگیهای زیاد است و بومی مناطق مدیترانه است. میوه آن از دو بخش (فندقه) گلابی شکل تشکیل شده که هر بخش آن دارای قسمت بیرونی سبز و قسمت داخلی کمی تیره‌است و بوئی تند و معطر دارد. کاربرد اصلی آنیسون درمان میگرن می باشد ، و برای کسانی که مدت زیادی عمل استمناء را انجام داده اند بسیار مفید می باشد . آنیسون یک آنتی باکتریای بسیار قوی می باشد که در مراکز بهداشتی می توان از آن به جای الکل استفاده نمود . روش مصرف : مقدار کمی از آنیسون تازه را توی قوری به همراه کمی آب ریخته و 10دقیقه به خوبی بجوشد و در لیوان میل شود . از عوارض انیسون می توان احساس گرفتگی سینه و گلو و در صورت مصرف طولانی مدت به ترش کردن معده اشاره کرد . انیسون در نقاط مختلف جنوب ایران کشت می‌شود و از اقلام صادراتی ایران است.
//////////////

Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Apiales
Family: Apiaceae
Genus: Pimpinella
Species: P. anisum
Binomial name
Pimpinella anisum
L.
Synonyms
Anisum odoratum Raf.
Anisum officinale DC.
Anisum officinarum Moench
Anisum vulgare Gaertn.
Apium anisum (L.) Crantz
Carum anisum (L.) Baill.
Pimpinele anisa St.-Lag.
Ptychotis vargasiana DC.
Selinum anisum (L.) E.H.L. Krause
Seseli gilliesii Hook. & Arn.
Sison anisum (L.) Spreng.
Tragium anisum (L.) Link

A leafless T. chebula tree

Anise (/ˈænɪs/; Pimpinella anisum), also called aniseed, is a flowering plant in the family Apiaceae native to the eastern Mediterranean region and Southwest Asia.[5] Its flavor has similarities with some other spices, such as star anise, fennel, and licorice.
Biology
Anise is a herbaceous annual plant growing to 3 ft (0.9 m) or more tall. The leaves at the base of the plant are simple, 3⁄8–2 in (1–5 cm) long and shallowly lobed, while leaves higher on the stems are feathery pinnate, divided into numerous small leaflets. The flowers are white, approximately 1⁄8 inch (3 mm) in diameter, produced in dense umbels. The fruit is an oblong dry schizocarp, 1⁄8–1⁄4 in (3–6 mm) long, usually called "aniseed".

Anise is a food plant for the larvae of some Lepidoptera species (butterflies and moths), including the lime-speck pug and wormwood pug.

Cultivation]
Anise was first cultivated in Egypt and the Middle East, but was brought to Europe for its medicinal value.

Anise plants grow best in light, fertile, well-drained soil. The seeds should be planted as soon as the ground warms up in spring. Because the plants have a taproot, they do not transplant well after being established, so they should be started either in their final location or transplanted while the seedlings are still small.
Production
Western cuisines have long used anise to flavor dishes, drinks, and candies. The word is used for both the species of herb and its licorice-like flavor. The most powerful flavor component of the essential oil of anise, anethole, is found in both anise and an unrelated spice indigenous to northern China[7] called star anise (Illicium verum) widely used in South Asian, Southeast Asian, and East Asian dishes. Star anise is considerably less expensive to produce, and has gradually displaced P. anisum in Western markets. While formerly produced in larger quantities, by 1999 world production of the essential oil of anise was only 8 tons, compared to 400 tons of star anise.

- اهلیلج. هلیله . [ هََ لی ل َ / ل ِ ] (اِ) اهلیلج . هلیلج . از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است : هلیله بزرگ که کابلی گویند، هلیله زرد و بلیله . درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ بید. (یادداشتهای مولف ). و آن را اقسام است : هلیله زرد، هلیله سیاه و هلیله کابلی . (آنندراج ). آزاددرخت . زهره زمین . (یادداشتهای مولف ) : اندر میان رامیان و جالند، پنج روز راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم ).
سی ودو دُرّم که سست کرد زمانه
سخت کجا گردد از هلیله کابل ؟
//////////
هلیلج کابلی (الاسم العلمی:Terminalia chebula) هو نوع نباتی یتبع جنس الهلیلج من الفصیلة القمبریطیة.
وتسمى أیضاً باللألوب أو اللوز الهندی أو تمر العبید وهی شجرة نفضیة یصل طولها إلى 30 متر وجذع قد یصل عرضه إلى متر. یوجد فی ثمارها حمض الإهلیلج.
///////
Terminalia chebula, commonly known as yellow- or chebulic myrobalan, is a species of Terminalia, native to South Asia from India and Nepal east to southwest China (Yunnan), and south to Sri Lanka, Malaysia, and Vietnam. Apparently, no common name exists in English, but harad, which seems to be a variant of the Hindi name haritaki, has been used in publications.
Taxonomy
Swedish naturalist Anders Jahan Retzius described the species.

Many varieties are known, such as:

T. c. var. chebula - leaves and shoots hairless, or only hairy when very young
T. c. var. tomentella - leaves and shoots silvery to orange hairy
Description
T. chebula is a medium to large deciduous tree growing to 30 m (98 ft) tall, with a trunk up to 1 m (3 ft 3 in) in diameter. The leaves are alternate to subopposite in arrangement, oval, 7–8 cm (2.8–3.1 in) long and 4.5–10 cm (1.8–3.9 in) broad with a 1–3 cm (0.39–1.18 in) petiole. They have an acute tip, cordate at the base, margins entire, glabrous above with a yellowish pubescence below.[citation needed] The fruit is drupe-like, 2–4.5 cm (0.79–1.77 in) long and 1.2–2.5 cm (0.47–0.98 in) broad, blackish, with five longitudinal ridges. The dull white to yellow flowers are monoecious, and have a strong, unpleasant odour. They are borne in terminal spikes or short panicles. The fruits are smooth ellipsoid to ovoid drupes, yellow to orange-brown in colour, with a single angled stone.

Distribution and habitat
T. chebula is found in deciduous forests of the Indian subcontinent, dry slopes up to 900 m (3000 ft) in elevation.

Terminalia Chebula
- ایرسا. (اِ) نام بیخ سوسن آسمانگون ، چون گل آن زرد و سفید و کبود میباشد بنابرآن ایرسا نامیده اند چه شبیه بقوس قزح است . (برهان ). سوسن آسمانگون و به حقیقت نام قوس قزح است و به مجاز سوسن را گویند بعلاقه الوان مختلفه . (از رشیدی ). رجوع به ذخیره خوارزمشاهی و اختیارات بدیعی و تحفه حکیم مومن و الفاظالادویه و تذکره ضریر انطاکی شود. || بیونانی قوس و قزح را گویند. (برهان ). قوس قزح . (غیاث اللغات ). بیونانی «ایریس » («اشتینگاس »، «لکلرک 1 ص 177»، از حاشیه برهان چ معین ). ایرس . (دزی ) (حاشیه برهان چ معین ).
//////////
Iris is a genus of 260–300 species of flowering plants with showy flowers. It takes its name from the Greek word for a rainbow, which is also the name for the Greek goddess of the rainbow, Iris. Some authors state that the name refers to the wide variety of flower colors found among the many species. As well as being the scientific name, iris is also very widely used as a common name for all Iris species, as well as some belonging to other closely related genera. A common name for some species is 'flags', while the plants of the subgenus Scorpiris are widely known as 'junos', particularly in horticulture. It is a popular garden flower.

The often-segregated, monotypic genera Belamcanda (blackberry lily, I. domestica), Hermodactylus (snake's head iris, I. tuberosa), and Pardanthopsis (vesper iris, I. dichotoma) are currently included in Iris.

