اجازه ویرایش برای همه اعضا

رئیس

نویسه گردانی: RʼYS
این واژه تازى (اربى) هست و برابرهاى پارسى آن چنینند: اَپَرَک Aparak (پهلوى: رئیس، مافوق) ، اَپرتَر Apartar (پهلوى: بالاتر ، مافوق، رئیس) ، اَپرمان Aparman (پهلوى: رئیس ، وزیر ، مسئول) ، باربیتا Barbita (پهلوى: رئیس ، حاکم ، فرمانده ، سالار) ، پُد Pod (پهلوى:
پَت-پَد-بِد-بَد-بَذ : رئیس ، بزرگ ، سرور) ، بْرینکار Brinkar (پهلوى: رئیس ، حاکم ، تقدیرکننده) ، بیستاک Bistak (پهلوى: رئیس ، والى ، حاکم) ، پَتیهَک Patihak (پهلوى: رئیس ، سرور ، آقا ، مدیر ، حاکم ) ، پیشگاس Pishgas (پهلوى: رئیس و ...) ، ترپاد Tarpad (پهلوى:
رئیس ، سرکرده ، فرمانده) ، اِخْوَتات Xvatat (پهلوى: رئیس ، سرور ، خدایگان) ، رایِناک Rayenak (مدیر، اداره کننده ، گرداننده ، رئیس) ، سُدار Sodar (پهلوى: رئیس ، سالار) ، فرمادار Farmadar (پهلوى: رئیس ، حاکم ، مدیر ، فرمانفرما) ، فرمانپُد Farmanpod (پهلوى: فرمان
پَد : فرمانده ، رئیس ، حاکم ، مدیر) ، فرمانگر Farmangar (پهلوى: فرمانفرما ، رئیس) ، فرمانفرما Farmanfarma (پهلوى: فرمانده ، رئیس) ، ماتَکوَر Matakvar (رئیس ، سرور ، و ...) ، یتالیت Yetalit (پارسی باستان: رئیس) راژن Razhan (سنسکریت: رئیس) ، فِرناس Fernas (پارسى
درى: رئیس، مهتر) ، مهتر Mehtar (پهلوى: مَستَر : رئیس، بزرگتر) سازه ى پیشنهادى سروند Sarvand (پارسى . سر (بالا ، رأس) + وند: آنکه در رأس است ، رئیس)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
رئیس آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان در 20هزارگزی شمال خاوری رفسنجان . سکنه ٔ آن 92 تن . آب این ده از قنات ...
بیری رئیس .[ ری رَ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن احمد قرمانی شود.
پیری رئیس . [ ری رَ ] (اِخ ) ابن حاج محمد. مقتول بسال 962 هَ . ق . او راست : کتاب بحریه که در آن احوال بحرالروم و جزائر و مسالک و بندرگاهه...
دشت رئیس . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . سکنه ٔ آن 95 تن . آب آن از قنات و محصول آنجاغلات و ح...
حسین رئیس . [ ح ُ س ِ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 16هزارگزی شمال باختر سکوهه . ونه هزارگزی باختر شوسه ٔ زاهدان ...
خانم رئیس . [ ن ُ رَ ] (اِ مرکب ) سرپرست فاحشه خانه . رئیس فاحشه خانه . رئیس جنده خانه .
رئیس هبةا. [ رَ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ )ابن زیدبن حسن بن افرائیم بن یعقوب بن جمیع، مکنی به ابوالعشائر و ملقب به رئیس یا شمس الریاسة. پزش...
رئیس یحیی . [ رَ ی َ یا ] (اِخ ) دهی است از دهستان تراکمه ٔ بخش کنگاش شهرستان بوشهر. و سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود ...
صالح رئیس . [ ل ِ ح ِ رَ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر دریانوردان است که بعهد سلطان سلیمان قانونی میزیست ، وی در آغاز از دزدان دریائی بود و در کشت...
قاضی رئیس . [ رَ ](اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن احمدبن علی نسوی ، مکنی به ابوعمرو. قاضی و فقیه است که کتابهائی در فقه و تفسیر نگاشته و در ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.