اجازه ویرایش برای همه اعضا

پیروز

نویسه گردانی: PYRWZ
واژه ی پارسی در معنی 'رسیدن به هدف'.. و ' دسترسی یافتن به مقصود 'بوده است... برخلاف اعتقاد معمول ، این واژه در معنی 'فتح و درهم شکستن' نیست ! بلکه از "پیروز" و "پیروزی" همواره بدست آوردن آنچه مورد خواست و میل بوده منظور می بود و نه لزومآ معنی 'قلع و قمع و نتیجه ی حمله و نبرد ' !.. (گرچه هر حمله و بالاخره شکست دشمن نوعی "پیروزی" محسوب می شود ، اما همه ی آنچه که "پیروزی" بحساب می رود حمله و یورش نیست!). عرب این واژه پارسی را پس از حمله و کشتار تاریخی خود 'فیروزی' خواند (بدلیل گویش محدود خود!) و به تقلید از پارسی زبانان ، میان اقوام سامی ایشان رایج شد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
پیروز. (اِخ ) از قراء ناحیت سردرود همدان . (نزهةالقلوب چ اروپا ص 72).
پیروز. (اِخ ) از قراء اهواز. علی بن ابان الزنگی آنجا را غارت کرده است . (ابن اثیر ج 7 ص 131).
پیروز شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب گشتن . مظفر گشتن . فیروزی یافتن . فاتح گردیدن . کامیاب شدن . ظفر یافتن . انجاح . نجح . (منتهی الارب ). نجا...
آبی رنگ-آبی فام- کنایه از آسمان
طالع پیروز. [ ل ِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ) رجوع به طالع فیروز شود.
پیروز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِفازه . (زوزنی ). مظفر ساختن . فیروزی دادن . غالب گردانیدن . فاتح ساختن : مرا گر جهاندار پیروز کردشب تیره ب...
پیروز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز گردیدن .- پیروز گشتن بر کسی ؛ غلبه کردن بر او : چو پیروز گشتی تو بر...
رام پیروز. (اِخ ) ۞ نام شهری بناکرده ٔ فیروز پسر یزدگرد پادشاه ساسانی در سرزمین هند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 71).
پیروز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) مظفرشدن . فاتح گشتن . فیروزی یافتن : بهر مهم که او را (شاپور را) پیش آمدی بتن خویش روی بکفایت آن نهادی...
پیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ ] (اِخ ) نام شاعری ایرانی بعهد باستان . در لغت نامه ٔ اسدی قطعه ٔ ذیل از او برای کلمه ٔ شایورد،بمعنی هاله و طوق و خ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.