Three Iris varieties are used in the Iris flower data set outlined by Ronald Fisher in his 1936 paper The use of multiple measurements in taxonomic problems as an example of linear discriminant analysis.
///////

Iris germanica
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
(unranked): Monocots
Order: Asparagales
Family: Iridaceae
Subfamily: Iridoideae
Tribe: Irideae
Genus: Iris
L.
Type species
Iris germanica
L.
Subgenera
Hermodactyloides
Iris
Limniris
Nepalensis
Scorpiris
Xiphium

Synonyms
Belamcanda
Hermodactylus
Iridodictyum
Juno
Junopsis
Pardanthopsis
×Pardancanda
Xiphion
//////////

Rhizomes of ornamental irises
- بابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان . کافوری . رَبل . مقارجه . رجل الدّجاجه . حبق البقر. (منتهی الارب ). تفاح الارض . خامامیلن .گلش سفید و زرد میباشد. (نزهةالقلوب ). سبزه ایست که کافوری نیز گویند، بتازی اقحوان خوانند. شکوفه (این معنی در سایر فرهنگ ها ضبط نشده است ). (شرفنامه منیری ، ذیل بابونه ). رجوع به دزی ج 1 ص 47 و رجوع به بابونه شود. گیاهی است معروف که آنرا اقحوان گویند و بابونج معرب آنست . بوئیدن آن خواب آورد. اگر آب آنرا بگیرند و بر دو خصیه و ذکر بمالند قوت تمامی در مجامعت دهد و اگر در خانه بگسترند جمیع گزندگان بگریزند، و آنرا بعربی تفاح الارض خوانند. (برهان ، ذیل کلمه بابونه ).گیاهی است معروف که آنرا بعربی اقحوان خوانند، بوئیدن آن خواب آورد، اگر آب آنرا بگیرند و بر دو خصیه و ذکر بمالند قوت تمامی در مجامعت دهد و اگر در خانه بگسترند جمیع گزندگان بگریزند، و بابونه گاو با کاف فارسی به الف کشیده به واو زده گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد می باشد و بعربی حبق البقر و احداق المرض خوانند. (آنندراج ، ذیل کلمه بابونه ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و شعوری ج 1 ص 189 شود. بوزن وارونه گیاهی است معروف و بابونج معرب آنست و آنرا بعربی اقحوان خوانند. بابونه گاوی گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد. (انجمن آرای ناصری ، ذیل بابونه ).
بابونج که بابونق و بابونک نیز گفته می شود و بیونانی اوتیتمن خوانند و نزد ما معروف به «البیون » است گیاهی است که به روی دیوارها و منازل روید و گل آن بیشتر زرد و گاهی ارغوانی و سفید است و زودتر از تمام گیاهان خشک شود و بهتر است که در ماه آذار چیده شود. گرم و خشک و محلل و تلطیف کننده است و در گشودن بینی و برطرف ساختن سردرد و اقسام تب ها و تب لرز و چشم درد خوردن و مالیدن و بخور دادن مخصوصاً با سرکه مفید است . و مقوی باه و کبد میباشد و سنگ ریزه ها را مطلقاً می شکند و مدر فضولات و پاک کننده کثافات سینه است و بثورات را از بین برد و جوشیده آن رنج و خستگی ها و صلابات و نزولات و درد رحم و مقعد را زایل کند و دود آن سموم را سودمندبود و هوام را براند، روغن آن برای کری و جراحات و درد کمر و عرق النسا و درد مفاصل و نقرس و جرب مفید است و در معالجه اشخاص محروری بهتر آنست که جو بآن اضافه کنند و با روغن زیتون کهنه اشخاص سردمزاج را تقویت میکند و بهترین راه نگهداری آن این است که بصورت قرص درآورند، و برای گلو مضر است و مصلح آن عسل است و شربت را سه مثقال و بدل آن قیصوم و مرنجاسب میباشد. (تذکره داود انطاکی ص 71). بفارسی بابونه گویند.در جمیع اجزاء مثل اقحوان است مگر در گل که کوچک تر از اقحوان است . در دوم گرم و در آخر اول خشک و لطیف و محلل بی جذب و مفتح و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مقوی دماغ و اعصاب و باه و با تریاقیه و جهت تب بلغمی و سوداوی و مرکبه و تنقیه سینه و درد سر و نزلات وامراض دماغی و تحلیل بقایای رمد و ریاح گوش و درد جگر و احشا و مقعد و رحم و احتباس حیض و عسر بول و عسر ولادت و اخراج سنگ مثانه و تسکین دردها و ورم جگر وربو و یرقان و اعیا و عفونت سودا و بلغم و قولنج ایلاوس شرباً و ضماداً نافع و طلای او ملین اورام صلبه ونشستن در طبیخ او و به دستور نطول آن در اکثر علل مفید و مضر حلق و مصلح او عسل و شربت و انار و خائیدن او جهت قلاع و ذرورا و جهت غرب منفجر بغایت نافع و قدر شربتش تا سه مثقال و بدلش قیصوم و برنجاسف و اقحوان و بیخ او گرم و خشکتر و در افعال قوی تر از گل او و یک مثقال او با شراب العسل بسیار محرک باه است و روغن بابونه که بدستور روغن گلسرخ ترتیب دهند گرم و محلل اورام بارده و مخفف و طلاء او جهت رفع لرزتب بلغمی و سوداوی و ادرار عروق و رفع اعیا و تسدید مسام که از سرما باشد و تمدد و تحلیل ریاح اعضا و گرانی سامعه و درد کمر و مفاصل و نقرس نافع است و گویند بخور بابونج باعث گریزانیدن هوام میشود. بپارسی بابونه گویند. گرم و خشکست در اول ، محلل بلاجذب و مفتح بود و تلطف ماده کند و ورم صلب را نرم گرداند و تب بلغمی و سوداوی را سودمند آید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و حیض و بول براند و بچه بیندازد و اعصاب و دماغ را قوت دهد و چون به آب سرکه جوشانیده در آخر رمد چشم را به بخار آن دارند از اخلاط ردیه پاک سازد و مضر است به حلق و مصلحش عسل است و شربتی ازو پنج مثقال تا سه مثقال . (تحفه حکیم مومن ). به پارسی بابونه گویند و بهترین آن بود که گل وی زرد بود و بزرگ و طبیعت وی گرم و خشک است در اول و منفعت وی آنست که مفتح و ملطف بود و محللی بی جذب بود و ورمهای صلب نرم گرداند و جهت صرع سرد نافع بود و همه تبها را خاصه که از عفونت سودا و بلغم بود و ورمهاء احشاء و اگر بجوشانند و در آب آن بنشینند سنگ گرده بریزاند و حیض و بول براند و بچه بیندازد و اگر بیاشامند بول و حیض براند و بچه در وقت بیرون آمدن سهل بیرون آید و بدن را پاک گرداند تنقیه تام و اگر بر جرب تر ضماد کنند ببرد و قوه اعصاب و دماغ بدهد و بر ورم جگر ضماد کردن نافع بود و بخار وی در آخر نزلها بغایت سود دهد و اگر بآب و سرکه بزند و در آخر رمد سر بر بخار آن دارند چشم را پاک گرداند و درد زایل کند اگر ادمان کند اگر چشم بآب بابونه تنها بشویند درد ساکن کند اما اسحاق بن حنین گوید: مضر است بحلق و مصلح آن عسل است و بدل آن در تقویت دماغ و زایل کردن صداع سرد برنجاسف است . ناظم الاطبا آرد: گیاه معطری که گل آنرا در طب استعمال میکنند و برگ تازه آن یکی از سبزیهای قرمه سبزی میباشد و نیز در آشها و پلاوها این برگ را داخل مینمایند ویک قسم از آن بابونه گاوچشم باشد بتازی اقحوان گویند. (ناظم الاطباء، ذیل بابونه ). نباتی است پربرگ ، گلش سفید است و گل وحشی آن کم پر است . نباتی است طبی و در زمینهای شن زار ایران میروید . (فرهنگ روستائی ص 229 ذیل کلمه بابونه ، از حاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل بابونه گاو).
////////
Matricaria chamomilla (synonym: Matricaria recutita), commonly known as chamomile (also spelled camomile), Italian camomilla, German chamomile, Hungarian chamomile (kamilla), wild chamomile or scented mayweed, is an annual plant of the composite family Asteraceae. M. chamomilla is the most popular source of the herbal product chamomile, although other species are also used as chamomile.
- بادآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) بمعنی بادآورد است که بوته خار شوکةالبیضاء باشد. (برهان ). نام بوته خاریست سفید و دراز بقدر یک ذرع در نهایت خفت و سبکی که بیشتر در زمین ریگ بوم و دامن کوهها روییده و خارش انبوه شود و گل آن بنفش و سرخ و سفید هم میباشد و تخمش بخسک میماند و بعربی شوکةالبیضاء خوانند. (برهان : بادآور). و رجوع به غیاث و آنندراج و جهانگیری شود. گیاهی است که بتازی شوکةالبیضاء خوانند، بواسطه سبکی آنرا بادآورد گویند. (فرهنگ سروری ). خاریست که بوته آن در زمین ریگ و دامن کوهها بیشتر بود و ساقش بسطبری انگشت و قد آن بمقدار یک گز بود، اول که برگ بیرون آورد چون گیاهی باشد و در آخر خار گردد و خارش انبوه و دراز و سفید باشد و گل او بنفش و سرخ و سفید. منجیک گوید :
گر بگرد گنج بادآورد گردم فی المثل
آن ز بختم خار بادآورد گردد درزمان .
(از فرهنگ رشیدی ).


