اجازه ویرایش برای همه اعضا

حریق

نویسه گردانی: ḤRYQ
همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه های مانوی است: آدور ādur، آیب āyeb*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حریق . [ ح َ ] (ع اِ) آتش سوز. (ربنجنی ).آتش ْسوزان . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دوستت ۞ باد حریق دشمنت...
حریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار ۞ .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
حریق . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن نعمان بن منذر. برادر حُرَقَة است . (منتهی الارب ).
حریق . [ ح َ ] (اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23). رجوع به حریف رود شود.
حریق زده . [ ح َ زَ دَ ] (ن مف مرکب ) کسی که دارائی خود را در آتش سوزی از دست داده باشد.
حریق زدگی . [ ح َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت حریق زده .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این واژه ی مانوی است: اپرایب aparāyeb (مانوی: appar-āyeb)*** فانکو آدینات 09163657861
حریق املس . [ ح ُ رَ ق ِ اَ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بلغت اندلس حلبوب . حربوب . جلبوب . خصی هرمس . عصی هرمس . فقشة ۞ . لینوزوزطیس .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.