اجازه ویرایش برای همه اعضا

نظر

نویسه گردانی: NẒR
این واژه ازاساس پارسى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه ى پارسى و پهلوىِ نِگر Negar (پهلوى: نیکَر : نگاه ، دید ، بینش) برداشته و معرب نموده و ساخته " نظر" !!! و سپس مشتقات گوناگون از آن ساخته اند : اَنظار ، نظیر ، نظائر ، منظور ، منظر منظرة ، مناظر ، مناظرة
، نظارة ، ناظر ، انتظار ، منتظر ، استنظار ، تناظر ، متناظر و ...!!!!! پس شایسته یک ایرانى ست که بگوید و بنویسد " نِگر " نه نظرx : نِگر شما چیست؟ به نِگر من ... - نگرسنجى (نظرسنجىx) ، نگرخواهى (نظرخواهىx) ، نِگریه (نظریهx) ، بدنگر (بدنظرx) ، چشم نگر (چشم نظرx)
، نگرتنگ/تنگ نگر (نظرتنگ / تنگ نظرx) ، نگرباز (نظربازx) ، نگرى Negari (نظرىx) ، نگرگاه (نظرگاهx) ، هونگرى Hunegari (حسن نظرx) ، در نگرِ (در نظرِx) همتایان این واژه در پارسى : نگاه Negah ، چشم Chashm ، نگرش Negaresh ، بینش Binesh ، دیده Dideh ، دید Did ، دیدگاه
Didgah ، آچیت Achit (اوستایی: نگاه ، نظر)، آگْرَم Agram (اوستایی: آگْرَمئیتی: نگاه ، نظر ، دید)، رِوانین Revanin (کردی: دیده ، نظر ، نگاه)، دَرشَن Darshan (سنسکریت: دَرشَنَ:نگاه ، دید ، نظر، چشم)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
باغ نظر. [ غ ِ ن َ ظَ ] (اِخ ) باغی است در صفاهان که دریاچه ای کلان دارد : دیده از سیل سرشکم رشک صددریاچه شدتا برخسار توای باغ نظر افتاد...
باغ نظر. [ غ ِ ن َ ظَ ] (اِخ ) باغی بوده است در کازرون و ظاهراً منسوب به میرزا حسینقلی میربها فرمانفرماست . (از مقاله ٔ مصطفوی در مجله ٔ اطلا...
باغ نظر. [ غ ِ ن َ ظَ ] (اِخ ) باغی است در شیراز که فعلا محل موزه ٔپارس شیراز است و از یادگارهای کریم خان زند (1163 -1193 هَ . ق .) بشمار میر...
باغ نظر. [ غ ِ ن َ ظَ ] (اِخ ) باغی در قندهار که متعلق به علیمردان خان پسر گنجعلی خان حاکم زمان صفوی این شهر بوده است و مجمعالتواریخ از...
باغ نظر. [ غ ِ ن َ ظَ ] (اِخ ) باغی در کرمان . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). باغی به کرمان که نظرعلی خان زند حاکم زمان زندیه در کرمان بن...
صاحب نظر. [ ح ِ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) باریک بین . روشندل . آگاه . بینا. دیده ور. بصیر. باهوش . آنکه به چشم دل در کارها نگرد : نیست برِ مردم صاحب نظ...
صرف نظر. [ ص َ ف ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) چشم پوشی . اغماض .گذشت . تعمیة. غمض عین . رجوع به صرف نظر کردن شود.
خدای نظر. [ خ ُ ن َ ظَ ] (اِخ ) قریه ای است بفاصله ٔ پانزده هزارگزی جنوب غربی بتخاک ولایت کابل به افغانستان با مختصات جغرافیایی زیر: طول ...
زخم نظر. [ زَ م ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) چشم زخم . نظر زدن . صدمه ٔ نگاه : ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانندکه زخمهای نظر بر بصیر می آ...
کوته نظر. [ ت َه ْ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) کوتاه نظر. (فرهنگ فارسی معین ). ناعاقبت اندیش . (غیاث ). غافل : پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتندوه چه ما...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۱ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.