گیاهی است داروئی از تیره سینانتره و از جنس کنگر و خاردار و قمه آن سفید و بتازی شوکةالبیضاء و بادآور نیز گویند. (ناظم الاطباء). مانند خسک است و خارش از خسک درازتر است . (نزهةالقلوب ). سفیدخار. سپیدخار. اسفیدخار. اسپیدخار. خِنگ بید. کنگر سفید. اشترگیاه . سَزَد. جاورد. گوالفت . حباورد. راس القنفذ. اقنثالوقی . اقنتالوقی . اقنیتون . خسک . شوک الدواب . خارخسک . حسک . شویکه . شوکة. خرشف . حکه . شوکةالمبارکه .راس الشیخ . باذآور. رجوع به ذخیره خوارزمشاهی و قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 237 و الفاظ الادویه و تحفه حکیم مومن شود. (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی ، ذیل ). و رجوع به اشترغاز شود. مولف اختیارات بدیعی آرد:بادآورد را شوکةالبیضاء گویند و نبات وی در زمین ریگ ، دامن کوهها بیشتر روید و ساق وی بستبری انگشت بودو قد آن مقدار یک گز باشد و کمتر باشد و بیشتر در روی زمین پهن باشد، رنگ وی بسپیدی زند و گل وی بنفش وسفید رنگ بود و سرخ و سفید نیز بود و تخم وی مانند تخم خسک دانه بود و نبات وی خارناک بود خارهای دراز وسفید و بهترین وی آنست که ورق وی سفید بود و تازه وطبیعت آن گرم و خشک در درجه اول و گویند سرد است در اول و بیخ وی سرد و خشک است و منفعت وی آنست که مسهل بلغم لزج بود و در وی قوه محلل و مفتح هست خاصه تخم وی و نافع بود جهت اورام بلغمی و نفث دم و تبهاءبلغمی کهن و ضعف درد دندان چون بطیخ آن مضمضه کنند و گزندگی جانوران و عقرب چون بر وی ضماد کنند نافع بود و دیسوقوریدوس گوید: بیخ وی چون بجوشانند جهت نفث دم و درد معده و اسهال کهن نافع بود و بول براند و بر اورام بلغمی ضماد کنند نافع بود و اگر تخم وی بیاشامند کزاز را نافع بود و گزندگی جانوران ، و اگر داالثعلب به بیخ آن حک کنند بغایت سودمند بود و مجرب وشربتی از وی یک درم و نیم بود اما مضر بود بشش و مصلح وی افسنتین بود و شیخ الرئیس گوید بدل وی در تبهای بلغمی شاه ترج بود، روستائیان شیراز آنرا بدرود خوانند. (اختیارات بدیعی ).
ابوریحان بیرونی آرد: او را بلغت رومی لوفیلقی خوانند و بسریانی ساناحور گویند و بعربی شکاعی گویند و بپارسی بادآورد و این نوع دلیل کند بر اینکه این دارو بوزن سبک بود و شاخهای بادآورد بیکدیگر نزدیک باشد. و رای گوید: شکاعا را در بادیه دیدم و او ازانواع ترهائیست که بیخ او در تابستان خشک نشود. و جان گوید: بعضی از اطبا بادآورد را نوعی دیگر اعتقاد کرده اند و رای ، شکاعی ، و رازی گوید: بادآورد خاریست که بخسک مشابهت دارد و رنگ او سفید باشد و خار او کمتر باشد از خارخسک ، و ابوالمعاذ و ابوالخیر گویند: بادآورد خاریست که رنگ او سفید است و بتازی او را شکاع گویند و در سیستان او را جولاه کش گویند و ترنگبین بر وی فرودآید، و جان گوید: گمان من آنست که ابومعاذ درین که گوید ترنگبین بر شکاعی فرودآید صادق نیست زیرا که ترنگبین بر خاری فرودآید که او را بلغت عرب حاج گویند و میان حاج و شکاعی مباینت است و بعضی از اطبا گویند: بادآورد بیونانی تعریفی کرده اند که معنی اوبپارسی خارسفید است و منبت او در کوهها و غارها باشد و خار او بخارخسک مشابهت دارد جز آنکه رنگ خسک سفید نیست و خار بادآورد کمتر باشد از خارخسک و برگ او ببرگ حماما ماند، جز آنکه برگ بادآورد تنک تر باشد و برگ او را مویکها باشد چنانکه بر برگ خس الحمار و ساق او باندازه دکر (کذا) ببالد و ساق او میان تهی باشدو سطبری او بمقدار انگشت بود بر طرف او و خاری باشددراز چنانکه بر معصفر دشتی و شکوفه های او بنفشجی باشد. بعضی گفته اند این صفات نباتیست که بعربی او را هیشر گویند صفت او گرمست در اول خشک است در سوم سودمند بود مر تبهای کهنه را و معده را تقویت کند و سده هابگشاید و خون آمدن از معده دفع کند و بطیخ او مضمضه کردن درد دندان را سودمند بود و چون بخایند و بر موضع لسع عقرب طلا کنند نافع بود و بدل او در دفع تبهای بلغمی کهنه شاهتره بود. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ). و رجوع به بحر الجواهر و مفردات ابن البیطار و تذکره داود ضریر انطاکی شود.
////
بادآورد، خار مقدس
Cnicus benedictus
کنگر سفید نیز نامند؛ به عربی شوکه البیضاء و به هندی جواسا نیز گویند. نباتی است خاردار به قدر دو زرع و ساق آن به قدر انگشت ابهام(انگشت شصت) و بزرگ‌تر از آن و مثلث و سفید و مزغب(پُرزدار) و خاردار و ثمر آن مانند قبه و خاردار، هر خاری به قدر سوزنی و در جوف(درون) قبۀ آن چیزی مانند پشم و گل آن بنفش و تخم آن شبیه به قرطم و مدور و بعضی شکاعی را بادآورد می دانند.
طبیعت آن گرم و خشک در اول و منسوب به مشتری و گویند در اول سرد و اظهر حرارت است و لیکن برگ و تخم آن با قوّت بارده و بیخ آن قوی‌تر از تخم آن و تخم آن از برگ آن

برگ این دارو به عنوان مسهل بلغم غلیظ و سودا به کار رفته و باعث تقویت معده می شود. و از خواص دیگر آن باز کنندگی مجاری و مدر بودن و خرد کردن سنگ های بدن و با نیروی قابض خود حل کننده و در مقابل سموم مقاوم می باشد. غرغره پخته آن جهت تسکین درد دندان به کار می رود
ریشۀ بادآورد در موارد خون ریزی های سینه و اسهال مزمن معده و هم چنین درد معده و عسرالبول و گزیدگی حشرات موذی و تبهای حاصله از ضعف معده و تب های کهنه بلغمی و سوداوی و استسقاء و یرقان دارویی معالج است. تخم این گیاه را برای معالجه کزاز و تشنج و سرفه و بادشکن و دردهای کمر و مفاصل استعمال می نمایند. این دارو برای ریه مضر است و مصلح آن افسنتین می باشد.


