اجازه ویرایش برای همه اعضا

رئیس

نویسه گردانی: RʼYS
این واژه تازى (اربى) هست و برابرهاى پارسى آن چنینند: اَپَرَک Aparak (پهلوى: رئیس، مافوق) ، اَپرتَر Apartar (پهلوى: بالاتر ، مافوق، رئیس) ، اَپرمان Aparman (پهلوى: رئیس ، وزیر ، مسئول) ، باربیتا Barbita (پهلوى: رئیس ، حاکم ، فرمانده ، سالار) ، پُد Pod (پهلوى:
پَت-پَد-بِد-بَد-بَذ : رئیس ، بزرگ ، سرور) ، بْرینکار Brinkar (پهلوى: رئیس ، حاکم ، تقدیرکننده) ، بیستاک Bistak (پهلوى: رئیس ، والى ، حاکم) ، پَتیهَک Patihak (پهلوى: رئیس ، سرور ، آقا ، مدیر ، حاکم ) ، پیشگاس Pishgas (پهلوى: رئیس و ...) ، ترپاد Tarpad (پهلوى:
رئیس ، سرکرده ، فرمانده) ، اِخْوَتات Xvatat (پهلوى: رئیس ، سرور ، خدایگان) ، رایِناک Rayenak (مدیر، اداره کننده ، گرداننده ، رئیس) ، سُدار Sodar (پهلوى: رئیس ، سالار) ، فرمادار Farmadar (پهلوى: رئیس ، حاکم ، مدیر ، فرمانفرما) ، فرمانپُد Farmanpod (پهلوى: فرمان
پَد : فرمانده ، رئیس ، حاکم ، مدیر) ، فرمانگر Farmangar (پهلوى: فرمانفرما ، رئیس) ، فرمانفرما Farmanfarma (پهلوى: فرمانده ، رئیس) ، ماتَکوَر Matakvar (رئیس ، سرور ، و ...) ، یتالیت Yetalit (پارسی باستان: رئیس) راژن Razhan (سنسکریت: رئیس) ، فِرناس Fernas (پارسى
درى: رئیس، مهتر) ، مهتر Mehtar (پهلوى: مَستَر : رئیس، بزرگتر) سازه ى پیشنهادى سروند Sarvand (پارسى . سر (بالا ، رأس) + وند: آنکه در رأس است ، رئیس)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
رئیس کلاته . [رَ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان شوسف شهرستان بیرجند واقع در 23هزارگزی جنوب باختری شوسف . و سکنه ٔ آن 100 تن است...
رئیس مظفر. [ رَ م ُ ظَف ْف َ ] (اِخ ) مظفربن احمدبن قاسم ، مکنی به ابوالرضا ومعروف به مستوفی . حاکم گردکوه ، از پیروان حسن صباح بود. خواجه ...
رئیس موسی . [ رَ سا ] (اِخ ) ابوعمران موسی بن میمون قرطبی یهودی . از دانشمندان و احبار و فضلای یهود بشمارمیرفت . او در مصر ریاست داشت و از بز...
رئیس بیهق . [ رَ س ِ ب َ هََ ] (اِخ )ابوالحسن علی بن جمال الروساء رئیس ابوعلی حسین ، نوه ٔرئیس مظفر، پیشوای اسماعیلیه و طرفدار حسن صباح و نم...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: ناسیکو nãsiko (ماد، پارسی باستان) (علی محمد عالیقدر 09163657861)
رئیس العلوم . [ رَ سُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) سر دانشها. مقدم دانشها. || منطق است . (از اقرب الموارد). بر علم منطق اطلاق شود، و آن دانش را «آ...
رئیس المجوس .[ رَ سُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) وظیفه و رتبه ٔ مجلل و محترمی بود که سلاطین بابل بهر یک از ملازمان درگاه که استحقاق آنرا میداشت ...
رئیس وندمنار. [ رَ وَ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 90 تن . آب آن از چشمه تأمین میشود و محصو...
اسطورس رئیس . [ ] (اِخ ) ابن الندیم گوید: ابوعزه اسقف ملکیه را کتابی است در طعن بر اسطورس و جماعتی بر این کتاب نقض نوشته اند. ابن ابی ا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.