پیچاک
نویسه گردانی:
PYCAK
پیچاک (آمیزه ای از پیچ+ اک) آن چه برای پیچیدن و پیچاندن به کار برند. (مانند پوشاک:آن چه برای پوشیدن و پوشاندن به کار برند.
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
پیچاک . (اِ مرکب ) پیچ و خم . (آنندراج ). || طره و زلف . (غیاث ). حلقه . (آنندراج ) : ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار نظیری بدست ...
پیچاک در زبان مازنی به معنای پیچک و پیچنده. چسبنده.
پیچاک محله . [ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) موضعی به استرآباد روستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 79 و 127 و 128 بخش انگلیسی ).