/////////////
القنطریون المبارک واسمه العلمی (باللاتینیة: Centaurea benedicta) نوع نباتی ینتمی إلى جنس القنطریون من الفصیلة النجمیة.
من أسمائه: بلوطی، قنطریون مبارک، شوک مبارک، مویه.
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه بلاد الشام والمغرب العربی وکثیر من مناطق أوروبا.
مرادفات للاسم العلمی
(باللاتینیة: Cnicus benedictus L.)
(باللاتینیة: Carbenia benedicta (L.) Arcang.)
(باللاتینیة: Benedicta officinalis Bernh.)
(باللاتینیة: Calcitrapa benedicta (L.) Sweet)
(باللاتینیة: Calcitrapa lanuginosa Lam.)
(باللاتینیة: Carbeni benedicta (L.) Arcang.)
(باللاتینیة: Carbeni benedicta (L.) Adans.)
(باللاتینیة: Cardosanctus officinalis Bubani)
(باللاتینیة: Carduus benedictus Auct. ex Steud.)
(باللاتینیة: Carduus benedictus (L.) Garsault)
(باللاتینیة: Centaurea centriflora Friv. ex Gugler)
(باللاتینیة: Centaurea pseudobenedicta (Asch.) E.H.L.Krause)
(باللاتینیة: Cirsium horridum (Adams) Petr.)
(باللاتینیة: Cnicus benedictus L.)
(باللاتینیة: Cnicus benedictus var. benedictus)
(باللاتینیة: Cnicus benedictus var. microcephalus (K.Koch) Boiss.)
(باللاتینیة: Cnicus kotschyi Sch.Bip.)
(باللاتینیة: Cnicus microcephalus Boiss.)
(باللاتینیة: Cnicus pseudo-benedictus hort.dorpat. ex Asch.)
(باللاتینیة: Cnicus bulgaricus Panov)
(باللاتینیة: Epitrachys microcephala K.Koch)
المصادر
^ موقع لائحة النباتات.القنطریون المبارک (بالإنکلیزیة). تاریخ الولوج 15 أیلول 2014.
^ قاعدة البیانات الأوروبیة-المتوسطیة للنباتات. خریطة انتشار القنطریون المبارک (بالإنکلیزیة). تاریخ الولوج 15 أیلول 2014.
///////////
Cnicus benedictus (St. Benedict's thistle, blessed thistle, holy thistle or spotted thistle), is a thistle-like plant in the family Asteraceae, native to the Mediterranean region, from Portugal north to southern France and east to Iran. It is known in other parts of the world, including parts of North America, as an introduced species and often a noxious weed. It is the sole species in the monotypic genus Cnicus. Largely reclassified to Cirsium, Carduus, Centaurea.
- بادنجان . [ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی بادنگانست . (برهان ) (شرفنامه منیری ). بمعنی بادنگانست و آن ترکاریست معروف که بهندی بیگن گویند. (آنندراج ). باتِنگان . (محمودبن عمر). معروف است ، بعض عرب آنرا کهکب خوانند. (نزهة القلوب ). مَغْد. (المعرب جوالیقی ص 314) (منتهی الارب ). حَیْصَل . (تاج العروس ) (بحر الجواهر). کَهْکَم . قَهْقَب . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). کَهْکَب . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). بطلجان . (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی ). اَنَب . (بحر الجواهر). حدق ، یا حَذَق . (المعرب جوالیقی ص 314) (برهان ). بادنگان . (منتهی الارب ). وَغْد. شرجبان . انفحة. (نشوءاللغه ). گیاهی از طایفه سلانه که بار آن ماکول است و انب و پاتشگا و یا پاتنگا و کهپرک نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام یک قسم پاگوشتی است که در تمام بلاد متمدنه پخته و خورده میشودو چند قسم خورش با گوشت و بی گوشت از آن درست میشودو نامهای دیگرش باتنگان و بادنگان است . لفظ مذکور معرب بادنگانست لیکن اکنون در تکلم فارسی همین معرب استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 و دزی ج 1 ص 47، و بادنجان شود. مولف اختیارات بدیعی آرد: انب و حیصل و مغد و وغد و حدق خوانند. بهترین وی فارسی شیرین تازه بود و طبیعت وی گرم و خشک است در دویم ، اگر در روغن بریان کنند شکم براند و اگردر سرکه پزند امساک کند و درد معده و خاصره آورد و سر و چشم را بد بود و خون سیاه از وی حاصل شود و مولّد سودا بود و سدّه جگر آورد و بواسیر و لون را سیاه گرداند. شیخ الرئیس گوید: کهن وی بد بود و تازه سالم تر بود و جذام و صداع و بیخوابی آورد. مولد کَلَف وسده جگر بود. بسرکه پزند سده جگر بگشاید، اما بواسیر آورد، لیکن گل وی در سایه خشک کنند و سحق کنند طلای نافع بود جهت بواسیر و اگر بادنجان زرد با روغن بزر پزند و از آن روغن موم روغن سازند و شقاق کعبین ومیان انگشتان طلا کنند بغایت نافع بود و اگر گل وی با روغن بادام تلخ هم چندان بکوبند و بروغن بنفشه سرشته و بر بواسیر طلا کنند ببرد بفرمان خدای تعالی ، و مجربست ، و اگر بادنجان بسوزانند و خاکستر آن با سرکه بسرشند و بر ثوالیل طلا کنند، ببرد البته وثالیل بشیرازی کوک خوانند و گویند مقوی معده بود و قطع نزف الدم بکند بخاصیت خوردن وی و اولی آن بود که در آب و نمک بجوشانند یا مسلوق کنند و با روغن کنجد یا بادام بریان کنند و یا با سرکه و کرویا (کراویه = زیره ). (اختیارات بدیعی ). و رجوع به صیدنه ابوریحان و تحفه حکیم مومن و مخزن الادویه ، و بادنجان شود :
دوغبائی در میان پای او
سهمگین باشد ببادنجان من .
//////////
البَاذِنْـجَان أو البَادنْـجَان أو البَاتنْـجَان هو نبات حولی عشبی یتبع الفصیلة الباذنجانیة واسمه العلمی Solanum melongena سولانوم ملونجینا ، وهو نوع من الخضراوات الموسمیة, و یتمیز بلونه البنفسجی الداکن أو الأسود.
////////////
Eggplant (Solanum melongena) or aubergine is a species of nightshade grown for its edible fruit.

"Eggplant" is the common name in North American and Australian English but British English uses "aubergine".[1] It is known in South Asia, Southeast Asia and South Africa as brinjal. Other common names are melongene,garden egg, or guinea squash.
The fruit is widely used in cooking. As a member of the genus Solanum, it is related to both the tomato and the potato. It was originally domesticated from the wild nightshade species, the thorn or bitter apple, S. incanum, probably with two independent domestications, one in the region of South Asia, and one in East Asia.
//////

Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Solanales
Family: Solanaceae
Genus: Solanum
Species: S. melongena
Binomial name
Solanum melongena
L.
Synonyms
Solanum ovigerum Dunal
Solanum trongum Poir.
and see text
- بادرنگبویه ‹باد‌رنجبویه، بادروج‌بویه، بارنگبوی، بارنگبویه، بادرویه، بادرونه› (زیست‌شناسی)
[bādrangbuye] گیاهی یک‌ساله با برگ‌های بیضی دندانه‌دار، گل‌های بنفش، و شاخه‌های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می‌رود؛ بادرو؛ گل حنا؛ ترنگان.
///////
بادَرَنجبویه یا بادَرَنگْبویه یا وارَنگ‌بو یا وارَانْوو (به گیلکی) (Melissa officinalis) گیاهی است معطر و علفی چندساله، خاستگاه اصلی آن شرق مدیترانه‌است و در بعضی از نقاط آذربایجان و جلگه خزر نیز یافت می‌شود. نام علمی این گیاه (Melissa) از واژه‌ای یونانی به معنای زنبور گرفته شده است. وجه تسمیه آن به این دلیل است که زنبور زمانی که مسافت زیادی از کندوی خود دور می‌شود، با عطر این گیاه راه بازگشت خود را پیدا می‌کند. گفته می‌شود کندوی معطر به بوی این گیاه، زنبور‌های جدید را تشویق می‌کند که در آن کندو اقامت کنند.

این گیاه از راسته نعناسانان (Lamiales) و تیره نعناعیان (Lamiaceaes) است که بین ماه‌های تیر و مرداد گل می‌دهد. ساقه‌های آن راست و چهار گوش بوده و پوشیده از کرک است. از کنار برگ‌هایش، گل‌هایی با کاسبرگ‌های رنگی می‌روید که در وهله اول زرد کم رنگ است، سپس به سفید و در نهایت به بنفش تبدیل می‌شود. می‌توان گفت تمام گیاه، عطر لیموی تندی از خود ساطع می‌کند. موطن اصلی این گیاه قسمت وسیعی از شرق مدیترانه است. امروزه به منظور بهره برداری‌های تزیینی و طبی و تولید عسل، این گیاه را در باغ‌ها و مزارع کشت می‌کنند.
////////
Melissa officinalis, known as lemon balm, balm, common balm, or balm mint, is a perennial herbaceous plant in the mint family Lamiaceae, native to south-central Europe, North Africa, the Mediterranean region, and Central Asia.

It grows to 70–150 cm (28–59 in) tall. The leaves have a gentle lemon scent, related to mint. During summer, small white flowers full of nectar appear. It is not to be confused with bee balm (which is genus Monarda). The white flowers attract bees, hence the genus name Melissa (Greek for 'honey bee'). Its flavour comes from citronellal (24%), geranial (16%), linalyl acetate (12%) and caryophyllene (12%).
/////////////

Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Lamiaceae
Genus: Melissa
Species: M. officinalis
Binomial name
Melissa officinalis
- بادروج . (اِ) گل بستان افروز باشد و بوییدن آن عطسه آورد و گزیدن عقرب را نافع باشد و آنرا بعربی ضومر و مفرح القلب المحزون خوانند و بعضی گویند ریحان کوهی است . (برهان ). گل بستان افروز و گیاه خوشبوئی که ریحان کوهی و تره خراسانی نیز گویند. (ناظم الاطباء). بستان افروز باشد. (فرهنگ سروری ). ضومر. (قاموس ). حَوک . (منتهی الارب ). بادروک . (ناظم الاطباء: بادروک ). بادروج سفید ریحان کوهی است . (فرهنگ روستائی ص 231). گل بستان افروز باشد و بوئیدن آن عطسه آورد و نافع گزیدن عقرب است . (آنندراج ) (انجمن آرا). بورنگ . (اختیارات ). بارنگ بویه . بادرنگ بویه . (السامی ). بادرنجبویه . اوقیمون . و آب بادروج خوردن و بادروج را بتازی الحوک گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). حوک است که ریحان معروفی است . (مفردات ابن بیطار). داود ضریر انطاکی ذیل بادروح آرد: این کلمه نبطی است بیونانی افیمن و بعبری حوک است و تره ای است که زنان آنرا در خانه ها پرورش میدهند وگاهی هم خودروست و ما آن را ریحان سرخ مینامیم و بعضی آنرا سلیمانی خوانند زیرا جن آنرا برای سلیمان آورد و بدان باد سرخ را معالجه کنند (!). (تذکره داودضریر انطاکی ص 68). حکیم مومن در تحفه آرد: بادروج لغت نبطی است و بعربی حوک و بفارسی ریحان کوهی نامند. نوعی از ریحان و برگش ریزه و ساقش مربع و پرشاخ و کم بوی تر از ریحان و گلش مایل بسرخی و در مصر ریحان احمر نامند و بری و بستانی میباشد و خریفی است نه ربیعی و ظاهراً تخمش شربتی است که از شیراز می آورند و با شربت قند میخورند. در دوم گرم و در اول خشک و با رطوبت فضلی و مفرح و مقوی دل و فم معده و مبهی و مدرّ شیر و بول و حیض و عرق ومنضج و محلل اورام و استنشاق کوبیده او معطس قوی وملین طبع و جهت خفقان و غشی و عسرالنفس و ضعف جگر بارد و سده سپرز و تقویت قوه شامه و ریزانیدن سنگ مثانه و سعوط آب او با سرکه و کافور جهت رعاف و قطور عصاره آن جهت جلاء بصر و دمعه و طلاء او جهت ورم چشم و منع نزلات و گزیدن عقرب و زنبور و تنین بحری و با آرد جو و روغن گل و سرکه جهت اورام حاره نافع و تضمیداو بر پستان رادع اورام او و مولد شیر است و خائیدن او جهت رفع کندی دندان و زایل کردن رطوبات عارضی سینه و شش و در گوش گذاشتن او جهت درد آن موثر و اکثار او مولد خلط مراری و ظلمت بصر و باعث سدر و دوار وگویند مولد کرم معده است و مصلح او خرفه و خیار و سرکه و قدر شربتش از آبش تا ده مثقال و بدلش بوزن او سوسنبر است و از خواص او است که چون خائیده در آفتاب بگذارند کرم از او متولد شود و چون در اول نزول آفتاب بحمل بخایند تا یک سال درد دندان نکشند و تخمش مانع تولد سودا و جهت عسر بول و تحلیل نفخ نافع و ضماداو بر پستان مولد شیر و قدر شربتش تا سه مثقال و روغن او که آب او را با مثل آب روغن زیتون جوشانیده باشند تا روغن باقی ماند گرم و تند و جالی و نصف اوقیه او با آب گرم جهت اخراج کرم معده و طلاء او جهت مواد بارده و تحلیل رطوبات و تقویت اعصاب نافع. مولف اختیارات بدیعی گوید: حوک خوانند و آن نوعی از ریحان کوهی است و در دامن کوهها باشد طبیعت وی گرم است در دویم و خشک است در اول و گویند رطوبت فضلی در وی هست و بهترین وی آنست که خوش بوی بود و دیگر منفعت وی آنست که از ادویه قلبی بود و اگر عصاره وی در چشم کشند چشم را جلاء دهد و رطوباتی که در چشم روانه بود خشک گرداند و اگر بسیار بخورند تاریکی چشم آورد و شکم نرم دارد اما باه را برانگیزد و مولد ریاح بود و بول براند اما دشخوارهضم بود و اگر بر گزندگی زنبور و عقرب ضماد کنند نافع بود و اگر با روغن گل و سرکه و پوست جو بر ورم گرم ضماد کنند نافع بود و خوردن وی گویند کرم در شکم پیدا کند و چون بخایند در آفتاب نهندکرم از آن تولد کند. و شریف گوید: چون آفتاب بحمل نزول خواهد کرد چون وی را بخایند پیاپی در آن سال از درد دندان ایمن باشند البته . و اگر بخایند و در گوش نهند درد گوش ساکن گرداند البته . و صاحب کامل آورده است که در خوردن وی هیچ منفعتی نیست . ضماد کردن [وی ]منضج و محلل بود. از خوردن وی هیچ منفعتی نیست . خلطی سوداوی بد تولد کند و چشم تاریک کند ومصلح وی بقلةالحمقا است و بدل آن دو وزن سیسنبر. رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه ابوریحان و مفردات ابن بیطار و شعوری ج 1 ورق 153 شود. || نوعی از ریحانست چون قلب محزون را تفریح دهد و مانع غم گردد، آنرا سپرغم نیز گویند. رشیدی گفته : بادرویه تره خراسانی است که ریحان کوهی گویند و بادروج معرب آن و در فرهنگ جهانگیری بمعنی بادرنگبویه سهو شده . (آنندراج ) (انجمن آرا).
//////////
بادروج، گیاهی از تیره لبدیسان است.این واژه و دیگر صورت‌های آن (بادْروگ، بادْروز، بادْرو و باذْرو) فارسی است. درباره هویّت گیاه‌شناختی و خواصّ بادروج تشتّت و خَلطی در مآخذ داروپزشکی دوره اسلامی دیده می‌شود. انطاکی در وصف آن می‌گوید: «بادروج... بَقْله‌ای (سبزی خوراکی) است خودرو، ولی زنان آن را در خانه‌ها هم می‌کارند. در مصر الریحان الاحمر نام دارد. برخی آن را الریحان السُلیمانی می‌خوانند، زیرا جِنّیان آن را برای سلیمان بردند، و او باد سرخ را با آن درمان می‌کرد. گیاهی است دارای برگهای پَهن و ساقه چهارگوش، تندبوی ولی نه بسیار، گرم در درجه دوّم و خشک در سوّم...». وصف دیگر بادروج را در تحفة المؤمنینِ حکیم مؤمن می‌یابیم : «نوعی از ریحان که به عربی حَوک و به فارسی ریحان کوهی نامند. برگش ریزه و ساقش مربّع و پُرشاخ، کم بوی‌تر از ریحان و گُلش مایل به سرخی. در مصر آن را ریحان احمر نامند... خریفی است نه ربیعی. ظاهراً تخمش همان تخم شربتی است که از شیراز می‌آرند و با شربت قند می‌خورند. در دوم گرم و در اوّل خشک، و با رطوبت فَضْلی».

