اجازه ویرایش برای همه اعضا

نور

نویسه گردانی: NWR
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان(اربان) از واژه پهلوىِ نیرا Nira به معناى فروغ ، روشنایى و آتش برداشته معرب نموده و دو واژه ى نور و نار (النور ، النار) را از آن اقتباس کرده و ساخته اند: النور ، أنوار ، نوریّ ، نور ینور ، نَوَّرَ یُنَوِّرُ تنویر
، منوَّر مُنِّور ، مُنیر ، نَیِّر - نَیِّرة ، نورة ، النار (آتش) ، نوار ، نورانىّ ، نورانیّة و ... !!!!! همتایان دیگر این واژه در پارسى: فروغ Foruq (پهلوى: فْرُک) ، پرتو Partow ، روشنایى Roshanai ، روشنى Roshani ، فَرْنَهْ Farnah (پهلوى: نور ، روشنایى ، پرتو)
، بام Bam (پهلوى: صبح ، پگاه ، بامداد ، درخشندگى ، نورانیت) ، بانوى Banuy (پهلوى: روشنى ، پرتو ، نور ، حرارت) برازِش Barazesh ( پهلوى: بْرازیشْنْ : نور ، درخشندگى ، پرتو ، تابش) ، تاپِش Tapesh (پهلوى: نور ، پرتو ، تشعشع ، درخشش) ، درخشش-درفشش Deraxshesh-Derafshesh
(پهلوى: نور ، درخشیدن ، تابیدن) ، سِپیز Sepiz (پهلوى: نور ، درخشش ، تلألو) ، بَراز Baraz (پهلوى: نور ، تابش ، درخشش) ، پاتْروچ/پَتروگ Patroch -Patrog (پهلوى: روشنایى ، نور ، جلوه) ، پیروک Peyruk (پهلوى: نور ، روشنایى ، جلوه) ، رُچ Roch (پهلوى: روشنایى ، نور
، روشنى) ، راى/رایىRay-Rai (پهلوى: نور ، شکوه ، جلال ، برق) ، گِدیمان Gediman (پهلوى: نور ، روشنایى ، نورانیت)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
نور. (اِخ ) محمدنوراﷲ مرادآبادی (مولانا...).از عرفا و شاعران پارسی گوی قرن سیزدهم هجری هندوستان و مرید و خلیفه ٔ مولوی عبدالرحمان است و همه ...
نور. (اِخ ) محمدنوربخش اکبرآبادی ، متخلص به نور. از پارسی گویان هندوستان است . ظاهراً در قرن سیزدهم هجری می زیسته و با مؤلف صبح گلشن معاص...
نور. (اِخ ) نورمحمدهادی . از پارسی گویان هند است . او راست :ای زلف مسلسل که طراز سر دوشی تا چند به آزار من دلشده کوشی ؟ (از صبح گلشن ص 599)...
نور مرئی (که معمولا بطور خلاصه نور گویند) تابش الکترومغناطیسی است که به چشم انسان [و دیگر بینندگان!] مرئی و مسئول حس بینایی است. نور مرئی با طول مو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی نور. (ص مرکب ) (از: بی + نور) بی فروغ . (آنندراج ). بدون روشنی . (ناظم الاطباء). که نور ندارد : بسوزد بدوزد دل و دست دانابه بی خیر خارش به ...
خط نور. [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعاع نور. خط از جنس نور : لوح پیشانیش را از خط نورچون ستاره ٔ صبح رخشان دیده ام .خاقانی .
چتر نور. [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از آفتاب انور است . (برهان ). آفتاب . (ناظم الاطباء). رجوع به چتر روز و چتر زرین و چتر سحر شو...
شیخ نور. [ ش َ ] (اِخ ) نام محلی کنار لنگرود و لاهیجان میان دیوشل و لاهیجان در 549400 گزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
قصر نور. [ ق َ رِ ] (اِخ ) نام قصری است در ساری که رستم فرزندخود را در آن به خاک سپرده است . رابینو آرد: رستم بعد از نبرد شومی که با پسر ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.