اجازه ویرایش برای همه اعضا

دال

نویسه گردانی: DʼL
دال واژه ای است هندی و به غذاٸی گفته می شودکه با استفاده از یکی حبوبات، مثلا عدس یا نخود، به طرز خاصی پخته می گردد. در شبه قاره هند، حبوبات مصرف بسیاری دارد و از مواد غذاٸی اصلی آنها به شمار می آید. حبوبات سرشار از پروتین گیاهی است و شکل اصلی غذا را تشکیل
می دهد و به جای پروتین گوشتی مصرف می شود. دال در هند، پاکستان، جنوب ایران و سایر نقاط دنیا محبوبت دارد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
دال من . [ م َ ] (اِ) مرغی است که آنرا بعربی عقاب گویند. (برهان ) (آنندراج ).
اسب‌دال یا هیپوگریف (hippogriff) موجودی است افسانه‌ای که نیمهٔ جلویی بدنش از عقاب و پاها و بخش عقبی بدنش نیم‌تنهٔ یک اسب است.[۱][۲] خالق این موجود را ...
دال عدس نام غذایی است که از عدس سرخ تهیه می شود. این غذا ریشه هندی داشته و در مناطق جنوبی ایران به ویژه خوزستان باب است.
دال پره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دارپره . مرغی کوچک و خوش آواز. (ناظم الاطباء). صعوه . (زمخشری ). و شاید مصحف و یا صورت دیگری از دالبزه باش...
دال پری . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش موسیان شهرستان میشان واقع در 30هزارگزی شمال خاوری موسیان کنار راه مالرو شوش به دهلران . دشت است و...
دال خال . (اِ مرکب ) (از: دال ، به معنی دار + خال ، به معنی شاخه ) نهال و درخت نونشانده و پیوندنکرده را گویند. (برهان ).
یا و دال .[ وُ ] (ترکیب عطفی ) به واو عاطفه اسم دو حرف است (ی .د) حرف «یا» بشکلی که در مفردات می نویسند در تقویم علامت برج دلو است و هم ...
دشت دال . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم . سکنه ٔ آن 172 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج . محصول آنجا غلات ، خرما، ...
دال برجی . [ ](اِ) غلیواژ. (اوبهی ). امّا جای دیگر بنظر نرسید.
دال بودن . [ دال ل دَ ] (مص مرکب ) دلالت داشتن بر. هدایت داشتن بر. رهنمون بودن بر.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.