بادروج یا «حوک» عربی

در برخی از قدیم‌ترین مآخذ دوره اسلامی، «حوک» عربی را همان «بادرو (ج)» فارسی، یا به صورت معرّب آن، «باذَروج» دانسته‌اند، از جمله در مقدّمة الادَب زمخشری، که یکی از کهن‌ترین فرهنگ‌های عربی ـ فارسی است.
//////
الحبق أو الریحان (الاسم العلمی:Ocimum) هو جنس نباتی یتبع الفصیلة الشفویة من رتبة الشفویات.
أنواع
یوجد عدة أنواع من جنس الحبق:
أنوع مؤکدة
حبق إلنبیکی (الاسم العلمی:Ocimum ellenbeckii)
حبق إیرفنی (الاسم العلمی:Ocimum irvinei)
حبق أبیض رمادی (الاسم العلمی:Ocimum canescens)
حبق أحادی الفلقة (الاسم العلمی:Ocimum monocotyloides)
حبق أشعر (الاسم العلمی:Ocimum hirsutissimum)
حبق أصغر (الاسم العلمی:Ocimum minimum)
حبق أفریقی (الاسم العلمی:Ocimum x africanum)
حبق ألیف الدولومیت (الاسم العلمی:Ocimum dolomiticola)
حبق أمریکی (الاسم العلمی:Ocimum americanum)
حبق أنبوبی الشکل (الاسم العلمی:Ocimum tubiforme)
حبق بهیج (الاسم العلمی:Ocimum gratissimum)
حبق بوروندی (الاسم العلمی:Ocimum urundense)
حبق بیضاوی (الاسم العلمی:Ocimum obovatum)
حبق بیضوی (الاسم العلمی:Ocimum ovatum)
حبق تونغاوی (الاسم العلمی:Ocimum amicorum)
حبق جمیل (الاسم العلمی:Ocimum formosum)
حبق جیمسی (الاسم العلمی:Ocimum jamesii)
حبق خلنجانی (الاسم العلمی:Ocimum ericoides)
حبق خیطی (الاسم العلمی:Ocimum filamentosum)
حبق دواری الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum verticillifolium)
حبق رقیق الأزهار (الاسم العلمی:Ocimum tenuiflorum)
حبق سنبلی (الاسم العلمی:Ocimum spicatum)
حبق شجیری (الاسم العلمی:Ocimum fruticosum)
حبق شفوی (الاسم العلمی:Ocimum labiatum)
حبق صعتری الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum serpyllifolium)
حبق صغیر الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum minutiflorum)
حبق صومالی (الاسم العلمی:Ocimum somaliense)
حبق ضیق الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum angustifolium)
حبق ظفاری (الاسم العلمی:Ocimum dhofarense)
حبق عاری الساق (الاسم العلمی:Ocimum nudicaule)
حبق عبر أمازونی (الاسم العلمی:Ocimum transamazonicum)
حبق فندنبراندی (الاسم العلمی:Ocimum vandenbrandei)
حبق فندیریستی (الاسم العلمی:Ocimum vanderystii)
حبق فورسکاولی (الاسم العلمی:Ocimum forsskaolii)
حبق فورسکولی (الاسم العلمی:Ocimum forskolei)
حبق فیشری (الاسم العلمی:Ocimum fischeri)
حبق قرصی (الاسم العلمی:Ocimum nummularia)
حبق کبیر الأزهار (الاسم العلمی:Ocimum grandiflorum)
حبق کلیمنجاروی (الاسم العلمی:Ocimum kilimandscharicum)
حبق کودی (الاسم العلمی:Ocimum coddii)
حبق کوفدونتی (الاسم العلمی:Ocimum cufodontii)
حبق کینی (الاسم العلمی:Ocimum kenyense)
حبق لامیونی الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum lamiifolium)
حبق لحمی (الاسم العلمی:Ocimum carnosum)
حبق ماسای (الاسم العلمی:Ocimum masaiense)
حبق متحلق (الاسم العلمی:Ocimum circinatum)
حبق متدلی (الاسم العلمی:Ocimum reclinatum)
حبق متوابی (الاسم العلمی:Ocimum mitwabense)
حبق معروف (الاسم العلمی:Ocimum basilicum)
حبق مفترش (الاسم العلمی:Ocimum decumbens)
حبق کینی (الاسم العلمی:Ocimum kenyense)
حبق لامیونی الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum lamiifolium)
حبق لحمی (الاسم العلمی:Ocimum carnosum)
حبق ماسای (الاسم العلمی:Ocimum masaiense)
حبق متحلق (الاسم العلمی:Ocimum circinatum)
حبق متدلی (الاسم العلمی:Ocimum reclinatum)
حبق متوابی (الاسم العلمی:Ocimum mitwabense)
حبق معروف (الاسم العلمی:Ocimum basilicum)
حبق مفترش (الاسم العلمی:Ocimum decumbens)
حبق منشاری (الاسم العلمی:Ocimum serratum)
حبق منشاری کاذب (الاسم العلمی:Ocimum pseudoserratum)
حبق منظاری (الاسم العلمی:Ocimum spectabile)
حبق مهدب (الاسم العلمی:Ocimum fimbriatum)
حبق میرنسی (الاسم العلمی:Ocimum mearnsii)
حبق نتالی (الاسم العلمی:Ocimum natalense)
حبق هرمی (الاسم العلمی:Ocimum pyramidatum)
حبق واتربرغی (الاسم العلمی:Ocimum waterbergense)
حبق وسط أفریقی (الاسم العلمی:Ocimum centraliafricanum)
(الاسم العلمی:Ocimum albostellatum)
(الاسم العلمی:Ocimum burchellianum)
(الاسم العلمی:Ocimum campechianum)
(الاسم العلمی:Ocimum dambicola)
(الاسم العلمی:Ocimum metallorum)
(الاسم العلمی:Ocimum motjaneanum)
(الاسم العلمی:Ocimum vihpyense)
أنوع غیر مؤکدة[عدل]
حبق إیرنغوی (الاسم العلمی:Ocimum iringoense)
حبق أرجوانی (الاسم العلمی:Ocimum purpurascens)
حبق بوجیری (الاسم العلمی:Ocimum bojeri)
حبق ثونینجی (الاسم العلمی:Ocimum thoningii)
حبق حقلی (الاسم العلمی:Ocimum campestre)
حبق سدریتی (الاسم العلمی:Ocimum sideritidis)
حبق فورمیغی (الاسم العلمی:Ocimum formigense)
حبق قرفی (الاسم العلمی:Ocimum cinnamomeum)
حبق قرنفلی (الاسم العلمی:Ocimum caryophyllatum)
حبق لسانی الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum glossophyllum)
حبق لیمونی الرائحة (الاسم العلمی:Ocimum citriodorum)
حبق متجعد (الاسم العلمی:Ocimum rugosum)
حبق متعرج (الاسم العلمی:Ocimum flexuosum)
حبق منحنی (الاسم العلمی:Ocimum nutans)
حبق وبری (الاسم العلمی:Ocimum comosum)
(الاسم العلمی:Ocimum kunene)
(الاسم العلمی:Ocimum sanum)
انظر أیضاً
قائمة أنواع الحبق
حبق ترنجانی
حبق الفیل
حبق البقر
حبق الراعی
حبق العشا
مراجع
^ حسب کتاب التداوی بالأعشاب للدکتور أمین رویحة دار القلم بیروت الطبعةالرابعة شباط 1973
^ أحمد عیسى بک، 1931. معجم أسماء النبات. وزارة المعارف العمومیة. القاهرة. الطبعة الأولى. ص 126.
^ موقع لائحة النباتات أنواع الحبق تاریخ الولوج 20 سبتمبر 2012
^ نظام المعلومات التصنیفیة المتکامل جنس الحبق تاریخ الولوج 21 سبتمبر 2012
^ موقع zipcodezoo.com جنس الحبق تاریخ الولوج 21 سبتمبر 2012
^ المرکز الوطنی للمعلومات التقنیة الحیویة جنس الحبق تاریخ الولوج 21 سبتمبر 2012
^ موقع لائحة النباتات (بالإنکلیزیة) The Plant List جنس الحبق تاریخ الولوج 01 تموز 2014
//////////////
Ocimum is a genus of aromatic annual and perennial herbs and shrubs in the family Lamiaceae, native to the tropical and warm temperate regions of all 6 inhabited continents, with the greatest number of species in Africa. Its best known species are the cooking herb Cooking basil, O. basilicum and the medicinal herb Tulsi (holy basil) , O. tenuiflorum.

Ocimum basilicum
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Lamiaceae
Subfamily: Nepetoideae
Tribe: Ocimeae
Genus: Ocimum
L.
Synonyms
Becium Lindl.
Erythrochlamys Gürke
Hyperaspis Briq.
Nautochilus Bremek.

