اجازه ویرایش برای همه اعضا

حق

نویسه گردانی: ḤQ
دورداده {زبر نخستین "د" و "و"} {به مینوی (بمعنی) "داور داده"}
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۹ ثانیه
حق گویی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) چگونگی حق گوی : وفاداری و حق گویی نه کار هر کسی باشدغلام آصف ثانی جلال الحق ّ والدینم .حافظ.
حق گزار. [ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ حق . صاحبان حق . پاسدار حق . شاکر : بندگان و کهتران را حق چنین باید شناخت شادباش ای پادشاه حق شناس...
حق گستر. [ ح َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه حق را در همه جا انبساط دهد : هرچه کاری بدروی و هرچه گوئی بشنوی این سخن حق است و حق زی مرد حق گ...
حق نیوش . [ ح َ ن ُ / ن ِ] (نف مرکب ) آنکه حق نزد او مسموع است : آن حکیم پاک اصل و رادمرد معتبرآن کریم دین پژوه و حق نیوش و حقگزار.سنایی .
حق وردی . [ ح َ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 282...
حق گزاری . [ ح َ گ ُ ] (حامص مرکب ) ادای حق . شکران : و ذکر حریت و حق گزاری او بدان مخلد گردانیده اند. (کلیله و دمنه ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مختار حق . [ م ُ رِ ح َق ق ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت صلوات اﷲ علیه و آله است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : هم پدری ها نمود در حق...
تضییع حق. رجوع شود به «تضییع» و «حق» (واژۀ «حق» در اینجا هم اسم است و هم صفت و نباید با مصدر عربی «حق» یکسان دانسته شود).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۳ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.