۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
							
    
    
								
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِ) آتش ، چه  جانوری  که  در آتش  مسکون  میشود او را سام اندر میگویند یعنی  اندر آتش  و سمندر مخفف  آن  است . (برهان ) (آنندراج ) (غی...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (ع  اِ) رگهایی  را گویند که  از زر و طلا در کان  و معدن  بهم  میرسد. (برهان ) (جهانگیری ). رگ  زر. (شرفنامه ٔ منیری ). زر ساده ، یعنی ...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِ) در سانسکریت  بمعنی  حدیث  خوش  است . (التفهیم  ص  62). رجوع  به  سام بیذ شود.
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) عموسام .  ۞  شخصیت  مضحکی  است  از دموکراسی  ایالات  متحده ٔآمریکا. نام  وی  معرف  هزل آمیز افراد آمریکایی  است .
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) گرشاسب  به  اسم  خاندانش  سام  گرشاسب  خوانده  شد. (فروردین  یشت  بندهای  61 و 136). حتی  در کتب  پهلوی  هم  گاهی  فقط بنام  خا...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) خلف  کیقباد. (فهرست  ولف ) : چو به  زاد برزین  رستم  نژادچو سام  یل  از تخمه ٔ کیقباد.فردوسی .
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) نام  یکی  از نجبای  ایران  که  معاصر هرمزد بوده . (فهرست  ولف ) : ز شیراز چون  سام  اسفندیارز کرمان  چو پیروز گرد سوار.فردوسی .
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) او ارشد اولاد نوح  بود که  با زوجه ٔ خود در کشتی  داخل  گشته  از هلاک  طوفان  رهایی  یافت و رفتار نیکویی  که  درباره ٔ پدر بزرگ...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) از عمال  و کسان  عمرولیث  که  خزانه دار عمرو بود و عمرو خزانه ٔ خود را به  او سپرده  بود. رجوع  به  شرح  احوال  رودکی  سعید نفی...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) از قراء غوطه  دمشق  است . (معجم  البلدان ).
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) نام  کوهی  است  در ماوراءالنهر. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ).
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) نام  کوهی  است  مر هذیل  را. (منتهی  الارب ).
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) ابن  غیاث الدین  غور. از جد غوریان  است  که  بعد از عم زاده  پادشاه  شد و بعراق  رفت . (تاریخ  گزیده  ص  407). رجوع  به  حبیب  ...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) ابن  نوح  علیه السلام . بقول  بعضی  مورخان  پیغمبر مرسل  است .اکثر انبیاء و جمیع اهل  ایران  از تخم  اویند و او را شش  پسر بود....
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام . (اِخ ) رکن الدین . از خانواده های  اتابکان  یزد است  که  مادر او دختر امیر علاءالدوله  علی  بوده . رجوع  بتاریخ  مغول  ص  406 و رجوع  ...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام: در سنسکریت: sAm (آشتی دادن، آرام کردن) اوستایی: sam (آرام بودن)، sAma؛ پهلوی: sAm. با همان معنی سنسکریت. سام پسر نریمان و پدر زال و پدر...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سأم . [ س َءْم ْ / س َ ءَ ] (ع  مص ) بستوه  آمدن . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).  ||  (اِ) موت ،ترک  همزه  در آن  مشهورتر است . (منتهی  ...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        عالی ترین مرتبه از جوانمردی
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
									
 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        باد سام . [ دِ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) باد سموم . سعیر.
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        بنی سام . [ ب َ ] (اِخ ) سام  پسر بزرگ  نوح پیغمبر بود و اقوامی  را که  از او پدید آمدند بنی سام گویند. آرامیان  و مردم  سوریه  و کلدانیان  ...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        پورسام . [ رِ ] (اِخ ) مراد زال  است  : که  چون  بودتان  کار با پور سام بدیدن  به  است  اربآواز و نام . فردوسی . ||  مراد رستم است  : بخندید...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام دست . [ دَ ] (ص  مرکب ) آنکه  در جلدی  و چابکی  چون سام  باشد. دارنده ٔ دست  بمانند دست  سام  : چابکی  چرب دست  و شیرین کارسام دستی   ۞ ...
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام رزم .[ رَ ] (ص  مرکب ) آنکه  چون  سام  جنگ  کند : جم سیری  و سام رزم  و دارا بزمی رستم  کرداری  و فریدون  کاری .فرخی .
                    
									
                 
            
								 
        
            
									
                
                
                    
										
                        سام کیس . (ص ) بزرگ  و شریف  باشد و اشهر سامکیس  یعنی  مهتر بزرگ  و شریف . (برهان ) (آنندراج ).