- باقلی . [ ق ِل ْ لی ] (اِ) باقلا. باقلاء. باقلاة. دانه ای از طایفه بقلیه که ماکول است و بلغت شام آن را فول هم میگویند. (ناظم الاطباء). از جمع حبوب است و گل او را صفت کرده اند. و بتشدید لام هم آمده است . (شرفنامه منیری ). غله ای باشد که در آش ها کنند و بعربی باقلاء گویند اگر گل آنرا در هاون ارزیز بکوبند و در آفتاب نهند و بدان خضاب کنند موی را بغایت سیاه کند. (برهان قاطع). نوعی از حبوبات است و آنرا گلی است که صفت برای چشم احول آرند. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 198). خوردن آن مولد ریاح و خوابهای پریشان و مورث ثقل دماغ و حزن و فساد ذهن و اخلاط غلیظ است و نافع سرفه و مسمن بدن و چون اصلاح آن کنند حافظ صحت باشد و تازه آن با زنجبیل نهایت مقوی باه . (منتهی الارب ). تازه اش در اول سرد و تر و خشکش در اول سرد و در دوم خشک و گلش گرم باعتدال و لطیف و پوست اندرون او مجفف و قابض است و باقلی مقوی باه است و سریع الانحدار از معده و غیرمسدد و با قوه محلله و منضجه و با رطوبت فضیله و جهت قرحه امعا و اسهال و قی و تنقیه سینه و شش و تقویت آن و منع ریختن مواد رقیقه از دماغ و تسکین سعال و آب طبیخش جهت خشونت حلق و جلاء رطوبت و منع تولد حصاة و تفتیح سده و ضمادش با آرد جو جهت ضربت و ورم پستان که از جهت انجماد شیر باشد خصوصاً هرگاه با نعناع و سرکه پخت شود و با حلبه و عسل جهت تحلیل دمل و ورم بن گوش و باکندر و گلسرخ و سفیده تخم مرغ جهت ورم خصیه و اورام حاره و پخته او با شراب جهت ورم حالبین و کلف و تحلیل خنازیر خصوصاً با آرد جو و شب یمانی و روغن زیتون کهنه و با پیه خوک جهت نقرس مجرب دانسته اند. چون باقلای تازه را دو حصه کنند و طرف اندرون او را بر زخم زالو و امثال آن گذارند قطع سیلان خون نماید و بستن او بر موضع گزیده سگ دیوانه باعث جذب سمیت آن و ذرورش جهت منع ریختن مواد بچشم و طلاء او با ربع ازفاد زهرگاوی جهت سرخی و سطبری پلک چشم بسیار نافع و ضماد برگ و پوست بیرون او جهت سوختگی آتش مجرب و گلش مسکن حرارت دماغ و چون در هاون قلعی سائیده در آفتاب گذارند خضاب نیکوست . و خوردن باقلی مورث نفخ و اختلاج و ثقل دماغ و فساد ذهن و منجر به افراط است و مصلح او جوشانیدن و با روغن بادام و ادویه حاره اضافه نمودن و خاکستر کاه باقلی جهت رفع آثار جرب سیار نافع است . (تحفه حکیم مومن ). اهل شام فول گویند و بعضی او را جرجر گویند و او معرب گرگرست . و ابوعبید گوید: فول راباقلا گویند بتشدید و تخفیف لام و هرگاه بتشدید گویندالف را در آخر او مقصور کنند و چون بتخفیف گویند الف را ممدود آورند، و لیث گوید: اهل عراق جرجر را فول گویند و پوست باقلا و لوبیا و مانند آنرا غدفه گویندو شمر گویند عرب غلاف باقلا و لوبیا و عدس و آنچه بدان ماند جمله را سفوف گوید و واحد آن سفف بود و ابوریحان گوید باقلا را برومی کثیرانیس گویند و قوابوس نیزگویند و فافا و فاطن نیز خوانند و بسریانی کومی . و «زه » گوید باقلا را به قبطی فول گویند و بسجزی کالوسک گویند و به بستی کوشک (کوسک ). و ابوالحسن اهوازی گوید باقلا را در معارف بلاد روم فاروطش گویند و گویند جمله گلها و شکوفها بباد شمال خوشبوی شود و شکوفه باقلا بباد جنوب . ارجانی گوید: باقلای خشک سرد و خشکست در اول و تر آن سرد و ترست در اول و او فضول احشا را دفع کند و کلف روی ببرد و دیر هضم شود و اعانت طبیعةدر دفع اخلاط غلیظ بکند و مسدد و منفخ بود و به این سبب تقویت باه بکند و چشم را زیان دارد و نفع او از جمیع حبوبات زیاده بود و ریشهای تر را خشک کند و نقرس را مفید بود و طریق علاج نقرس به او آن است که باقلارا در آب پزند و با موم و روغن بنفشه خلط کند و بدانجا طلا کند و پوست باقلا قابضست و زداینده نیست مر امعا را بدین سبب هر که باقلا را با پوست ببرد و با سرکه بکار برد ریش روده را نافع بود و اسهال و قی بازدارد و اگر پی آدمی مجروح شود باقلا را در سرکه و عسل پزند و در موضع جراحت نهند سود دارد و اگر پست جو با آرد باقلا ضماد کند بر ورمی که بواسطه زخم سگ یا امثال آن حادث شده باشد تحلیل کند و اگر بر ورم خصیه یاورم سینه ضماد کنند یا با قیروطی بیامیزند ورم را تحلیل کند و قیروطی مختلف بود و آنچه در این ضماد بکار برد اینست موم روغن گلاب حی العالم آب عنب الثعلب و با موم خلط کند و با قیروطی بیامیزد و بر موضع ورم طلاکند. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ) :
نرگس شوخ و گل باقلی امروز بباغ
چون دو چشمند یکی اشهل و دیگر احول .
سلمان (از شرفنامه منیری ).
///////////
الفول نوع نباتی یتبع جنس البیقیة من الفصیلة البقولیة. اسمه العلمی (باللاتینیة: Vicia faba). تعتبر منطقة آسیا الوسطى مرکز النشوء الأصلی للفول ولا یعرف إن کان قد تطور وراثیًا کهجین بین البیقیة رفیعة الورق (باللاتینیة: Vicia angustifolia) والبیقیة فرنسیة (باللاتینیة: Vicia narbonensis) أو أن کان تطوره من البیقیة رفیعة الورق فحسب.
//////////
Vicia faba, also known as the broad bean, fava bean, faba bean, field bean, bell bean, or tic bean, is a species of flowering plant in the pea and bean family Fabaceae. It is native to North Africa[dubious – discuss] southwest and south Asia, and extensively cultivated elsewhere.[citation needed] A variety, Vicia faba var. equina Pers. – horse bean, has been previously recognized.

Vicia faba plants in flower
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Fabales
Family: Fabaceae
Subfamily: Faboideae
Tribe: Vicieae
Genus: Vicia
Species: V. faba
Binomial name
Vicia faba
L.
Synonyms
Faba sativa Moench.
- حب البان . [ ح َب ْ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پسته غالیه . (بحر الجواهر) (ریاض الادویة). تخم غالیه . فستق الهاویة. جوزبوا. جوزبویا. جوزالطیب . چارگون . جارگون . شوع . صاحب اختیارات گوید: دانه ایست به شکل فستق اما پوست وی تنک بود و سهل شکن باشد و آنرا فستق الهاویة خوانند و در طعم وی تلخی بود با قبض و بهترین وی بزرگ و خوشبوی بود و طبیعت وی گرم است در سیم و گویند تر است در اول ، سودا و بلغم رانافع و مقدار مستعمل روزی تا دو درم بود جلاء بدهد وثآلیل و کلف و دانه هائی که در روی پیدا میشود و جرب و حکه را نافع بود و سدّه جگر و سپرز بگشاید و صلابت آن نرم کند چون با آرد کرسنه ضماد کنند، و اسحاق گوید مضر است به جگر و مصلح وی رازیانه است و دیسقوریدوس گوید بدل وی به وزن وی قشورالسلیخه بود و گویند بدل آن به وزن آن فوه و نیم وزن آن قشورالسلیخه و ده یک آن بسباسه بود و آن را به شیرازی تخم غالیه خوانند. و صاحب تحفه گوید: دانه ایست کوچکتر از پسته و مدوّر و در غلافی مثل غلاف لوبیا و با اندک تلخی و پوست اوسفید و رقیق و درخت او بزرگتر از درخت گز و برگش شبیه برگ بید و بسیار سبز و گلش مثل ریحان و آژده . در دوم گرم و خشک و مفتح سدّه جگر و سپرز و مسهل بلغم خام و عصاره او مقیی و آشامیدن جرم او با آب و سرکه جهت سپرز مجرّب و فتیله او جهت رعاف و سنون آن جهت استحکام لثه و ضماد او جهت اورام صلبه و تشنج و مفاصل و ضعف و صلابت جگر و سپرز و مواد سوداوی و بلغمی و کلف و جرب و حکه و با بول جهت ثآلیل نافع و مقیی و مضر جگر و معده و مصلحش رازیانه و قدر شربتش تا دودرم و بدلش یک وزن و نیم او سلیخه و عشر او بسباسه و روغن او جالی و محلل و جهت درد گوش و دوی و طنین ورفع ثآلیل و شقاق مزمن و نرم کردن عصب و درد دندان و اوجاع بارده و فالج و امثال آن و تحلیل ورم جگر و سپرز و بواسیر و با مصطکی جهت قی بلغمی و ضماد او باعنبر جهت نزلات بارده و سردی دماغ و جرب و حکّه و تقشر جلد و قلع آثار قروح و آشامیدن یک مثقال او با آب و عسل مهیج قیی و مسهل و با آب سرکه جهت تنقیه جگر و سپرز و پنج درهم او مسهل رطوبات رقیقه و مضر معده و مصلحش انیسون و چون داخل طیوب کنند متکرج نمیشود. و در مخزن الادویة آمده است : به پارسی پسته غالیه گویند. گرم است در دوم و تر است در اول ، کلف و خیلان را ببرد و جرب و خارش اعضاء را نفع دهد و صلابت سپرز را سودمند آید و شربتی از او دو درم تا سه درم است .
//////////
گَز روغَن (Moringa) یا گز رخ نام گونه‌ای گیاه است از تیره گزروغنیان. گزروغنیان (Moringaceae) تیره‌ای از کلم‌سانانِ غالباً درختی شامل سیزده گونه با برگ‌های مرکب و میوۀ پوشینۀ نیام‌مانند هستند.

