اجازه ویرایش برای همه اعضا

تیر دیرک پالار فرسب دار حمال

نویسه گردانی: TYR DYRK PALAR FRSB DʼR ḤMAL
تیر. (اِ) # تیر کشتی و عصار و خانه و داربام. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). هر چوب راست را گویند همچو تیری که خانه بدان پوشند و تیری که در میان کشتی نصب کنند و بادبان از آن آویزند و تیر عصاری. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). چوب سطبر و راست پوست برگرفته که سقف خانه ها بدان پوشند و دیرک چادر و ستون خانه کنند.تنه درختی مانند تبریزی و کبوده و چنار و امثال آن. رفیق تخته. دار که بر سقف خانه ها افکنند و ستون خیمه و شراع کشتی و جز آن کنند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا): افزار خانه از زمی و بام و پوشش هر چم بخانه اندر سر شاخ و تیر بود. کسائی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چو تیرت سخن باید ایرا که نیست گناه تو گر نیست قدت چو تیر. ناصرخسرو. چون تیر بزرگ بیفتاد درختهای کوچک که بر وی منعقد باشند ناچار بیفتد. (کتاب النقض ص 327). چو شست گشت کمان قامت چو تیر مرا چو شست راست برآمد بهار و تیر ۞ مرا. سوزنی . تیری که سوخته است ز قندیل دیر عیسی گفت از شعاع مدح تو به مخبری ندارم . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 281). ز موج معرکه کشتی عمر آن بجهد که باشدش ز دعا و ثنات لنگر و تیر. شمس فخری . - تیر آسیا ؛ قطب الرحا. محور : وآنک چنین داند که قطب اندر میان اوست او را تیرآسیانام کند زیرا بر خویش همی گردد. (التفهیم ). - تیربالا ؛ تیرقامت . ازاسماء محبوب است . (آنندراج ). رجوع به تیرقامت شود. - تیرپوش ؛ سقفی پوشیده به تیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تیر خانه ؛ شاه تیر و حمال و تیربزرگ سقف خانه . (ناظم الاطباء). چوبهای سطبر و راست که از آن سقف خانه سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). - تیر خراس ؛ تیر عصاری . (از فرهنگ جهانگیری ). مرکب از «تیر» (دار، چوب راست ) + «خر» + «آس » (مخفف آسیا) : دو رنگ و سرکش و بیکار ۞ همچو قوس قزح غلیظ و خشک وگران خیز همچو تیر خراس . سیف اسفرنگ . - تیردستی ؛ به معنی عصا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). - تیر سقف ؛ تیر پالار خانه . (ناظم الاطباء). همان تیر خانه است ... (آنندراج ). - تیر عصاری ؛ غنگ . و آن چوبی است دراز که عصاران در کارگاه آویزند تا گران گردد و روغن از کوفته بیرون آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیر خراس .(از فرهنگ جهانگیری ). - تیرقامت ؛ تیربالا. ازاسماء محبوب است . (آنندراج ). رجوع به تیربالا شود. - تیرقد . رجوع به همین کلمه شود. - تیرک . رجوع به همین کلمه شود. - تیر کشتی ؛ ستون و یا سکان کشتی . (ناظم الاطباء). || چوبی که هر دو پله ٔ ترازو از آن آویخته باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || چوبی که خمیر نان را بدان تنک سازند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تیر تتماج . (برهان ) (آنندراج ). || تیری که قنادان شیره ٔبه قوام آورده را به آن بزنند و لت کنند. (برهان ) (ازآنندراج ) (از ناظم الاطباء). || ماه تیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). نام ماه چهارم است ازسالهای شمسی و آن ، مدت بودن آفتاب است در برج سرطان . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ازانجمن آرا). ماه شمسی به زبان پارسی که به حساب هندی تقریباً ساون باشد. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). ماه چهارم از سال جلالی . (ناظم الاطباء). ماندن آفتاب در برج سرطان که فارسیان آن را تیرماه گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). ماه اول تابستان پس از خرداد و پیش از مرداد. ماه چهارم از ماههای ایرانی ، مطابق سرطان عرب وحزیران سریانی و آن سی و یک روز است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ما و سر کوی ناوک و سفج و عصیر اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر. بخاری . چو هنگامه ٔ تیرماه آمدی گه میوه و جشنگاه آمدی سوی میوه و باغ بودیش روی بدان تا بیابد ز هر میوه بوی . فردوسی . بهار آرد ۞ و تیرماه و خزان برآرد پر از میوه دار رزان ۞ . فردوسی . زمیغ و نزم که بد روز روشن از مه تیر چنان نمود که تاری شب از مه آبان . عنصری .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.