خانواده گزروغنیان تیره کوچکی از گیاهان گلدار جداگلبرگ و فقط شامل یک جنس بنام گز روغن مرکب از معدودی انواع درختی است غالب آنها در نواحی گرم و مرطوب مانند عربستان، هند، هیمالیا، برمه و استان‌های جنوبی ایران (سیستان و بلوچستان و هرمزگان) مشاهده شده است. از مشخصات این گیاه این است که برگهایی شانه ایی مضاعف با تقسیمات بیشتر که مرکب از برگچه‌های کوچک ومتقابل وگل‌هایی با اجزای ۵ قسمتی دارند میوه آنها به صورت کپسول دراز و نیام مانند محتوی دانه‌هایی به اندازه مغز پسته تا ۱۵ و گاهی بیشتر و با جنین راست و مجاوری ترشحی برخی از گونه‌های این خانواده از انواع دارویی و صمغ تولید می‌نمایند. ازدانه‌های برخی از این گونه‌ها روغن استخراج می‌شود.
/////////


نبات البان: یستعمل البان مثبتاً للعطور و یدخل فی صناعة مواد التجمیل.
مدر للبول و منشط للجنس و علاج لأورام المفاصل.
ما هو البان:
هو شجرة ذات أفرع مستقیمة قلیلة التفرع یصل طولها إلى 6 أمتار.
للنبات أوراق مرکبة و لکنها قلیلة جداً و وریقات الأوراق صغیرة، للنبات أزهار کثة جمیلة ذات لون وردی جذاب؛ تبدأ فی الظهور قبل ظهور الأوراق فی الفترة ما بین شهر مارس و أبریل، تعطى الأزهار بعد التلقیح ثمار قرنیة طویلة تحتوی کل ثمرة على عدد من البذور فی صف واحد، البذرة کبیرة وتشبه إلى حد ما الفستق.
أسماء البان:
یعرف نبات البان بعدة أسماء فیدعى الیسر و الحبة الغالیة و یسار الباب، اللبان و الشوع, کما یعرف البان باسم Moringa Paregrina .
الموطن الاصلی للنبات:
ینمو النبات بشکل طبیعی فی شمال الحجاز و جنوبه و فی المناطق الشمالیة، حیث ینمو على سفوح الجبال و حواف الودیان ذات التربة الصخریة، و قد زرعنا هذا النبات فی حدیقة النباتات الطبیة بقسم العقاقیر بکلیة الصیدلة و نجحنا فی تطویعه حتى تعود على البیئة مع أنها لیست بیئة هذا النبات, و توجد لدینا فی الحدیقة المذکورة عدة نباتات منه، و یوجد بکثرة فی الهند و باکستان و یزرع فی أمریکا.
المحتویات الکیمیائیة لنبات البان:
یستخرج من بذور نبات البان زیت ثابت یشبه فی شکله زیت الزیتون و یستخدم هذا الزیت فی الشمال للأکل و یفضلونه على زیت الزیتون و السمن البری، یتکون هذا الزیت من احماض دهنیة کثیرة من أهمها: اولیک (Oleic) بالمتیک (Palmitic) ستیاریک (Stearic) بهیمک (behemic) کما یحتوی على مرکبات جلسریدیة ثلاثیة و ثنائیة و أحادیة التشبع، کما أوضح المسح الکیمائی الذی قام به الدکتور جابر القحطانی و رفاقه فی قسم العقاقیر بکلیة الصیدلة على احتوائه فلانونیدات، و مواد عفصیة و ستیرولات و تربینات ثلاثیة و مواد صابونینیة.
ماذا قال الطب القدیم أو الطب الشعبی عن البان؟
یقول داود الانطاکی فی البان: “أنه شجر مشهور کثیر الوجود، له زهر ناعم الملمس، مفروش، یخلف قرونا داخلها حب یمیل إلى البیاض کالفستق، ینکسر عن حب عطری إلى صفرة ومرارة، یدخل فی الغوالی والاطیاب، و أهل مصر تشرب من زهر هذه الشجرة زاعمین التبرید به، و جمیع أجزاء هذا النبات تمنع الأورام و النوازل، وتطیب العرق، و تشد البدن، و تدمل الجراح، و دهنه ینفع من الجرب، و الحکة و الکلف و النمش و ینقی الأحشاء بالغاً مع الماء و العسل و الخل، و یذهب الطحال مطلقاً، و کذا حبه طلاء، و بالبول یقلع البثور و یدمل و یصلح البواسیر، و إذا قطر فی الاحلیل ادر البول سریعاً”.
و یضیف الانطاکی: “إن دهن البان قوی الفعل فی اصلاح النزلات و کل بارد کالفالج، و یقوی المعدة و الکبد، و إن فتق بالعنبر طیب الجسد و هیج الإنعاض، و یحلل الأورام، و ینفع من النسیان سعوطاً، و الشقیقة دهناً.
وقیل أنه یضر الکلى و یصلحه الیانسون، کما أن حب البان یدخل فی عمل بعض الوصفات المستخدمة فی علاج البهاق الأسود”.
و یقول ابن سینا فی البان: “إن حبه إکبر من الحمص، مائل إلى البیاض و أنه منق خصوصاً لبه، و یفتح مع الخل و الماء السدد فی الأحشاء، و ینفع بالخل الجرب”.
أما ابن هاشم فیقول فی کتابه “فاکهة السبیل” فی البان: “أنه یفید فی علاج العقم عند النساء، و ذلک بأن تتحمل المرأة بدهنه مع المصطکى و الزعفران, کما یفید أیضاً فی علاج استرخاء الذکر وذلک بأن یدهن الذکر بدهان البان”.
و یقول المظفر عن البان: “أنه شجر ینمو و یطول کالأثل، و إذا أرادوا استخراج الدهن رد على الصلابة حتى ینعزل قشره ثم یطحن و یعصر.
و هو کثیر الدهن الذی یستعمل فی العطور و الطیوب المرتفعة، أما ثفله الذی یبقى بعد استخراج دهنه فینفع من الکلف و النمش و البرش الذی فی الوجه من الجرب والحکة.
و أجوده الحب الکبیر العطر و هو یزیل الثآلیل من الوجه و ینفع الأورام الصلبة إذا جعل فی المرهم، کما یزیل صلابة الکبد والطحال إذا شرب من حبة بخل أحمر”.
أما الاستعمالات الحدیثة لنبات البان فهی:
یستعمل على نطاق واسع فی استخراج زیت البان الذی یستعمل کمثبت للعطور، کما یدخل فی صناعة مواد التجمیل و زیوت تصفیف الشعر.
کما یستعمل فی أغراض غذائیة و فی الاضاءة، أما الکسب المتخلف من البذور بعد عصرها فیستخدم کسماد جید، کما أن أوراق النبات الغضة و أزهاره و ثماره تستخدم کغذاء و دواء للإنسان، و عصیریة الأوراق قاتل للبکتیریا، تؤکل الأوراق لعلاج الاسقربوط و التهاب القناة التنفسیة المصحوب بإفرازات.
و عصیر الاوراق أیضاً مقیء فی حدود خمسة جرامات، کما یعطى للأطفال مع الملح لعلاج انتفاخ المعدة بالغازات، قشور النبات تستخدم ضد لدغ العقرب.
قشر الجذور یستخدم کمدر للبول کما یستخدم مسحوق القشور کسعوط فی حالة وجع الرأس.
کما أن عجینة الجذور الطازجة مخلوطة بالملح تستخدم لعلاج الإلتهابات و الأورام و المفاصل المصابة بالروماتیزم والأجزاء المصابة بالشلل. یقال أن مغلی الأزهار مع اللبن منشطة للجنس و عصارة الازهار باللبن مدرة للبول مانعة لتکوین الحصى و قاتلة للدیدان و هاضمة، أما البذور فهی منشطة.
//////
Moringa, native to parts of Africa and Asia, is the sole genus in the flowering plant family Moringaceae. The name is derived from murungai/munakkai/muringa, the Tamil/Telugu/Malayalam word for drumstick. It contains 13 species from tropical and subtropical climates that range in size from tiny herbs to massive trees.

The most widely cultivated species is Moringa oleifera, a multipurpose tree native to the foothills of the Himalayas in northwestern India and cultivated throughout the tropics. M. stenopetala, an African species, is also widely grown, but to a much lesser extent than M. oleifera.

Moringa species grow quickly in many types of environments.

List of species
Moringa arborea Verdc. (Kenya)
Moringa borziana Mattei
Moringa concanensis Nimmo
Moringa drouhardii Jum. – bottle tree (southwestern Madagascar)
Moringa hildebrandtii Engl. – Hildebrandt's moringa (southwestern Madagascar)
Moringa longituba Engl.
Moringa oleifera Lam. (syn. M. pterygosperma) – horseradish tree (northwestern India)
Moringa ovalifolia Dinter & Berger
Moringa peregrina (Forssk.) Fiori
Moringa pygmaea Verdc.
Moringa rivae Chiov.
Moringa ruspoliana Engl.
Moringa stenopetala (Baker f.) Cufod

M. ovalifolia in Namibia
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Brassicales
Family: Moringaceae
Martinov
Genus: Moringa
Adans.
Type species
Moringa oleifera
Lam.
Species

Synonyms
Donaldsonia Baker f.
Hyperanthera Forssk.
مرحوم بهمنیار 1
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.